معنی بادبهاری

حل جدول

فرهنگ عمید

رفتن

[مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره،
رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل،
پیمودن، طی کردن،
روان شدن، روان بودن: خون رفتن،
آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب،
واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن،
[مجاز] از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن،
[مجاز] قطع شدن: اگر سرش«برود» نمازش نمی‌رود،
[مجاز] از جریان افتادن، قطع شدن جریان: برق رفت،
در آستانۀ انجام گرفتن کاری: توپ می‌رفت که گُل بشود،
۱۱. [مجاز] خوردن یا نوشیدن چیزی: یک شیشه نوشابه را یک نفس می‌رفت،
۱۲. انجام دادن حرکت ورزشی: روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن،
۱۳. گذشتن: دریغا که فصل جوانی برفت / به لهوولَعِب زندگانی برفت (سعدی۱: ۱۸۴)،
۱۴. ساییده شدن،
۱۵.[مجاز] از دست دادن: وقتی ورشکست شدم همهٴ پول‌هایم رفت،
۱۶. داخل شدن: سوزن رفت توی دستم،
۱۷. بیان شدن، گفته شدن: ذکر خیر شما می‌رفت،
۱۸. شبیه بودن: حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود!،
۱۹. قربان رفتن: قدرت خدا را بروم،
۲۰. [قدیمی] به اتمام رسیدن: برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمهٴ لیلی کجاست (سعدی۲: ۳۳۱)،
۲۱. [قدیمی] رفتار کردن، عمل کردن: به روش خود می‌رفت،
۲۲. [قدیمی] ارسال شدن،
۲۳. [قدیمی] سزاوار بودن،

لغت نامه دهخدا

اثیر

اثیر. [اَ] (اِخ) اومانی. اثیرالدین. دولتشاه در تذکره ص 172 آرد: او مردی خوش طبع و فاضل بوده و دیوان او مشهور است و در علم شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود و اصل او از همدان است. اشعار عربی بسیار دارد و سخن رادانشمندانه میگوید. و هدایت در مجمع الفصحاء ج 1 ص 105 آورده است: از فضلای صاحب پایگاه و اسمش مولانا عبداﷲ از خاک پاک ولایت همدان و شاعری است فصاحت توأمان، مداح سلیمانشاه حاکم کردستان، با کمال الدین اسماعیل اصفهانی معاصر بوده و کسب کمالات در خدمت خواجه نصیرالدین طوسی نموده وفاتش در سنه ٔ 656 هَ.ق. و قریب به پنجهزار بیت دیوان دارد. و نیز دولتشاه در تذکرهالشعراء ص 173، مولانا رکن الدین قبائی استاد پوربهای جامی را شاگرد اثیرالدین اومانی دانسته است. وفات اثیر بقول اصح سال 665 هَ.ق. است. خوندمیر در حبیب السیر ج دوم ص 36 آرد: اثیرالدین قبل از استیلای هلاکوخان بر بغداد در مصاحبت سلیمان شاه که در سلک نوّاب مستعصم منتظم بود بسر می برد و در مدح او اشعار آبدار نظم میکرد. در تاریخ گزیده مسطور است که اثیرالدین اومانی در اواخر ایام زندگانی از قاضی همدان که موسوم و ملّقب به مجدالدین طویل بود برنجید و این قطعه در هجو او منظوم گردانید:
نه از آن داشت قضا مرگ وی اندر تأخیر
که برید اجلش می ننماید تعجیل
لیک در تیه ضلالت نه چنان گم گشته ست
که بصد سال برد ره به سرش عزرائیل.
این قطعه در مزاج قاضی که مردی متّقی بود، تأثیر نمود. چهل نوبت سوره ٔ انعام خواند و بر اثیرالدین نفرین کرد و هم در آن نزدیکی [اثیر] بمرد. او راست:
خیز و بزم سحر افروز که وقت سحر است
افق مشرقی از عارض گل تازه تر است
می در جام چو عکس قمر اندر دل آب
درکش ار زانکه دلت خسته ٔ دور قمر است
موسم خرمن گل، اهل خرد غم نخورند
از پی حاصل عمری که چو گل در گذر است
شو چو سوسن ز غم بند زر آزاد از آنک
زرپرستی صفت نرگس کوته نظر است
تا توانی نفسی بی می و معشوق مباش
که ترا حاصل عمر از دو جهان اینقدر است
می حرام است ولی اهل خرد را نسزد
عیب چیزی که یکش عیب و هزارش هنر است
حاصل کار چو جز بیخبری چیزی نیست
خنک آن را که ز اوضاع جهان بیخبر است
بال مرغ طرب از باده ٔ رنگین روید
داند این آنکه خرد سوی دلش راهبر است
خود مشو دور و بیا تازه گل سرخ ببین
کز نشاط می رنگین همه تن بال و پر است.
در مذمت شعر و شاعری:
یارب این قاعده ٔ شعر بگیتی که نهاد
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش مباد
ای برادر بجهان بدتر از این کاری نیست
هان و هان تا نکنی تکیه بر این بی بنیاد
در فلک نیز عطارد ز پی شومی شعر
یابد از سوزش دل هر دو مهی صد بیداد
گفتنش کندن جانست و نوشتن غم دل
محنت خواندنش آن به که نیاری در یاد
این چه صنعت بود آخر بنگوئی که از آن
در همه عمر یکی لحظه نباشی دلشاد
خود از آن کس چه بکاهد که تو گوئیش بخیل
یا بر آن کس چه فزاید که تواش خوانی راد
کاغذی پر کنی از حشوو فرستی بکسی
پس برنجی که مرا کاغذ زر نفرستاد
آن نه خود حجت شرعی نه خط دیوانیست
پس از آن خط بتو چیزیش چرا باید داد
وین چه ژاژ است دگر باره که ابیات مدیح
گر بود هفت فرستی بتقاضا هفتاد
پس بدین هم نشوی قانع و از پی تازی
بسوی خانه ٔ ممدوح چو تیری ز گشاد
همچو آئینه نهی در رخ او پیشانی
او ز تو شرم کند همچو عروس از داماد
و آن بمشنو که بگویند فلان شخص بشعر
از فلان شاه بخروار زر و سیم ستاد
کان پی مصلحت خویش همانا گفتند
که نبودند ز بند طمع و حرص آزاد
ورنه با جود طبیعی ز پی راحت خلق
من برآنم که کس از مادر ایام نزاد
ور کسی زاد به بخت منش از روی زمین
چرخ ببرید بیکبار مگر نسل و نژاد
آنچه مقصود ز شعر است چو در گیتی نیست
شاعران را همه زین کارخدا توبه دهاد.
###
ای نظیر تو در اندیشه چو تقدیر محال
داده ایزد همه چیزیت مگر شبه و مثال
باد فراش پریر از سر گستاخ روی
خاک درگاه تو میرُفت به گیسوی شمال
فلکش گفت مرو پیش که آنجا که توئی
مرغ اندیشه نیارد که بجنباند بال
تا که پوشیدگی ذات تواش روشن شد
از حیا گشت سیه روی شب مشکین خال.
###
زهی خوش آمده رویت مرا چو جان در چشم
چو ناخوش است مرا بی رخت جهان در چشم
بعشق روی تو گر جان زیان کنم شاید
که عاشقان را ناید چنان زیان در چشم
تو را چنانکه توئی خود چگونه بتوان دید
چه ممکن است ببستن خیال جان در چشم
ز آب دیده به چشمم درون لطیف تری
از آن سبب که تو نائی و آید آن در چشم
ز روی خوب تو بازار حسن گرم شده ست
که سیم اشک مرا شد چنین روان در چشم
کنم ز ابروی و زلف تو یاد چون آید
مرا کمان و کمند خدایگان در چشم.
###
برخی آن عارض چون یاسمین
جان من و صد چو من ای نازنین
عشق من و حسن تو در عهد خویش
هیچ یکی زین دو ندارد قرین
حسن نباید که بود بیش از آن
عشق نشاید که بود بیش از این
آن لب و خط بین که تو گوئی فتاد
رهگذر مورچه بر انگبین
خاتم خوبیست دهانت که هست
حلقه ٔ او لعل و زمرد نگین
گرد دهان تو خطی خوش نوشت
سوی رخت آن دو لب شکرین
نیست از آن نقطه چنین خط عجب
ز آنکه خط از نقطه بخیزد یقین
کی کنم از دست رها دامنت
گرچه بخون بر زنیم آستین
دور مگردان ز خودم تا نهم
پیش تو چون زلف تو سر بر زمین.
قصیده ٔ ذیل را در مدح اتابک ازبک بن محمد گفته است:
بهاروار ز ادبار برد در بهمن
چنین که دید بنفشه، که ریخت برگ سمن
به دود عود همی ماند ابر و این عجبست
که دود عود بکافور باشد آبستن
چنین که جوشن سیمین به آب می بینم
چگونه کار کند تیغ خور بر آن جوشن
به آب بنگر و یاد آور از شهان قدیم
به زال مانددربندمانده از بهمن
ز رشته های سفید سحاب تافته اند
که می نبینم از مهر یک سر سوزن
برهنه بود جهان مدتی و درزی ابر
بدوخت از پی عالم سفیدپیراهن
اگر نه چشمه ٔ خضر است و پرده ٔ ظلمات
چرا در ابر نهانست چشمه ٔ روشن
ببست آب روان همچنانکه گوئی هست
بسان خنجر خسرو هم آب و هم آهن
ملک مظفر دین خسرو جهان ازبک
که روح کشور هستی ست او و عالم تن
تخلّصی بشنو ای یگانه خسرو وقت
ز عنصری که بود اوستاد اهل سخن
بتیغ کُه بر از آن ابرگسترد کرباس
که تا به پیش تو آرد زمانه تیغ و کفن
چراغ روز نمی تابد از سپهر بخواه
چراغ می که پر از ظلمتست خانه ٔ تن
بیار باده ٔ روشن اگرچه تیره هواست
که چون پیاله بمی روشن است دیده ٔ من
مگر خدنگ تو مرغی ست آهنین منقار
که هست چینه ٔ او دانه ٔ دل دشمن
خدایگانا تیغت وبال خصم آمد
گرفت خواهد خصمت وبال در گردن
چو عاشقان چه عجب گر ز عشق طلعت او
هزار چاک زند آخرالزمان دامن
هنرپناهاتشریف تو همایون باد
بر آفتاب بزرگان، سر صدور زمن
مجیر دولت و دین مفخرصدور عراق
که هست گاه کفایت چو صد نظام حسن
بعهد مملکت جم گر آصف او بودی
نیوفتادی خاتم بدست آهرمن
همیشه ابلق ایام تند، رام تو باد
اگرچه ابلق ایام هست مردافکن.
###
بزاد مادر طبعم چودختری درحال
بدست تربیت مهرپروری دهمش
بپرورم چو جگرگوشگان بخون دلش
بدان امید که روزی بهمسری دهمش
چو از سراچه ٔ طبع آرمش برون بر سر
سپید و پاک چو کافور چادری دهمش
بدست لطف برآرایمش چنان کاو را
گران نداری اگر خود بکشوری دهمش
بقدر لایق آن گاه خواهمش کابین
بهر طریق که باشد بشوهری دهمش
ور او نه درخور او داردش چه عیب آید
کزوش بازستانم بدیگری دهمش.
###
من گرنه همچو ذره هواباره بودمی
گرد جهان چرا شده آواره بودمی
در گوشم ار بدی سخن عقل گوشوار
بر ساعد سپهر چو مه، یاره بودمی
نان پاره داد چرخ ترا و مرا نداد
دادی بمن هم ار چو تو پتیاره بودمی
در ملک شاه بودمی آخر بقدر خویش
همکاره ای اگر چو تو آنکاره بودمی.
###
نظام الدین ترا وصفیست در بخل
بگویم گرچه از من خشمت آید
ببخل اندر چو سوزن تنگ چشمی
که تاری ریسمان در چشمت آید.
###
ای چرخ ز گردش تو خرسند نیم
آزادم کن که لایق بند نیم
ورمیل تو با بیخرد و نادانست
من نیز چنان اهل و خردمند نیم.
###
چشمم که همیشه جوی خون آید از او
سیلاب سرشک لاله گون آید از او
ز آن ترس نگریم که خیال رخ تو
با اشک مبادا که برون آید از او.
و یادداشتهای ذیل از دوست فاضل من آقای دکتر ذبیح اﷲ صفاست: نام او را صاحب مجمعالفصحاء و آتشکده، عبداﷲ و لقب او را در همه ٔ تذکره ها اثیرالدین آورده اند و کمال الدین اسماعیل گوید:
اثیر دین را رسمی ست بر زبان قلم
پیام روح قدس دمبدم ادا کردن
به نوک کلک، گهر را جگر همی سفتن
به گام صیت مجاراه با صبا کردن.
و او خود در اشعار خویش گاه تخلّص اثیر کرده است چنانکه در این بیت با ایهامی:
لیکن ز روی عقل تو دانی که در جهان
در لطف طبع هیچ ورای اثیر نیست.
و اومانی نسبت اوست به اومان قریه ای از توابع همدان نزدیک کردستان و به همین سبب است که دولتشاه اصل او را از همدان دانسته است. دولتشاه گوید او در علم شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود، و این بعید است چه 1- خواجه نصیرالدین طوسی قبل از تسخیر قلاع اسماعیلیه به دست هلاکوخان (654 هَ.ق.) در خدمت ناصرالدین محتشم اسماعیلی در قهستان بود و پیش از آن نیز در طوس سکونت داشت و فرصت ایجاد حوزه ٔ درس در مغرب ایران نداشت و در اشعار اثیرالدین اومانی قرائنی دال ّ بر مسافرت وی به حدود مشرق ایران نیست و ارباب تذکره نیز از آن یاد نکرده اند. 2- اثیرالدین مادح حسام الدین خلیل بن بدر مقتول به سال 640 هَ.ق. بود و این تاریخ چهارده سال بر فتح قلاع اسماعیلیه و شانزده سال بر فتح بغداد و هفده سال مقدم بر ایجاد حوزه ٔ درس خواجه نصیر در مراغه است. 3- از جمله ٔ ممدوحان اثیرالدین یکی شهاب الدین سلیمانشاه ایوائی رئیس قبیله ٔ ایوائی (منسوب به ایوه) بود که پیش از فتح بغداد (656 هَ.ق.) از امرای مستعصم شمرده میشد و اثیرالدین او را در این مصراع ملک الأیوه خوانده است:
یا چو دست ملک الأیوه شهاب الدین است. ودر بعض قصائد که در مدح او سروده به طول اقامت خویش در نزد وی اشارت کرده است و این هنگامی بود که به بغداد آمدوشد میکرد و به خدمت سلیمان شاه میرسید:
به پیش فتنه ٔیأجوج خطه ٔ دین را
کشیده تیغ تو ماند به سد اسکندر
خدایگانا سالی بود همانابیش
که من رهی بود از جان ترا ثناگستر
ز جود عام و ز تشریف خاص تو محروم
نماند در همه عالم کسی بجز چاکر.
و در قصیده ٔ دیگر گوید:
خدایگانا شد سالها که هست رهی
چو آستان فروتن مقیم این درگاه
سوی مشام دل و جانم از چه می نرسد
نسیم لطف تو اکنون خلاف دیگر گاه.
و در قصیده ای دیگر از آمدوشد خود به بغداد و نایافتن خانه در یکی از رحلات خود خطاب به سلیمانشاه گوید:
جهان فضلم، اگر نیست خانه ام، شاید
از آنکه نیست جهان را بجز جهان خانه
ز بی وثاقی و بی خانگی همی باشم
گهی بمسجد و گاهی به میهمان خانه...
گهی پیاده و گاهی به اسب چون شطرنج
بجمله شهر بگشتم یگان یگان خانه
ولیک بی مدد دیگری بتنهائی
چو نرد مهره گرفتن نمیتوان خانه
مرا بدولت تو پارسال حاصل بود
چنانکه بد به فلان کوچه در فلان خانه...
بنابراین محقق میشود که اثیرالدین اومانی پیش از فتح بغداد چندبار به بغداد رفته و گاه تا یکسال و یا بیشتر از آن در آن شهر سکونت کرده است. پس باید شهرت او در شاعری مدتها پیش از سال 656 هَ.ق. (فتح بغداد) که مصادف با دومین سال خروج خواجه نصیر از قلاع اسماعیلیه است، صورت گرفته و او در آغاز فعالیت علمی خواجه نصیر در مغرب و شمال غرب ایران مردی کامل و شاعری تمام سخن بوده باشد نه شاگردی تازه کار. 4- در دیوان اثیرالدین اومانی قصیده ای است حاکی از یک خونریزی سخت که شاید هجوم مغول علی الاطلاق (از 616 هَ.ق. به بعد) و یا حمله ٔ به همدان باشد و یا به احتمال اقوی حمله ٔ به بغداد (هَ.ق.):
از این حیات چه حاصل کنون که از ره تیغ
بزندگی همه با گور میبرند پناه
که جان برد به کران زین میان موج بلا
که همگنان همه در خون هم کنند شناه
دریغ حشمت ایمان و حرمت اسلام
دریغ شرع پیمبر دریغ دین اله
پی مصیبت این روز شاید ار پوشد
جهان چو رایت عباسیان پلاس سیاه
بر این عزا سزد ار بر طریق کاهکشان
فلک پلاس بپوشد نشیند اندر کاه.
و اگر این ابیات را اشاره به قتل و غارت مغول در عموم بلاد و یا در همدان بدانیم زمان شاعری اثیرالدین با اوان حمله ٔ اول مغول یعنی دوره ٔ جوانی خواجه نصیرالدین (متولد در 597 هَ.ق.) مصادف است و اگر آنها را اشاره به فتح بغداد وبرافتادن خلافت آل عباس و راه یافتن شکست در کار دولت اسلام بدانیم و در این صورت باید اثیرالدین اومانی بعد از سال 656 هَ.ق. درگذشته و یا این ابیات از آخرین اشعار او بوده باشد). اثیرالدین اومانی در این اوان شاعری پخته سخن و قریب بموت و مدتها از دوره ٔ طالب علمی و شاگردی او گذشته بوده است. 5- کمال الدین اسماعیل که به سال 635 هَ.ق. درگذشته است چنانکه دیده ایم با اثیرالدین اومانی روابط صمیمانه داشته و در یکی از قطعات او را به سخنوری ستوده است و محال است که کسی پیش از فوت کمال الدین اسماعیل یعنی در اواسط نیمه ٔ اول قرن هفتم شاعری مشهور باشد و آن گاه در آغاز نیمه ٔ دوم قرن هفتم که دوره ٔ پیری و اواخر عمر وی است شاگردی خواجه نصیرالدین کند. شاید علت اینکه تذکره نویسان اثیرالدین اومانی را شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی پنداشته اند آن باشد که وی در علوم متبحر و مردی دانشمند بود و چنانکه از مطالعه ٔ دیوان اشعارش برمی آید، در فلسفه و نجوم وطب و تصوف و ریاضی وادب عرب دست داشت و مثلاً در این بیت دلیلی از اطّلاعات طبّی او موجود است:
رسوب قطره ز قاروره ٔ هوا ننمود
که معتدل شود اکنون مزاج نشو و نما.
و در این بیت از نجوم:
بهم شکفته گل سرخ و نسترن چونان
که در مقابله مریخ و زهره ٔ زهرا.
و در این بیت از ریاضی:
چون لطف تو محسوس نشد نقطه ٔ موهوم
زین بد که ورا دایره ٔ عقل مقر شد.
و در این بیت از فلسفه:
ز شوق حالتشان چرخ خرقه خرق کند
اگرچه خرق در اشکال چرخ دور از راست.
و قصیده ای که به استقبال از قصیده ٔ صمهبن عبداﷲ القشیری ساخته است دلیل تتبع او در آثار شعرای عرب است:
دگر بار از نسیم نوبهاری
هوا خواهد نمودن مشکباری...
سحرگه با صبا بویش همی گفت
بزیر لب که ای بادبهاری
تمتع من شمیم عرار نجد
فما بعد العشیه من عرار.
از سال ولادت اثیرالدین اطلاعی در دست نیست لیکن چنانکه از ظواهر امر برمی آید وی در حدود سال 665 هَ.ق. یعنی سال فوت خود مردی کامل و مجرب بود و از این روی باید سال ولادت او اقلاً در آغاز قرن هفتم و به حدس اقرب به صواب در دهه ٔ اخیر قرن ششم هجری بوده باشد. قرب جوار به کردستان و بغداد، او را پس از ظهور درشعر و شاعری، بدان نواحی افکند و او که گاه در کردستان نزد سلاطین لر کوچک و گاه در بغداد درخدمت شهاب الدین سلیمانشاه ایوه میزیست، در همین نواحی و بلاد عراق مشهور شد و به همین سبب است که دولتشاه میگوید: دیوان رفیع [لنبانی] و اثیرالدین اومانی در عراق عجم بسیار محترم و عزیز است و شعر این هر دو شاعر شهرتی عظیم دارد اما در خراسان و ماوراءالنهر متروک است. علاوه بر کردستان و بغداد ظاهراً اثیر سفری به اصفهان کرده و این سفر او محققاً پیش از سال 635 هَ.ق.، یعنی سال کشته شدن کمال الدین اسماعیل در قتل عام اصفهان به دست مغول صورت گرفته است. اثیر اومانی در یکی از قصائد خویش سخن از بی مهری پادشاهی نسبت به خود میراند و معلوم نیست این رنج از سلیمانشاه ایوائی بدورسیده یا از امرای لر کوچک. ولی بیشتر تصور میرود که این محنت از دست سلیمانشاه باشد:
ای ز بدو حال بوده لطف تو غمخوار من
ای همیشه خاک درگاه تو استظهار من
حبس واطلاق ترا مستلزمم چون عقل و شرع
بر ولای تو مسجل کرده اند اقرار من
طبع جودت زانکه زرخوارست پیش جود او
کرد خواریها بروی زرد چون دینار من
گرچه خشمت ریخت آب روی من چون جرعه باز
هست عشق مدح تو اندر دل هشیار من
گرچه چون تیرم بدور افکنده ای هرگز مباد
بی ره مدحت زبان در کام چون سوفار من
ورچه بر روئین دژم کرد آتش خشمت چو شمع
بی رخت روشن مبادا چشم گوهربارمن
با خلاف رای توبا من درشتیها نمود
لطف هموارت بقول خصم ناهموار من
کی شنیدی در حق من قول باطل سیرتان
گر بدی معلوم خسرو، سیرت و کردار من.
ممدوحین او: 1- شهاب الدین سلیمانشاه ایوائی که قسمتی از روابط اثیر را با او ذکر کرده ایم و چون اثیرالدین اومانی حسام الدین خلیل را از سلاطین لر کوچک که مخاصم شهاب الدین سلیمانشاه بود، نیز مدح گفت چندی مورد بی مهری شاه سلیمان واقع شده بود و در دیوان او اشاراتی به این بی مهری پادشاه آمده است که بعض از آنها را در این مقالت آورده ایم. 2- سلاطین لر کوچک که سرسلسله ٔ آنان شجاع الدین بن خورشیدبن ابوبکربن محمدبن خورشید (متوفی به سال 621 هَ.ق.) بود و پس از او برادرزاده اش سیف الدین رستم بن نورالدین و بعد از رستم برادرش شرف الدین ابوبکر و برادرش گرشاسف، به سلطنت رسیدند و این گرشاسف ملکه خاتون خواهر سلیمانشاه ایوائی را به زنی داشت. گرشاسف در آغاز سلطنت به دست عم زاده ٔ خود حسام الدین خلیل بن بدربن شجاع الدین کشته شد و ملکه خاتون نیز فرزندان خود را به بغداد نزد برادر برد و درنتیجه بین سلیمانشاه ایوه و حسام الدین خلیل جنگ درگرفت و پس از مدتی زدوخورد سرانجام در سال 640 هَ.ق. حسام الدین خلیل اسیر و مقتول شد و پس از وی برادرش بدرالدین مسعودبن بدربن شجاع الدین بجایش نشست و بخونخواهی برادر برخاست و نزد منگوقاآن، خان ِ مغول رفت و ازو مدد خواست و با هلاگوخان در فتح بغداد شرکت جست و چنانکه میدانیم سلیمانشاه در واقعه ٔ بغداد کشته شد (656 هَ.ق.) و مسعود نیز دو سال بعد یعنی 658 هَ.ق. درگذشت. اما اثیرالدین اومانی (تا آنجا که اطلاع داریم) مسعود را مدح نگفت و از امرای مذکور تنها مدح حسام الدین خلیل را در دیوان او (که دردسترس بود) یافته ایم و شاید سبب بی مهری شهاب الدین سلیمانشاه همین امر بوده باشد. گذشته از نام این دو تن در دیوان اثیرالدین نام مردانی از قبیل اصیل الدین و مجدالدین و نجیب الدین وزیر و شرف الدین از نزدیکان سلیمانشاه نیزآمده و این ممدوح اخیر او گویا وزیر سلیمانشاه بوده است، چنانکه از این بیت برمی آید:
خود بی مدد لطف تو ای آصف ثانی
ممکن نبود پیش سلیمان زمان شد.
شعرای معاصر: 1 -کمال الدین اسماعیل بن جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی که اثیرالدین با او روابط صمیمانه داشت و در قطعه ای که بدو فرستاده بود او را ستود:
جهان جان معانی خدیو کشور فضل
که فخر جان جهان شد ترا ثنا کردن
کمال ملت و دین ای که بر خرد فرض است
بسنت سخن خوبت اقتدا کردن... الخ.
و کمال الدین نیز قطعه ای را که قبلاً نقل شد در جواب او فرستاد و چون کمال الدین بسال 635 هَ.ق. در واقعه ٔ اصفهان مقتول شد اثیر این قطعه را در مرثیه ٔ او سرود:
جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم دی که ناگاهان فروشد
دریغ آن شمع روشندل که ناگاه
بباد درد بی درمان فروشد
من و او اندرین صنعت که گردون
ز رشک ما بخود حیران فروشد
مقابل چون مه و خورشید بودیم
چو ناگه این برآمد آن فروشد.
2- رفیع لنبانی از شعرای مشهور قرن هفتم که به قول دولتشاه اثیرالدین اومانی اوصاف سخنوری او را بسیار بنظم درآورد. از دیوان اثیر نسخی خطی در دست است و هدایت اشعار او را قریب پنج هزار بیت گفته است. وی در شعر بیشتر متمایل به سبک انوری است و با آنکه آن علوّ طبعو قدرت بیان و فصاحت گفتار انوری در او نیست اما چون سادگی بر طبع او چیره است اشعار او سهل و سلیس تر وشیرین تر از سخنان انوری بنظر می آید و چون عدم مبالغه ٔ او را در ایراد اصطلاحات و معانی علمی و لغات عرب با سادگی بیان و مختصاتی از زبان و شعر فارسی در پایان قرن ششم و نیمه ٔ اول قرن هفتم جمع کنیم سبک او ازسبک سخن انوری متمایز میشود. و از اشعار اوست:
رخت دل زین تنگ و تاری خاکدان بیرون گذار
کز بر دل تا بر این ایوان اخضر هیچ نیست
از ره معنی فراز چرخ و اختر ساز جای
کز ره صورت فراز چرخ و اختر هیچ نیست
همچو نامردان مترس از مرگ ظاهر چون بدهر
خالی از کون و فساد از خشک و از تر هیچ نیست
هرچه هست اندر تو موجود است، تو خود را ببین
دیده داری، نیک بنگر، از تو بیرون هیچ نیست
هرچه کان مقدور تقدیر است از عالم بجوی
ز آنکه در تقدیر عالم نامقدر هیچ نیست.
###
غم مخور شاد بزی ز آنکه غم و شادی تو
هر دو چون میگذرد نزدخرد یکسانست
خوار و دشوار جهان چون پی هم میگذرند
گر تو دشوار نگیری همه کار آسانست
تو سر کار نگهدار و بن کار مجوی
که فلک نیز در این واقعه سرگردانست.

معادل ابجد

بادبهاری

225

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری