معادل ابجد
بالا در معادل ابجد
بالا
- 34
حل جدول
بالا در حل جدول
- فوق
- فرا
- فوق، اوج، راس، علو، سر، صدر، مافوق، بلند، رفیع
مترادف و متضاد زبان فارسی
بالا در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق،
(متضاد) پایین، زیر، فرود، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، صدر، زیاد، گران، بیش از حد معمول 01 برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان 1. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
بالا در فرهنگ معین
- بالنده، نمو کننده، زبر، فوق، بلندی، ارتفاع، طول، درازا، پشته، تپه، قد و قامت، بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن. [خوانش: (ص فا. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
بالا در لغت نامه دهخدا
-
بالا. (ق، اِ) فراز. (فرهنگ اسدی). مقابل نشیب. بر. (هفت قلزم) (آنندراج). معال. (منتهی الارب). زبر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). فوق. روی. (غیاث اللغات) (برهان) (هفت قلزم). مقابل زیر. مقابل پائین:
تو بر مایه ٔ دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشی است.
فردوسی.
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وزپست چو آتش بگراید سوی بالا.
عنصری.
بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
سرو رویم چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در باران ز پس و پیش بیابان. توضیح بیشتر ...
-
بالا. (اِ) اسب جنیبت. (برهان قاطع) (اسدی). اسب کوتل. (هفت قلزم). پالا. پالاده. اسب یدک. (فرهنگ شعوری). اسب کوتل. (غیاث اللغات) (ولف):
ز شمشیر هندی به زرین نیام
ز بالای نامی به زرین ستام.
فردوسی.
چو بشنید بهرام بالای خواست
همان جوشن خسروآرای خواست.
فردوسی.
چو او را پیاده بدان رزمگاه
بدیدند گردان توران سپاه
که پردخت ماند همی جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی.
فردوسی.
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش. توضیح بیشتر ...
-
بالا. (اِ) مأخوذ از سانسکریت، گیاه معطر. (ناظم الاطباء):
هر گل بالا که دهد بوستان
بیشتری هست به هندوستان.
امیرخسرو (از رشیدی). توضیح بیشتر ...
- بالا. (اِخ) از قرای مرو است و عجم آنرا کوالا نامند. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (مراصد الاطلاع). توضیح بیشتر ...
- بالا. (اِخ) نام قصبه ایست در ولایت آنقره و در جنوب غربی آنقره واقع شده است. معادن سنگ مرمر آن ناحیه مشهور است. (از قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
بالا در فرهنگ عمید
-
[مقابلِ پایین] بخش بلند هر چیز، زَِبَر: بالای کمد،
جای بلند، پشته، تپه، مانند آن،
قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد، صدر: بفرمایید بالا بنشینید،
(صفت) [عامیانه، مجاز] دارای مقام یا رتبۀ باارزشتر یا مهمتر،
(صفت) بهتر، برتر: در کلاس از همه بالاتر بود،
(اسم) قدوقامت،
[قدیمی] عالم مقدس در آسمان،
[قدیمی] اندازه، مقدار،
* بالاوپست: [قدیمی، مجاز] آسمان و زمین: ولیکن خداوند بالاوپست / به عصیان در رزق بر کس نبست (سعدی۱: ۳۳)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
بالا در فارسی به انگلیسی
- Aloft, Aweigh, Elevated, Head, Overhead, Height, Sur-, Up, Stature, Superior, Supra-, Top, Up-, Upper, Vertex. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
بالا در فارسی به ترکی
- yukarı, üst
فارسی به عربی
بالا در فارسی به عربی
- صعود، فوق
نام های ایرانی
بالا در نام های ایرانی
- پسرانه، قیافه (نگارش کردی: باا)
فرهنگ فارسی هوشیار
بالا در فرهنگ فارسی هوشیار
- فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
فارسی به ایتالیایی
بالا در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
بالا در فارسی به آلمانی
- Auf, Einpacken, Hinauf, Nach oben
واژه پیشنهادی
بالا در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید