معنی ایلمک

حل جدول

ایلمک

گره فرش


گره فرش

ایلمک

لغت نامه دهخدا

لسانی

لسانی. [ل ِ] (اِخ) یحیی. از شعرای قرن نهم عثمانی. این بیت او راست:
تغافل ایلمک یکدر لسانی طعن نا اهله
قولاق طوتمق بیلورسک قول اعدایه سفاهتدر.
(قاموس الاعلام ترکی).


المک

المک. [اِ م َ] (ترکی، اِ) مادگی و انگله از قیطان و امثال آن. مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشه ٔ چیزی. اخکورنه. عروه: المک پرده. در آذربایجان ایلمک گویند.


ارتجال

ارتجال. [اِت ِ] (ع مص) پای کسی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). || به بدیهه خطبه یا سخن گفتن.ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشه ٔ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی).گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامه ٔ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر). || فی الفور کردن کاری. (غیاث). || گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب. || میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب). || بستن هردو پای گوسفند را. || جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گله ٔ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی). || ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب). || ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن. || ارتجل الزند؛ بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ٔ ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...؛ یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد. || ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب).

معادل ابجد

ایلمک

101

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری