معنی بااعتبار
مترادف و متضاد زبان فارسی
باارزش، پادار، صاحباعتبار، متمول، محترم، معتبر، معتمد، موثق،
(متضاد) بیآبرو، بیاعتبار، نامعتبر
صاحباعتبار
بااعتبار، پولدار، بانفوذ، متنفذ، معتبر
باارزش
ارجمند، بااعتبار، بااهمیت، قیمتی، نفیس، ارزشمند، گرانبها،
(متضاد) بیارزش، مغتنم، مهم
موثق
امین، بااعتبار، درست، موتمن، محرم، مطمئن، معتبر، معتمد، استوار، محکم،
(متضاد) ناموثق
معتبر
ارزشمند، مهم، آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت، گرانمایه، معتمد، مستند، موثق، عبرتگرفته،
(متضاد) غیرمعتبر
حل جدول
واژه پیشنهادی
بااعتبار-گرانمایه
فرهنگ فارسی هوشیار
توانگر، بااعتبار، معتبر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
آبرودار. [ب ِ] (نف مرکب) صاحب آبرو. متعفف. بااعتبار. ارجمند و بامناعت.
معادل ابجد
677