معنی بادنجان

فرهنگ عمید

بادنجان

بادمجان

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بادنجان

باذنجان

تعبیر خواب

بادنجان

اگر بیند که بادنجان بسیار داشت، لیکن جمله را ببخشید یا بفروخت یا از منزل خود بیرون انداخت و از آن بخورد، دلیل است که از غم و اندوه رسته شود - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

ادنجان خوردن در خواب اگر به وقت بود و اگر بیوقت و اگر پخته بود و اگر خام، دلیل غم و اندوه بود بقدر آن که خورده بود، دلیل تر و خشک آن یکسان بود. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

بادنجان

بادمجان

فارسی به آلمانی

بادنجان

Aubergine (f)

لغت نامه دهخدا

بادنجان

بادنجان. [دَ / دِ] (اِ) بمعنی بادنگانست. (برهان) (شرفنامه ٔ منیری). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج). باتِنگان. (محمودبن عمر). معروف است، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهه القلوب). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 314) (منتهی الارب). حَیْصَل. (تاج العروس) (بحر الجواهر). کَهْکَم. قَهْقَب. (منتهی الارب) (تاج العروس). کَهْکَب. (منتهی الارب) (تاج العروس). بطلجان. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی). اَنَب. (بحر الجواهر). حدق، یا حَذَق. (المعرب جوالیقی ص 314) (برهان). بادنگان. (منتهی الارب). وَغْد. شرجبان. انفحه. (نشوءاللغه). گیاهی از طایفه ٔ سلانه که بار آن مأکول است و انب و پاتشگا و یا پاتنگا و کهپرک نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام یک قسم پاگوشتی است که در تمام بلاد متمدنه پخته و خورده میشودو چند قسم خورش با گوشت و بی گوشت از آن درست میشودو نامهای دیگرش باتنگان و بادنگان است. لفظ مذکور معرب بادنگانست لیکن اکنون در تکلم فارسی همین معرب استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 و دزی ج 1 ص 47، و بادنجان شود. مؤلف اختیارات بدیعی آرد: انب و حیصل و مغد و وغد و حدق خوانند. بهترین وی فارسی شیرین تازه بود و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم، اگر در روغن بریان کنند شکم براند و اگردر سرکه پزند امساک کند و درد معده و خاصره آورد و سر و چشم را بد بود و خون سیاه از وی حاصل شود و مولّد سودا بود و سدّه ٔ جگر آورد و بواسیر و لون را سیاه گرداند. شیخ الرئیس گوید: کهن وی بد بود و تازه سالم تر بود و جذام و صداع و بیخوابی آورد. مولد کَلَف وسده ٔ جگر بود. بسرکه پزند سده ٔ جگر بگشاید، اما بواسیر آورد، لیکن گل وی در سایه خشک کنند و سحق کنند طلای نافع بود جهت بواسیر و اگر بادنجان زرد با روغن بزر پزند و از آن روغن موم روغن سازند و شقاق کعبین ومیان انگشتان طلا کنند بغایت نافع بود و اگر گل وی با روغن بادام تلخ هم چندان بکوبند و بروغن بنفشه سرشته و بر بواسیر طلا کنند ببرد بفرمان خدای تعالی، و مجربست، و اگر بادنجان بسوزانند و خاکستر آن با سرکه بسرشند و بر ثوالیل طلا کنند، ببرد البته وثالیل بشیرازی کوک خوانند و گویند مقوی معده بود و قطع نزف الدم بکند بخاصیت خوردن وی و اولی آن بود که در آب و نمک بجوشانند یا مسلوق کنند و با روغن کنجد یا بادام بریان کنند و یا با سرکه و کرویا (کراویه = زیره). (اختیارات بدیعی). و رجوع به صیدنه ٔ ابوریحان و تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه، و بادنجان شود:
دوغبائی در میان پای او
سهمگین باشد ببادنجان من.
سعدی (هزلیات).
بابه بریان چه دگر صحبت بادنجان دید
از شعف سرخ برآمد بمثال گلنار.
بسحاق اطعمه.
- بادنجان دورقاب چین، چاپلوس. متملق. نظیر سبزی پاک کن. (امثال و حکم دهخدا).
- امثال:
بادنجان باد دارد، بلی، ندارد بلی، بهر طریق که منافع اقتضا کند تسلیم شدن. (امثال و حکم دهخدا).
بادنجان بد آفت ندارد؛ بیشتر مردمان زشت کار و ستمگر دیر زیند. (امثال و حکم دهخدا).
مگر من نوکر بادنجانم، نوکر بادنجان بودن، تسلیم و مطیع حاکم وقت بودن. (فرهنگ نظام).

بادنجان. [دِ] (اِخ) دهی است از دهستان وبخش سیمکان شهرستان جهرم. در 25هزارگزی شمال باختر کلاکلی کنار راه عمومی سیمکان به میمند، در دامنه واقعست. هوایش گرم و دارای 241 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، برنج، خرما، لیمو و شغل مردمش زراعت و باغداری و صنعت دستی زنانش گلیم بافیست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


بادنجان صحرائی

بادنجان صحرائی. [دَ / دِ جا ن ِ ص َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادنجان دشتی. بادنجان بری. عَرْصَم. کَفیشون. و رجوع به بادنجان بری و بادنجان دشتی شود.


کشکه بادنجان

کشکه بادنجان. [ک َ ک َ / ک ِ دِ] (اِ مرکب) بادنجان آمیخته به کشک. رجوع به کشک و بادنجان شود.


کشک بادنجان

کشک بادنجان. [ک َ دِ] (اِمرکب) کشک و بادنجان. رجوع به کشک و بادنجان شود.


بادنجان کشک

بادنجان کشک. [دِ ک َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خوراکی است که از بادنجان با کشک فراهم آرند.


بادنجان ترشی

بادنجان ترشی. [دَ / دِ ت ُ] (اِ مرکب) بادنجان که در سرکه نگه دارند و پس از مدتی بمصرف رسانند.


بادنجان سفید

بادنجان سفید. [دَ / دِ جا ن ِ س َ / س ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادنجان ابیض. نوعی از بادنجان است که ثمره ٔ آن دراز و نرم است. رجوع به بادنجان و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 69 شود.


بادنجان دشتی

بادنجان دشتی. [دَ / دِ جا ن ِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) بادنجان صحرائی. بادنجان بری. به هندی کتائی بزرگ. (الفاظالادویه). بهت کتائی. و بزرگ آنرا بهرتا گویند. (مخزن الادویه). و رجوع به بادنجان بری و صحرائی شود.

حل جدول

خواص گیاهان دارویی

بادنجان

از نظر طب قدیم بادمجان گرم و خیلی خشک است. بادمجان بر خلاف آنچه که عوام اعتقاد دارند که بی بو و خاصیت است دارای خواص زیادی است. مهمترین خاصیت آن کم کالری بودن آن است که غذای بسیار خوبی برای کسانی است که می خواهند وزن کم کنند زیرا دارای ویتامین و مواد معدنی نیز می باشد.بادمجان را حتما باید بحالت کاملا رسیده مصرف کرد زیرا خام آن طعم تلخ درد و در آنهائیکه آسم و برونشیت دارند باعث تحریک این بیماریها می شود.بادمجان اثر نرم کننده و مدر درد.بادمجان بعلت درا بودن آهن در رفع کم خونی داروی موثری است بادمجان را می توان برای از بین بردن ورم و التهاب روی عضو ملتهب گذاشت دانه بادمجان ایجاد یبوست می کند خوردن بادمجان گرفتگی رگها را باز می کند و شخص را از خطر سکته قلبی محفوظ می درد.جوشانده ریشه بادمجان درمان بیماری آسم است.آب زردرنگی که در موقع نمک زدن و گذاشتن بادمجان از آن خارج می شود برای خشک کردن عرق دست و پا بهترین دارو است و اشخاصی که دست و پایشان مرتب عرق می کند باید دست و پای خود را با آن چند بار در روز بشویند تا از شر این مرض آسوده شوند.اگر بادمجان را بسوزانند و خاکستر آن را با سرکه خمیر کنند و به زگیل بمالند زگیل کنده خواهد شد

فرهنگ فارسی هوشیار

بادنجان

پارسی تازی گشته بادنگان باتنگان (اسم) گیاهی از تیره بادنجانیان که اصلش از هندوستان است. میوه اش درشت و بیضوی و دراز اندام یا گرد که برنگ بنفش متمایل بسیاه و سفید و گاهی زرد و قرمز دیده میشود ولی میوه خوراکی آن همیشه بنفش سیاه رنگ است.

فرهنگ گیاهان

بادنجان

باذنجان، پیکن

معادل ابجد

بادنجان

111

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری