معنی بال

بال
معادل ابجد

بال در معادل ابجد

بال
  • 33
حل جدول

بال در حل جدول

  • وسیله پرواز
  • از خوشحالی در می آورند
  • اندام پرواز
  • دست پرنده
  • اندام پرواز، دست پرنده، وسیله پرواز، از خوشحالی در می آورند
مترادف و متضاد زبان فارسی

بال در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • پر، جناح، اندیشه، حال، دل، خاطر، باله، مجلس‌رقص، بالن، وال، نهنگ. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بال در فرهنگ معین

  • [ع.] (اِ.) خاطر، دل، جان.
  • (اِ.) اندام پرواز در پرندگان، حشرات و خفاش.
لغت نامه دهخدا

بال در لغت نامه دهخدا

  • بال. (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است. در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزادی بال و در سنگسری «بَل ». (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین). آن جزء از بدن انسان که از کتف تا سر ناخنها بود و یا از کتف تا آرنج و در حیوانات از کتف تا انتهای دست. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِمص) ریشه ٔ فعل از بالیدن. به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). || (فعل امر) امر از بالیدن:
    شاها هزار سال به عز اندرون بزی
    وآنگه هزار سال به ملک اندرون ببال.
    عنصری (از لغت فرس اسدی).
    ای سرو به باغ سینه ام بال
    تا دل شودت چو سبزه پامال.
    ناصرالدین شیروانی (از شعوری).
    ای خرمن گل ببال کامروز
    مه گرد رخ تو خوشه چین است.
    یغما.
    یکی در خود ببال ای خاک گورستان بشادابی
    که چون من کشته ای زان دست و خنجر در لحد داری. توضیح بیشتر ...
  • بال. (ترکی، اِ) عسل. (برهان قاطع). در ترکی به معنی عسل و ماءالعسل است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). عسل. (اوبهی) (فهرست مخزن الادویه) (غیاث اللغات). توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِ) زلف کوتاه زنها. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 175). || به هندی نام شعر است. (فهرست مخزن الادویه). توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِ) بیل آهنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیل: اهل الکوفه فانهم یسمون المسحاه بال و بال بالفارسیه، بیل یا کلند. (از البیان و التبیین ج 1 ص 232). کلنگ که بدان زراعت را اصلاح کنند. (ناظم الاطباء). کلند. (آنندراج). مر. (و مر، در لغت فارسی قدیم است وشاید اصلاً بابلی بوده است). (از نشوءاللغه ص 137). توضیح بیشتر ...
  • بال. (ع اِ) دل. حال. خاطر. (برهان قاطع): ما بالک، حالت چگونه است ؟ خطر ببالی، بدلم خطور کرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع). ما بالک، ای ما حالک. (ناظم الاطباء). ج، بالات. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). فؤاد. (یادداشت مؤلف). حال و شأن. (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری). حال. (ترجمان القرآن جرجانی ص 24): هر اندیشه که کند و مهمی را که پیش گیرد ماده ٔوبال و موجب تشویش خاطر و بال او شود. (جهانگشای جوینی). || کار. (مهذب الاسماء):
    خوش کند آن دل که اصلح بالهم
    رد من بعد التوی انزالهم. توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِخ) ناحیه ای که در دشت های وسطای ساحل رودخانه ٔ رن قرار گرفته و بنام مرکز آن «شهر بال » خوانده میشود. توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِ) نوعی از ماهی فلوس دار بسیار بزرگ باشد و آن در دریای زنگ بهم میرسد و فساد بسیار میکند و گوشت آن خوشمزه بود. (برهان قاطع). بال و وال از لاتینی بالنا بمعنی «در آب رونده » و در یونانی فالائینا، در فنیقی بعلیم بمعنی آقای دریا، در تازی بال و باله و در فرانسه بالن و در آلمانی وال و در انگلیسی وال آمده است، عنبر از مثانه ٔ این جانور دریائی گرفته میشود و آن با نهنگ اختلاف بسیار دارد. (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین). توضیح بیشتر ...
  • بال. (فرانسوی، اِ) رقص. رقص با جماعت. (یادداشت مؤلف). مشتق از باله فرانسوی بمعنای رقصیدن. رقص با موزیک. جمعیت و گروهی که در محفلی با یکدیگر برقص درآیند. رقص در جوامع قدیم بشری وجود داشته است، اما بدین صورت که اختصاصاً شبی جمعی زن و مرد در محفلی گردآیند و برقصند از قرون وسطی و در اروپا شروع شده است و خصوصاً در دربارهای سلاطین و کشورهای اروپائی رواج داشته است. در فلورانس خاندان «مدیسی » و در فرانسه دربار فرانسوای اول و هانری دوم مشوق این امر بوده اند. توضیح بیشتر ...
  • بال. (اِخ) نام شهری در نواحی شمالی سویس که در برابر آلزاس فرانسه و ناحیه ٔ «باد» آلمان واقع و مرکز ناحیه ٔ بال است. این شهر قریب 135000 تن جمعیت دارد و «بالوا» خوانده میشوند که قریب سه ربع آن پروتستان و بقیه کاتولیک اند. چندین رشته راه آهن مهم به آن شهر منتهی میشود. کارخانه های ابریشم بافی و داروئی و شیمیائی و چاپ آن معروف است. دانشگاه معروف آن توسط پاپ پی دوم در سال 1460 م. پی افکنده شده است. این دانشگاه با داشتن استادان معروفی چون «اراسم » شهرت یافته است و کتابخانه ای عظیم دارد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بال در فرهنگ عمید

  • (زیست‌شناسی) عضو متحرک بدن پرندگان و حشرات که با آن پرواز می‌کنند،
    بخشی مسطح در دو طرف هواپیما که موجب نگه داشته شدن هواپیما در آسمان می‌شود،
    (زیست‌شناسی) دست و بازوی انسان، از شانه تا سرانگشت،. توضیح بیشتر ...
  • بالیدن
  • خاطر، خیال،
  • بالن
  • مجلس رقص، محل رقص،

    رقص،
فارسی به انگلیسی

بال در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

بال در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بال در فارسی به عربی

  • جناح، زعنفه، طرف
تعبیر خواب

بال در تعبیر خواب

  • 1ـ اگر خواب ببینید که بال درآورده اید، علامت آن است که به خاطر جدایی از فرد مورد علافه خود که به سفر رفته است، احساس ناامنی و اضطراب خواهید کرد. 2ـ دیدن بال پرندگان در خواب، علامت آن است که بر تنگ دستی و فقر غلبه خواهید کرد و به ثروت و افتخار دست خواهید یافت. -. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی

بال در ترکی به فارسی

گویش مازندرانی

بال در گویش مازندرانی

  • عضو پرواز پرندگان است که به کنایه به دست انسان نیز گفته می. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

بال در فرهنگ فارسی هوشیار

  • بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
فرهنگ فارسی آزاد

بال در فرهنگ فارسی آزاد

  • بال، حالت، وضعیت، کیفیت، خاطر، قلب، نهنگ،
فارسی به ایتالیایی

بال در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بال در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید