معنی بازیگر سریال ستاره حیات

حل جدول

بازیگر سریال ستاره حیات

حسین محجوب، ثریا قاسمی، بهزاد فراهانی، کامران تفتی


بازیگر سریال حیرانی

ستاره اسکندری


بازیگر سریال نرگس

پوپک گلدره، حسن پورشیرازی، مهدی سلوکی، عاطفه نوری، ستاره اسکندری، مهرانه مهین ترابی


ستاره اسکندری

بازیگر سریال حیرانی

بازیگر سریال فاکتور هشت

بازیگر سریال مرگ تدریجی یک رویا

لغت نامه دهخدا

حیات

حیات. [ح َی ْ یا] (ع اِ) ج ِ حیه. مارها. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حیه شود. || کرمان دراز بزرگ که در امعاءالدقاق افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). کرمهای دراز. (غیاث). || (اِخ) ستاره ها که مابین فرقدین و بنات نعش اند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

حیات. [ح َ] (ع اِمص) عمر. زیست. زندگی. مقابل ِ ممات. زندگانی. (آنندراج):
کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تاباشدت حیات ز خضرای آسمان.
خاقانی.
و جاودانی و دوباره از صفات اوست و با لفظ دادن و یافتن مستعمل. (آنندراج):
از داغ تازگی جگر پاره پاره یافت
از آفتاب صبح حیات دوباره یافت.
صائب.
- آب حیات:
شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات
بچند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات.
سعدی.
- حیات بخش،: آب و هوایش حیاتبخش هر طبیعت و مزاج. (محاسن اصفهان).
- حیات بخشیدن، جان دادن. زندگانی بخشیدن:
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی بخدمت بنهم که پادشاهی.
سعدی.
- حیات داشتن، زنده بودن.
- حیات سپردن، جان سپردن. و این خالی از غرابت نیست. (آنندراج):
چون شمع اگر شام گرفتیم حیاتی
ناظم بصد افسوس سحرگاه سپردیم.
ناظم هروی (از آنندراج).
|| (مص) زیستن. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) شرح حال. ترجمه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حیاه شود.

فرهنگ معین

حیات

(مص ل.) زنده بودن، (اِمص.) زندگانی. [خوانش: (حَ) [ع. حیاه]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

حیات

بود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر،
(متضاد) ممات

فارسی به عربی

حیات

حیاه

فرهنگ فارسی آزاد

حیات

حَیات، زندگی- زنده بودن- زنده شدن،

فارسی به آلمانی

حیات

Leben (n), Lebensdauer (m), Standzeit (f)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حیات

زندگی

کلمات بیگانه به فارسی

حیات

زندگی

معادل ابجد

بازیگر سریال ستاره حیات

1626

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری