معنی باز شکاری

حل جدول

باز شکاری

ترلان، ورکا

ورکا


باز

پرنده شکاری


پرنده شکاری

غلیواج، ترلان، صقر، قرقی، هیلا، باز، شاهین
پرندگان شکاری پرندگانی هستند که غذای خود را از راه شکار کردن به هنگام پرواز به دست می‌آورند. آن‌ها از حس بینایی خود برای پیدا کردن مهره‌داران کوچک و دیگر پرندگان در هوا بهره می‌گیرند. اگرچه بسیاری از پرندگان از جانوران ریزتر از خود تغذیه می‌کنند، تنها بعضی تیره‌های آنان با نام «شکاری» خوانده می‌شوند. این پرندگان دارای چنگال و منقار قوی هستند تا بتوانند گوشت را از هم بدرند. از آنجا که آن‌ها در بالای هرم غذایی قرار می‌گیرند، نگرانی‌های گوناگونی در زمینه حفاظت از بقایشان وجود دارند.

فرهنگ عمید

شکاری

ویژگی آنچه در شکار به کار می‌رود: تفنگ شکاری، پرندۀ شکاری، باز شکاری، سگ شکاری،
شکارکننده،


باز

پرنده‌ای شکاری، با منقار خمیده، چنگال‌های قوی، و پرهای قهوه‌ای سیر که بیشتر در کوه‌ها به سر می‌برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می‌کردند: کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲: ۲۰۹)،
* باز خشین: (زیست‌شناسی) [قدیمی] نوعی باز تیره‌رنگ با چشم‌های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه: تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی: ۳۷۸)،

فرهنگ فارسی هوشیار

شکاری

(صفت) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار آن چه در شکار به کار رود: باز شکاری سگ شکاری اسب شکاری تفنگ شکاری هواپیمای شکاری، قالیی که مناظر شکار گاه روی آن نقش شده.

لغت نامه دهخدا

شکاری

شکاری. [ش ِ] (ص نسبی) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون: باز شکاری، سگ شکاری، اسب شکاری، تفنگ شکاری. هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن. (ناظم الاطباء):
به منبر کی رود هرگز سری کآن نیست مُنقادت
شکاری کی تواند شد سگی کآن هست کهدانی.
مجیرالدین بیلقانی.
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکارپذیر.
نظامی.
- شکاریان، اراجیل. (منتهی الارب). جوارح، جوارح طیور؛ شکاریان از مرغ. (یادداشت مؤلف). کواسب،شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب).
- باز شکاری، باز شکار. باز که صید و شکار کند پرندگان دیگر را:
که ملکت شکاری است کو را نگیرد
نه شیر درنده نه باز شکاری.
دقیقی.
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای بازی شکاری شکار.
فردوسی.
- جانور شکاری، شکره. جارحه. (یادداشت مؤلف).
- سگ شکاری، تازی. ثمثم. کلب صید. کلب معلَّم: کلاب صید؛ سگان شکاری. (یادداشت مؤلف). سگی که برای صید کردن آموخته شده باشد. تازی. (ناظم الاطباء).
- شیر شکاری، شیر که به شکار پردازد:
نیَم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری.
نظامی.
- مرغ شکاری، جارحه. مرغان شکاری، جوارح. مرغی که شکار کند اعم از باز و جزآن. (یادداشت مؤلف):
نیز در بیشه و در دشت همانا نبود
باز را از پی مرغان شکاری شو و آی.
فرخی.
|| شخص شکارکننده. (آنندراج). صیاد و نخجیرگر. (ناظم الاطباء). ماهر در شکار انسان و باز و جز آن. قناص. شکارچی. آنکه صید کند خواه انسان باشد خواه سگ و باز و جز آنها. ناجش. (یادداشت مؤلف). قانص. صائد. قناز. صَیود. صیاد. نجاش. (منتهی الارب) (المنجد). شکره. دد که بدان صید کنند. (یادداشت مؤلف): مسته، چاشنی دادن باشد چنانکه باز را و شکاریها را گوشت دهند و بدان بنوازند. (لغت فرس اسدی). اهل شکار. که شکار و صید کار دارد:
ای شوخ شکاری که به فتراک تو صیدیم
آهسته ترک ران که فکار است دل ما.
رهی شاپوری (از آنندراج).
و رجوع به شکارگر و شکارگیر و صیاد شود.
|| طیور گوشت خوار و حیوانات درنده و سَبُع. (ناظم الاطباء). || لایق شکار. سزاوار شکار. (یادداشت مؤلف). || جانور شکارشده. (آنندراج). صید. (مجمل اللغه). صید و نخجیر. (ناظم الاطباء). صید. قَنَص. قنیصه. شکار. آنچه صید کنند یا صید کردن خواهند از جانوران. (یادداشت مؤلف). قنیص. (منتهی الارب): این ملک مردارهای بسیار از چارپایان کشته و مرده ٔ شکاریها بدان موضع ایشان فرستد تا آنجا بیفکنند و ایشان بخورند. (حدود العالم).
وز کُه ری در نهاله گاه تورانند
روز شکار تو صدهزار شکاری.
فرخی.
هنوز پنج یکی پیش میر برده نبود
از آن شکاری کز تیر میر شد کشتار.
فرخی.
چنین شکار مر او را رسد که روز شکار
شکاری آرند او را همی ز صد فرسنگ.
فرخی.
از چپ و راست شکاری همی افکند به تیر
تا بیفکند شکاری بی اَندازه و مر.
فرخی.
مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است.
ناصرخسرو.
سگ اگر جلد بودی و فربه
یک شکاری نماندی اندر ده.
سنایی.
صیاد بدین سخن گزاری
شد دور ز خون آن شکاری.
نظامی.
تا از مسافتی بعید شکاری بسیار بدانجا درآیند و بر این شیوه شکار کنند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش.
حافظ.
پیکان تو را به رغبت دل
چون سبزه ٔ تر خورد شکاری.
طالب آملی (از آنندراج).
درون خانه بود چون نگین سواری تو
ز انتظار نسوزد چرا شکاری تو.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- شکاری انگیز، شکارانگیز. شکاری انگیزان. کسان که صیدها را از اطراف به مرکز آرند تا شاه و بزرگی شکار کند. (از یادداشت مؤلف). شکارگردان. آهوگردان. و رجوع به ماده ٔ شکارانگیزشود.
|| تیری که بر شکاری اندازند. (آنندراج):
زهی گزیده شکاری که بر جگر دارد
شکاریی ز کمانخانه های ابرویت.
ظهوری (از آنندراج).
کمین گشاده ز هر سو هزار حکم انداز
مرا شکاری توفیق بر شکار آمد.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
|| قسمی تفنگ که بدان شکار کنند. || دراصطلاح قالی بافی، قالیی که مناظری از شکارگاه روی آن نقش شده باشد. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). || نوعی هواپیمای سبک و تیزپوی. || (اِخ) لقب نرسی دوم پادشاه اشکانی. (مفاتیح). رجوع به نرسی شود.

شکاری. [ش َرا] (ع اِ) ج ِ شَکِرَه، به معنی شتر ماده ٔ پرشیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

شکاری. [ش ِ] (اِخ) تیره ای از ایل باصری (از ایلات خمسه ٔ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).


مرغ شکاری

مرغ شکاری. [م ُ غ ِ ش ِ](ترکیب وصفی، اِ مرکب) جارحه. مرغ رباینده. پرنده ای که با شکار سایر پرندگان یا جانوران دیگر زندگانی می کند و منقار و نوکش دارای شکل مناسب و مخصوص جهت گرفتن طعمه ٔ زنده می باشد. و رجوع به مرغان شکاری(ذیل مرغان) شود.


باز

باز. (اِ) پرنده ای است مشهور و معروف که سلاطین و اکابر شکار فرمایند. (برهان). نام طایر شکاری. (غیاث). شهباز. (دِمزن). بمعنی باز شکاری مشهور است. (انجمن آرا). بمعنی باز شکاری مشهور است و آن را بتازی بازی گویند. (آنندراج). مرغ معروف شکاری. (رشیدی). جانور درنده ٔ مشهور است که بکار پادشاهان بازی است (؟) (از نسخه ٔ خطی شرفنامه ٔ منیری متعلق بکتابخانه ٔلغت نامه). مرغ شکاری معروف و باز هم بتازی بازی است. (رشیدی). نام جانوری است شکاری مشهور. (جهانگیری).پرنده ای است شکاری که آن را در سابق برای شکار پرندگان تربیت میکردند. از وقتی که تفنگ اختراع شد نگاه داشتن باز موقوف گشت. (فرهنگ نظام). مرغ شکاری. (شعوری ج 1 ورق 165). باز و باشه دو مرغ شکاری هستند و تمیز آنها بس مشکل است و در برهان جامع گوید: باشه زردچشم است. (کازیمیرسکی). رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود. نام مرغی است که آن را ملوک دارند. (اوبهی) (معیار جمالی). یکی از جوارح طیور: شهباز، شاهباز نوعی از آنست. مرغیست شکاری. ج، ابواز و بیزان... و یقال بازُ و بازان و ابوازُ و باز و بازیان ِ و بواز. (قطر المحیط). باز و بازی معروف است. ج، بیزان و ابواز و بُزاه. (السامی فی الاسامی). حُرّ. (منتهی الارب) (دِمزن).اسم فارسی بازی است. (فهرست مخزن الادویه). بعربی بازی گویند. گوشت آن بطی ءالهضم و ردی الغذا و جاذب سموم است. (منتخب الخواص). ابوالاشعث. ابوالبهلول. ابوالسقر. ابوالاحمق. (المرصع).
یکی از پرندگان و از جنس صقر و شاهین میباشد. (سفر لاویان 11: 16) (سفر تثنیه 14: 15). مصریان و یونانیان این مرغ را مقدس میدانستند بحدی که اگر کسی سهواً او رامیکشت خطای عظیمی نموده بود لکن قوم یهود بموافق شریعت او را یکی از حیوانات نجسه میدانستند. (قاموس کتاب مقدس):
منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
اگر بازی اندر چغو کم نگر
وگر باشه ای سوی بطّان مپر.
ابوشکور.
تو مرگویی بشعر و من بازم
از باز کجا سبق برد مرگو؟
دقیقی.
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
دقیقی.
ز شاهین و از باز و پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب
همه برگزیدند فرمان اوی [خسروپرویز]
چو خورشید روشن شدی جان اوی.
فردوسی.
ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز
چو باز و چو شاهین گردنفراز
بیاورد [تهمورس] و آموختنشان گرفت...
فردوسی.
همی کرد نخجیر با یوز و باز
برآمد بر این روزگار دراز.
فردوسی.
همه خواهند که باشند چو او و نبوند
نیست ممکن که بود هرگز چون باز غراب.
فرخی.
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
بباز گفت سیه زاغ هر دو یارانیم
که هر دو مرغیم از اصل جنس یکدیگر.
عنصری.
بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش
برِ آهو بچه یوز و برتیهو بچه باز.
منوچهری.
گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب
گاه برجستن چو باشه گاه برگشتن چو باز.
منوچهری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج).
جغدکه با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پرّ و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
بگاه ربودن چون شاهین و بازی.
؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
چون بهر صید راست خواهی کرد (کذا)
باز را مسته داد باید پیش.
بونصر طالقان (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
باز ملک که بر دیوار سرای پیرزنی نشیند پر و بالش ببرّند. (کشف المحجوب).
باز را در قفس چه کار بود
جای اودست شهریار بود.
سنایی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را
بوم را ویرانه سازد همچو سگ را پارگین.
سنایی.
باز را دست ملوک از همت عالیست جای
جغد را بوم خراب از طبعدون شد مستکن.
سنایی.
و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
ز گرد راه چو عنقا به آشیانه ٔ باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.
سوزنی.
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز بازپراندز آشیان.
سوزنی.
در دور تو باز اگرچه بیمار بود
از بیم تو آرزوی تیهو نکند.
(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
کند همجنس با همجنس پرواز
کبوتر با کبوتر باز با باز.
نظامی.
در چمن باغ چو گلبن شگفت
بلبل با باز درآمد بگفت.
نظامی.
ز هر سو حمله بر چون باز نخجیر
که زاغی کرد بازش را گروگیر.
نظامی.
چه خورد شیر شرزه در بن غار
باز افتاده را چه قوت بود؟
سعدی (گلستان).
عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه
ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.
سعدی (طیبات).
و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
- امثال:
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد؟
ابن یمین.
رجوع به سفر مربی مرد است... شود. (امثال و حکم دهخدا).
باز هم باز بود ورچه که او بسته بود.
(... صولت بازی از باز فکندن نتوان).
فرخی (امثال و حکم دهخدا).
گنجشک در دست به از باز در هواست. (فرهنگ نظام).
هر مرغی که منقارش کج است باز نیست. (فرهنگ نظام).
- باز از آشیانه ٔ بلبل پراندن، کنایه از با وصف استعداد نیکی بدی و دشمنی کردن.
واله هروی گوید:
از آن دهان چو جان جانگزا حدیث بگو
ز آشیانه ٔبلبل چرا پرانی باز.
(آنندراج).
- جره باز، باز نر باشد. (از برهان) (آنندراج). بعضی باز سپید راگفته اند خواه نر خواه ماده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء):
کسی چون بدست آورد جره باز
فروبرده چون موش دندان آز.
سعدی (بوستان).
بر اوج فلک چون پرد جره باز
که بر شهپرش بسته ای سنگ آز.
سعدی (بوستان).
بقید اندرم جره بازی که بود
دمادم سر رشته خواهد ربود.
سعدی (بوستان).
رجوع به جره شود.
- طبل باز و طبلک باز، طبل کوچکی بوده است که از نواختن آن بازهای شکاری بسوی شکار خود حرکت میکردند. رجوع به حاشیه ٔ خسرو و شیرین چ 1 وحید ص 41 شود.

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

شکاری

هر چیز منسوب و مربوط به شکار، قالبی که نقش آن منظره شکارگاه باشد، (ص.) شکار کننده. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]

گویش مازندرانی

باز

نوعی پرنده شکاری، سنجاقک، صدای جیرجیرک

معادل ابجد

باز شکاری

541

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری