معنی باغ بهشت

لغت نامه دهخدا

باغ بهشت

باغ بهشت. [غ ِ ب ِ هَِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بهشت. روضه ٔ رضوان:
در زمینی درخت باید کشت
کآورد میوه ای چو باغ بهشت.
نظامی.
|| مجازاً، باغ بسیار باصفا و نزه و باطراوت و سبز و خرم که از خرمی همانند بهشت باشد.

باغ بهشت. [غ ِ ب ِ هَِ] (اِخ) باغی بوده است به سمرقند که توسطامیر تیمور آبادان شد. خواندمیر گوید: هم در این سال [778 هَ. ق.] صاحبقران بی همال [امیرتیمور] مهد علیا تومان آغا بنت امیر موسی را در حباله ٔ نکاح کشید و در جانب غربی سمرقند باغ بهشت را جهت او معمور گردانید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 428).


بهشت

بهشت. [ب ِ هَِ] (اِ) در اوستا «وهیشته » از ریشه ٔ «وهو» صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که «انگهو» (خوب) و «ایشت » (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و «وهیشت » فردوس.خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیره ٔ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین):
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا.
کسایی.
بهشت است اگر بگرود جای اوی
نگر تا چه آید کنون رای اوی.
فردوسی.
فروزنده گیتی بسان بهشت
جهان گشته آباد وهر جای کشت.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
نیستی آگاه تو هیچ از بهشت
خود چه کنی گرنه فری راستین.
ناصرخسرو.
هر که رود برره خرم بهشت
بی شک جز عقل نباشد عصاش.
ناصرخسرو.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
از عارض و روی و زلف داری
طاوس و بهشت و مار باهم.
خاقانی.
- امثال:
بهشت آنجاست کآزاری نباشد.
بهشت به سرزنشش نمی ارزد.
بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند.
بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی.
بهشت را نتوان یافتن رایگان.
بهشت زیر پای مادران باشد.
سبکباری از بهشت آمده است.
مثل بهشت شداد.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.


باغ

باغ. (اِ) بستان. روضه. مشترک است در عربی و فارسی و جمع آن در عربی بیغان است. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). گلستان. صاحب آنندراج گوید: از مولوی حبیب اﷲخان شنیده شد که باغ لغت عربی است و بیغان جمع آن... در عرف هندیان به کاف فارسی خوانند و این از توافق لسانین بود - انتهی. محوطه ای که نوعاً محصور است و در آن گل و ریاحین و اشجار مثمر و سبزی آلات و جز آنها غرس و زراعت میکنند. (ناظم الاطباء). آبسالان. (برهان). بوستان. ج، باغات و این جمع تراشیده ٔ فارسی زبانان متعرب است. (از آنندراج). در پهلوی: باغ «مناس 269» سغدی: باغ، گیلکی: باک. فریزندی: باک، نطنزی: باگ. سرخه ای و شهمیرزادی: باک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). حدیقه. (انجمن آرای ناصری) (برهان). جایی که در اودرختان میوه دار و گل آور باشد. (هفت قلزم). عُلجوم، باغ بسیاردرخت. (منتهی الارب). مَغلوبَه، باغ بهم نزدیک و درهم و پیچیده درخت. (منتهی الارب):
ببگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و بیاران او شد نفاغ.
ابوشکور.
کجا باغ بینی همه راغ بود
کجا راغ بینی همه باغ بود.
ابوشکور.
آمدآن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.
رودکی.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم.
دقیقی.
سروتن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ.
فردوسی.
سوی میوه و باغ بودیش [خسروپرویز] روی
بدان تا بیابد زهر میوه بوی.
فردوسی.
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ.
فردوسی.
دگر شارسان برکه ٔ اردشیر
پراز باغ و پر گلشن و آبگیر.
فردوسی.
خداوندا یکی بنگر بباغ و راغ و دشت اندر
که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی.
منوچهری.
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیرسفین.
منوچهری.
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
عنصری.
بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغی است بزرگ. (تاریخ بیهقی). خواجه گفت: بایستی این باغ دیده شدی. (تاریخ بیهقی ص 346).
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
ابونصر (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
بود جغد خرم به ویرانه زشت
چو بلبل بخوش باغ اردی بهشت.
اسدی.
شهری نه یکی باغ پر از میوه، پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
گرنه چو یوسف شده ست گل چو زلیخا
باغ چرا بازشد دوازده ساله.
ناصرخسرو.
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین.
ناصرخسرو.
ای باغ جان کزان لب به نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم.
خاقانی.
گویی از باغ جان رسدخبرت
بویی ای مه نمیرسد چه رسد.
خاقانی.
برسد میوه بست در باغت
که بهیچ آفتاب می نرسد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 783).
عروس باغ مگر جلوه میکند امروز
که باد غالیه سای است و ابرلؤلؤ بار.
ظهیر فاریابی.
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن باشد از باد خزانی.
نظامی.
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست.
مولوی.
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید.
سعدی.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست.
سعدی.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدرآید.
حافظ.
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بارگل.
کاتبی ترشیزی.
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت.
محمد قلی سلیم (از شعوری).
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم گل شادی و غم را.
عرفی.
چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم دل شبنم نگرانست در این باغ.
صائب.
گشته دستم شاخ گل از بسکه دارد داغها
یادگار باغ نومیدیست بر سر میزنم.
میرزا فصیح (از شعوری).
|| کنایه از چهره ٔ محبوب. (ناظم الاطباء). || (ص) دلگشای. دلفریب. آراسته. (آنندراج). || (اِ) ظاهراً فردوسی در بیت ذیل باغ را بمعنای محوطه ای وسیع نظیر میدانهای ورزشی آورده است:
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
|| کنایه از بهشت. (هفت قلزم). || بهشت اصلی که خداوند تبارک و تعالی برای آدم قبل از سقوطش ترتیب داد. (فرهنگ قاموس مقدس).
ترکیب ها:
- باغ ابراهیم، در بیت ذیل شاید کنایه از گلستانی باشد که از آتش نمرود بر ابراهیم پیدا آمد:
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم.
نظامی.
- باغ باغ، کنایه از بسیار شکفته و خرم. (آنندراج):
چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است.
خیالی خجندی (از آنندراج).
هوس از ریاحین معطر دماغ
ز بوی چمن آرزو باغ باغ.
(اکبرنامه، از آنندراج).
- باغ بالا و آسیای پائین داشتن، کنایه از ثروتمند بودن.
- باغ بدیع، کنایه از بهشت. اشاره ٔ به بهشت. (ناظم الاطباء). کنایه از جنت المأوی. (هفت قلزم).
- باغ پر ستاره، پر از گلهای شکفته. (ناظم الاطباء).
- باغ در باغ، باغی بدنبال باغ دیگر:
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد موسی و روضه شاگردش.
نظامی (هفت پیکر ص 114).
- باغ دیدن، گردش کردن در باغ. تفرج در گلستان:
باغ دیدن غذای روح بود.
سنائی.
- باغ رفیع، بهشت.
- باغ رنگین، گیتی و جهان. (ناظم الاطباء).
- باغ سخا، گیتی و جهان و روزگار. (ناظم الاطباء).
- || مردم صاحب همت. (ناظم الاطباء).
- باغ فردوس، باغ بهشت که هشت باب یا در دارد:
باغ فردوس است، گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرین است، خورشیدش نگویم یا قمر.
سعدی.
- باغ قدس، بهشت. (ناظم الاطباء).
- باغ لیل و نهار، اشاره به باری تعالی و آفتاب. (ناظم الاطباء).
- باغ وسیع، بهشت. (ناظم الاطباء).
- چهار باغ، خیابانی که به دست ور شاه عباس کبیر در سال 1005 هَ. ق. در اصفهان احداث گردید، ابتدای این خیابان در آن عهد، عمارت منهدم شده ٔ جهان نما (در محل دروازه دولت فعلی اصفهان) بود و انتهای آن باغ و قصر هزار جریب، در محل فعلی دروازه ٔ شیراز. از قصر جهان نما تا پل اللهوردی خان بنام چهارباغ پائین و از پل مزبور تا قصر هزار جریب چهار باغ بالا نام داشته است. وجه تسمیه ٔ آن باین علت بوده که در هر یک از اضلاع شرقی و غربی دو چهار باغ پایین و بالا، چهار باغ بزرگ وجود داشته و هر باغ دارای دو عمارت بوده. دیوار باغها نیز صورت مشبک داشت و از خیابان، فضای مشجر باغها نمایان بود. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3ص 204). و رجوع به اصفهان و همچنین آثار ایران جزو اول از ج 2 ص 67 تا 74 شود.
|| تره کاری. (هفت قلزم). || آبگیر. (هفت قلزم). || کنایه از روزگار و دنیا. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). باغ جهان.روزگار. دنیا. || زراعت. (هفت قلزم).
- در باغ سبز نشان دادن، وعده های امیدبخش دادن. وعده های خوش بی اساس کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به در باغ سبز نمودن شود.
- هشت باغ، کنایه ازبهشت:
ز نه خراس برون شو بکوی هشت صفت
که هست حاصل این هشت، هشت باغ بقا.
خاقانی.
داده ست قضا بهای قدرت
نه گلشن و هشت باغ درهم.
خاقانی.

فرهنگ فارسی هوشیار

باغ بهشت

بهشت، روضه رضوان

واژه پیشنهادی

باغ بهشت

گلشن رضوان

فرهنگ عمید

باغ

زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند، بوستان،
* باغ ارم: [قدیمی]
[مجاز] بهشت،
باغی مانند بهشت،
باغی که شداد ساخت: دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴: ۶۷۶)،
* باغ بهشت:
بهشت،
باغ بسیار باصفا که از خرمی مانند بهشت باشد: در زمینی درخت باید کشت / کآورد میوه‌ای چو باغ بهشت (نظامی۴: ۵۵۱)،
* باغ خلد: [قدیمی] بهشت، باغ بهشت،
* باغ سیاووشان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی،
* باغ شهریار: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی،
* باغ شیرین: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: چو کردی باغ شیرین را شکربار / درخت تلخ را شیرین شدی بار (نظامی۱۴: ۱۸۱)،
* باغ‌وحش: محوطه‌ای که در آن انواع حیوانات اهلی و وحشی را برای تماشای مردم نگه‌داری می‌کنند،

تعبیر خواب

بهشت

بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. - محمد بن سیرین

اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. - جابر مغربی

یدن بهشت در خواب بر نه وجه است اول: علم، دوم: زُهد. سوم: منت، چهارم: شادی. پنجم: بشارت. ششم: ایمنی. هفتم: خیروبرکت. هشتم: نعمت. نهم: سعادت. - امام جعفر صادق علیه السلام

گویش مازندرانی

باغ

باغ به معنی مطلق آن شامل هر نوع باغی اعم از باغ های صیفی کاری، جالیز...

ترکی به فارسی

باغ

بند 2- بستگی، 3- باغ؛ 4- تاکستان

معادل ابجد

باغ بهشت

1710

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری