معنی باد شرقی

حل جدول

فارسی به عربی

شرقی

شرقی

لغت نامه دهخدا

شرقی

شرقی. [ش َ] (اِخ) ولید شرقی. از راویان است و از ابووائل روایت کند. (منتهی الارب).

شرقی. [ش َ] (اِخ) امام ابوحامد محمدبن حسن شرقی نیشابوری. از روات که به سال 325 هَ. ق. درگذشت. (از معجم البلدان).

شرقی. [ش َ] (اِخ) قریه ای است یک فرسنگی کمتر جنوب چرکس. (فارسنامه ٔ ناصری).

شرقی. [ش َ] (ص نسبی) هرچیز که در طرف مشرق واقع شود. منسوب به شرق و مشرق. (ناظم الاطباء). || هرچیز منسوب به مشرق زمین. آنچه منسوب به آسیا باشد:
مباش غره به تقلید غربیان که به شرق
اگر دهد هنر شرقی احترام دهد.
ملک الشعراء بهار.
- دولتهای شرقی، دراصطلاح جغرافیا و سیاست امروز، مراد دولتهای آسیایی است. رجوع به آسیا و ترکیب ممالک شرقی در ذیل همین ماده شود.
- ممالک شرقی، دراصطلاح جغرافیای امروز مراد کشورهای قاره ٔ آسیاست. مانند: چین، هندوستان، ژاپن، ایران، افغانستان و جز آن. رجوع به آسیا شود.
|| اهل مشرق زمین. مردم مشرق. مردم آسیا و افریقا.

شرقی. [ش َ] (اِخ) قزوینی (یا شرمی قزوینی). رجوع به شرمی قزوینی و فرهنگ سخنوران شود.

شرقی. [ش َ] (اِخ) قریه ای است دو فرسنگ کمتر میانه ٔ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری).

شرقی. [ش َ] (اِخ) ابن قطامی. شرقی بن القطامی، مکنی به ابوالمثنی ولیدبن حصین، یکی از نسابین و روات اخبار و انساب و دواوین است و قصیده العریب از اوست. (از ابن الندیم). از راویان است و از ابومجالد روایت می کند. (منتهی الارب).

شرقی. [ش َ] (اِ) قول. حراره. زجل. کخ کخ. موشح. موشحه. تصنیف. عروض البلد. قوما. موالیا. کاری. کان و کان. ملعبه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات شود.


باد

باد. (فعل دعایی) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا). کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه ٔ مذکور را حذف کنند اگر قرینه ٔ داله باشد چنانچه چشم بد دور بجای چشم بد دور باد و امثال آن و نیزبمعنی باشد و برین قیاس بادی بیای خطاب و بادید بصیغه ٔ جمع بمعنی باشی و باشید. وحید گوید:
منزلت بادا مبارک باده ات در جام باد
کامران باشی بعالم تا ز عالم نام باد.
عرفی راست:
دشمنت خسته باد کو بعبث
جادوی بابلش در افسون باد.
و الهی قمی آرد:
منشین برقیب بعد قتلم
تا بر تو حلال باد خونم.
نظامی گوید:
متاع گرانمایه کاسد مباد
وگر باد جز عیب حاسد مباد
تو سرسبز بادی درین گلستان
اگر شد سهی سرو شاه اخستان.
جز این نیز بینم ترا شش خصال
که بادی برومند ازو ماه و سال.
خواجه جمال الدین سلمان گوید:
همیشه تا که جهان و جهانیان باشند
پناه پشت جهان و جهانیان بادی.
لیکن این لفظ را نازک خیالان حال و دقت منشان این عصر از تشاؤم انگارند و حق بجانب ایشان است. (آنندراج). کلمه ٔ دعا بمعنی باشد: عمر شمادراز باد. (فرهنگ نظام: باد). رجوع به بادا شود:
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی.
بخت و دولت چو پیشکار تواَند
نصرت و فتح پیشباز تو باد.
رودکی.
ترا ای پسر پند من یاد باد
بجز گفت مادر ترا باد باد.
فردوسی.
چنین باد و هرگز مبادا جز این
که او شهریاری شود بآفرین.
فردوسی.
گفتم زندگانی خداوند دراز باد. (تاریخ بیهقی). خدای از شما خشنود باد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
حیدری حمله ای و نصرت دین
از جهانگیر ذوالفقار تو باد.
مسعودسعد.
ملک جهان ز دولت تو بر نظام باد
باد است لفظ «باد» که خود بر نظام تست.
سوزنی.
ذره صفت پیش تو ای آفتاب
باد دعای سحرم مستجاب.
نظامی.
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد.
مولوی.
|| گاه از این باد که فعل مضارع است ترکیباتی ساخته میشود ازقبیل زنده باد. پاینده باد. مبارک باد. همیشه باد. جاوید باد. لعنت باد. مرده باد. آباد باد. آفرین باد. نیست باد:
همیشه سر تختش آباد باد
وزو جان آزادگان شاد باد.
فردوسی.
وزو باد بر شهریار آفرین
که زیبای تاجست و تخت و نگین.
فردوسی.
امیر گفت خواجه را مبارک باد خلعت وزارت. (تاریخ بیهقی). در این حضرت بزرگ که همیشه باد، بزرگانند. (تاریخ بیهقی).
که لعنت برین نسل ناپاک باد
که نامند و ناموس و زرقند و باد.
سعدی (بوستان).
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد.
مولوی.

باد. (پسوند) مزید مؤخر امکنه: زیرباد. برباد. مجیرباد. دین باد. زیادباد. سایرباد. ابرقان باد. || مزید مؤخر اسماء و آن همان بد (پهلوی پت) است: آذرباد [نام موبد]. گل باد:
سپهبد گزین کرد گلباد را
چوگرسیوز و جهن و پولاد را.
فردوسی.

عربی به فارسی

شرقی

شرقی , خاوری , ساکن شرق , بطرف شرق , مشرقی , اسیایی

فرهنگ عمید

باد

باشد: زنده باد، پاینده باد، مرده باد،

(هواشناسی) هوای متحرک، حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به ‌وجود می‌آید،
‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر،
[مجاز] غرور، نخوت، خودبینی،
* باد بروت: ‹باد‌و‌بروت› [قدیمی، مجاز] خودبینی، خودپسندی، عجب، تکبر، غرور، باد سبلت،
* باد برین (صبا): [قدیمی] بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد: گیتیت چنین آید گردنده بدین‌سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷)،
* باد بهاران: باد بهار،
* باد بهاری: بادی که به موسم بهار بوزد، نسیم بهار،
* باد پیمودن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] کار بیهوده کردن: سعدیا آتش سودای تو را آبی بس / باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی (سعدی: لغت‌نامه: باد پیمودن)،
* باد دبور: بادی که از طرف جنوب یا جنوب غربی بوزد،
* باد در سر داشتن: [مجاز] غرور و نخوت داشتن،
* باد سام: [قدیمی]
باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین،
باد گرم،
* باد سبلت: [قدیمی، مجاز] = * باد بروت
* باد سرخ: ‹سرخ‌باد، بادرو، باد دژنام، بادژ، باد ژفا›
(پزشکی) نوعی بیماری پوستی که به‌وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می‌شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به‌ویژه گونه‌ها است: آن‌ها که گرفتار به بادژنام‌اند / گر رگ نزنند درخور دشنام‌اند ـ مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته‌کاری خام‌اند (یوسفی‌طبیب: مجمع‌الفرس: بادژنام)،
[قدیمی] باد سوزان،
* باد سرد:
باد خنک، باد که با سرما همراه باشد،
[مجاز] نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد: مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر‌کشید (فردوسی: ۷/۴۷۶)،
* باد سموم: [قدیمی] = * باد سام
* باد شُرطه: [قدیمی] باد موافق برای کشتی‌رانی، باد مساعد که کشتی را به‌سوی مقصد براند، شرته، شرتا،
* باد شمال: باد یا نسیمی که از سمت شمال می‌ورزد،
* باد صبا: [قدیمی] باد برین، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد،
* باد صرصر: باد سخت، باد تند و شکننده، تندباد،
* باد فرودین: [قدیمی] بادی که از سمت جنوب یا جنوب غربی بوزد، باد دبور، باد جنوب: خلقانش کرد جامهٴ زنگاری / این تندوتیز باد فرودینا (دقیقی: ۹۵)، گیتیت چنین آید گردنده بدین‌سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷)،
* باد کردن: (مصدر متعدی)
دمیدن باد در چیزی،
(مصدر لازم) پرباد شدن داخل چیزی،
(مصدر لازم) ورم کردن،
(مصدر لازم) [مجاز] فیس‌وافاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن،
(مصدر لازم) [عامیانه] بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی،
(مصدر لازم) در بازی ورق، برنده نشدن ورق و باطل شدن آن،
* باد گشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن،
هیچ شدن، نابود شدن: کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی: ۵/۲۰۵)،
* باد گلو: = آروغ
* باد گند: (پزشکی) [قدیمی] ورمی که در خایۀ مرد پیدا می‌شود، باد خصیه، باد فتق، فتق،
* باد مخالف: [مقابلِ باد موافق] بادی که برخلاف جهت حرکت کشتی بوزد،
* باد مراد: باد موافق که کشتی را به‌سوی مقصد ببرد،
* باد مفاصل: (طب قدیم) درد مفاصل، رماتیسم،
* بادوبروت: [قدیمی، مجاز] = * باد بروت: چند دعویّ و دَم و بادوبروت / ای تو را خانه چو بیت‌العنکبوت (مولوی: ۱۲۹)،
* بادوبود: [قدیمی، مجاز] کبر، غرور، خودبینی،
* بادوبید: [قدیمی، مجاز]
هدر،
بی‌فایده، بیهوده،
* بر باد دادن: (مصدر متعدی)
به باد دادن،
در معرض باد قرار دادن چیزی تا باد آن را ببرد،
تلف کردن و نابود ساختن چیزی از سرمایه و دارایی خود: عمر پیری چو جوانی مده ای پیر به باد / تیرت انداخته شد نیز کمان را منداز (ناصرخسرو: ۱۱۱)،
* بر باد رفتن: (مصدر لازم) نابود شدن، تلف ‌شدن، ضایع شدن، از دست رفتن،

معادل ابجد

باد شرقی

617

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری