معنی باشلق
لغت نامه دهخدا
باشلق.[ل ِ] (ترکی، اِ) کلمه ٔ ترکی است [از باش بمعنی سر و لیق حرف نسبت]، کلاه پیوسته به شنل. (یادداشت مؤلف). برنس. کلاهی که بر یقه ٔ جامه ای دوخته شده باشد. || کَلَّگی. (یادداشت مؤلف) (دزی ج 1 ص 49). || روسری.
فرهنگ عمید
کلاه بزرگ بارانی که هنگام آمدن باران روی کلاه میکشند،
حل جدول
نوعی کلاه که به جامه می چسبد
نوعی کلاه که به جامه میچسبد
نوعی کلاه که به جامه می چسبد
باشلق
کلاه بارانی
باشلق
فارسی به آلمانی
فرهنگ معین
کلاه، مجازاً به معنی مهریه. [خوانش: (لُ) [تر.] (اِ)]
گویش مازندرانی
تن پوش و پالتوی پشمین – بالاپوش نمدی چوپان – تن پوش ردا...
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی از باسلیق یونانی میر فرمانروا ترکی کلاه بارانی (اسم) کلاه بزرگ بارانی.
فارسی به عربی
قلنسوه
واژه پیشنهادی
اسپانیایی به فارسی
جامه باشلق دار زنانه، راهب باشلق پوش، راهب کبوشی.
سوئدی به فارسی
جامه باشلق دار زنانه، راهب باشلق پوش، راهب کبوشی،
معادل ابجد
433