معنی ایمان آوردن

حل جدول

ایمان آوردن

گرویدن


ایمان

بزرگترین دارایی

فرهنگ فارسی هوشیار

ایمان آوردن

باور کردن گرویدن (مصدر) اعتقاد یافتن به گرویدن به.


ایمان

برکت ها، قوت ها، توانائیها اعتماد کردن، زنهار دادن اعتماد کردن، زنهار دادن

عربی به فارسی

ایمان

ایمان , عقیده , اعتقاد , دین , پیمان , کیش

فارسی به عربی

ایمان

اعتقاد، ایمان، ثقه

لغت نامه دهخدا

ایمان

ایمان. (ع مص) ائمان. اعتمادکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زنهار دادن و بی بیم گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در امن قرار دادن کسی را. (از اقرب الموارد). امن گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). ایمن گردانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات). || فروتنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تصدیق کردن کسی را و گرویدن به او و قبول شریعت وی کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او درآمدن. (از اقرب الموارد). گرویدن و تصدیق کردن. (از مصطلحات عرفاء دکتر سجادی). گرویدن. (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || (اِمص) گِرَوِش. باورداشت.اعتقاد. مقابل کفر. (فرهنگ فارسی معین). تصدیق. نقیض کفر. (از اقرب الموارد). تصدیق. (تعریفات) (مجمل اللغه). || اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان و اظهار خشوع و فروتنی و قبول شریعت. (ناظم الاطباء). اعتماد و اقرار و اعتراف و اعتقاد و دین و مذهب و آئین و راستی و خلوص در دین. (ناظم الاطباء). مقابل کفر است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی). || ایمان در شرع عبارتست از اعتقاد بقلب و اقرار به زبان. گفته شده هر کس شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد هم نباشد او منافق است و کسی که شهادت بدهد و عمل نکند و معتقد باشد او فاسق است. هر کس شهادت هم ندهد او کافر است. (تعریفات). در شرع تصدیق به دل و اقرار به زبان وحدانیت خدای تعالی را و حقیقت پیغمبر علیه السلام را. (مؤید الفضلاء). نزد اهل شرع تصدیق بکل ماجاء به النبی است و ارکان و مظاهر آن اقرار بلسان و تصدیق بدل و عمل به ارکان بود ودر این مورد سخن بسیار است. معتزله جمله ٔ طاعات را علمی و عملی ایمان گویند و گویند کسی که گناهی مرتکب شود از ایمان خارج شود. خوارج نیز ارتکاب گناه را موجب خروج از ایمان دانند. گروهی گویند ایمان عبارت از گفتار بزبان است و بس. گروهی گویند ایمان معرفت بحق و ماجاء به النبی است. و گروهی از متکلمان ایمان را تصدیق تنها پندارند. حضرت رسول فرموده است ایمان عبارت از تصدیق بماجاء به النبی و تصدیق کتاب و فرشتگان و رسولان حق است. محمد حنیف گوید ایمان تصدیق دل است بآنچه خدای متعال از غیب خبر داده است. گروهی گویند که قول و تصدیق و عمل ایمان است. گروهی گویند قول و تصدیق است. و گروهی گویند ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق بدل باشد و فرع آن مراعات امر، و هر که را طاعت بیشتر بود امن او را از عقوبت زیادت بود و بنابراین علت امن و ایمان مراعات اوامر و طاعات باشد. گروهی گفتند که علت امن از عقوبت معرفت است نه طاعت و اگر طاعت بدون معرفت باشد سود ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد عاقبت بنده را نجات باشد. چنانکه حضرت رسول فرمودند: نجات نیابد کسی از شما بعمل خود، سؤال شد و نه تو یا رسول اﷲ؟ فرمودند و نه من، مگر آنکه خدای بمن ترحم کند که عمل بی معرفت مکر است و فسون. و ایمان فعل بنده باشد، بهدایت حق مقرون «فمن یرداﷲ ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقاً حرجا» و بر این اصل گروش هدایت حق باشد و گرویدن فعل بنده بود و علامت آن اعتقاد بتوحید است که ایمان نوری است از وراء حجاب و یقین نوری است در مقام کشف حجاب. (فرهنگ مصطلحات عرفاء دکتر سجادی ص 70- 77). تقسیمات ایمان، ایمان بر پنج قسم است:
1- ایمان مطبوع، و آن ایمان ملائکه است. 2- ایمان مقبول، و آن ایمان انبیاء است. 3- ایمان معصوم، و آن ایمان مبتدعین است. 4- ایمان موقوف، وآن ایمان مؤمنین است. 5- ایمان مردود، و آن ایمان منافقین است. (تعریفات). و همچنین ایمان بر دو قسم است: مستقر و مستودع بحکم: 1- ایمان مستودع، آن باشدکه از ادله ٔ یقینیه مأخوذ نباشد بلکه ناشی از ظن وتقلید باشد. 2- ایمان مستقر آن باشد که از ادله ٔ یقینیه بر مبنای اجتهاد و تحقیق حاصل شود. (از فرهنگ علوم دکتر سجادی ص 127 بنقل از قوانین الاصول ج 2 ص 194):
همی گوید بپرسیدش پس از ایمان بر قرآن
ز پیغمبر رسول مصطفی وز فضل یارانش.
ناصرخسرو.
چو گمراه گشته ولی بود عالم
که از صبح ره یافت ایمان بدو در.
ناصرخسرو.
مرا توحید و ایمانست و قرآن
بدین پیغمبر مختارو حیدر.
ناصرخسرو.
ای فضولی تو چه دانی که چه بوده است ایمان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی.
ناصرخسرو.
ایزد... چون خواست که دولت بزرگی پیدا شود... سبکتگین را از درجه ٔ کفر بدرجه ٔ ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی). و ایشان ایمان قبول میکنند. (کلیله و دمنه).
غم ایمان خویش خور که ترا
روز محشر امان به ایمان است.
ادیب صابر.
تو کافری بجان مسلمانی آمده
اینجا برای غارت ایمان کیستی.
خاقانی.
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است.
خاقانی.
ز چشم کافر تو هر زمانی
هزاران رخنه در ایمان می آید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 598).
به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را به خانه آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 346).
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست.
عطار.
یافت اندر عهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال.
عطار.
آنکه ایمان یافت رفت اندر امان
کفرهای باقیان شد در گمان.
مولوی.
گرَم پای ایمان نلغزد ز جای
بسر برنهم تاج عفو خدای.
سعدی.
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندر رسی در ملک ایقان.
شبستری.
مسلمانی که این ایمان ندارد
تنی دارد ولیکن جان ندارد.
شبستری.
- اهل ایمان، اهل دین. معتقدان بخدا:
معین زمان ناصر اهل ایمان
گزین خدا یاور دین احمد.
سعدی.
- || لقبی که شیعه ٔ امامیه بخود میدادند زیرا که فقط خود را مؤمن و بقیه ٔ مسلمانان را مسلم میخواندند. (خاندان نوبختی ص 250 از بیان الادیان و تبصرهالعوام).
- ایمان آوردن، گرویدن و تصدیق کردن: ایمان نیاوردم بفرشته های خدا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). درحال ایمان آورد. (کلیله و دمنه). بر خردمند واجبست که بقضاهای آسمان رضا دهد و بدان ایمان آرد. (کلیله و دمنه).
- ایمان باطل، اعتقاد به باطل و مردود.
- ایمان تازه گردانیدن، از نو ایمان آوردن:
مگوی این کفر و ایمان تازه گردان
بگو استغفراﷲ زین تمنا.
خاقانی.
- ایمان داشتن، اعتقاد داشتن.
|| در اصطلاح متصوفه ایمان از مختصات اسماء جمالیه است و نیز عبادت از مرتبه ٔ بقاست. (مؤید الفضلا). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی شود.

ایمان. [اَ] (ع اِ) ج ِ یمین. برکت ها و قوت ها. (از اقرب الموارد). برکتها و تواناییها. (منتهی الارب). || ج ِ یمین. سوگندها. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد):
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
|| ج ِ یمین (سوی راست). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به یمین شود. || (ص) مردی که زن وی مرده باشد و محتاج به زن بود، یقول رجل ایمان عیمان، مرد زن مرده ٔ محتاج بزن. (ناظم الاطباء). رجل ایمان عیمان، مرد زن و مواشی مرده که آرزوی زن و شیر دارد، امراءه ایمی عیمی، مؤنث آنست. (منتهی الارب).

ایمان. (ع مص) (از «ی م ن ») به یمین درآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از جانب یمین آمدن. (ناظم الاطباء). || به سوی راست رفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج). از جانب راست آمدن: ایمن الرجل، از جانب راست آن مرد درآمد. (ناظم الاطباء).

ایمان. (ضمیر) در برخی لهجه ها این صورت در کلمات مختوم به «الف » و «واو» و «یاء» بجای ضمیر «ایم » بکار رود و درکلمات غیرمختوم به «الف » یا «یاء» و «واو» بصورت «یمان » استعمال شود که بجای «یم » ضمیر فاعلی اول شخص باشد و بصورت مفرد امر و مفرد ماضی غایب به آخر کلمات ملحق میشود: گفتیمان. رفتیمان. رویمان:
و گر مستان مستیم از توایمان
و گر بی پا و دستیم از توایمان
و گر هندو وگر گبر و مسلمان
بهر ملت که هستیم از توایمان.
باباطاهر.
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زان بریدستیمان.
؟
(از یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

ایمان

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ یمین، سوگندها.

(مص م.) گرویدن، باور داشتن، ایمن کردن، امان دادن، (اِمص.) اعتقاد. [خوانش: [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ایمان

باور، باورداشت، گرایش

کلمات بیگانه به فارسی

ایمان

باور - باورداشت

مترادف و متضاد زبان فارسی

ایمان

اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشت، عقیده، گرویدن

معادل ابجد

ایمان آوردن

363

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری