معنی ایدهآل

حل جدول

ایدهآل

آرزوی متعالی

فارسی به انگلیسی

سخن بزرگان

استیو چندلر

یک قهرمان خوب، تمرین خود را هرگز به امید شانس و نیکبختی رها نمیکند.

اگر شما به خودسازی، نوآوری، پیشرفت و دگرگونی باور داشته باشید، باید بدانید که برای به دست آوردن آنها، هیچ چیز بهتر از چشم و همچشمی نیست.

عشق، نه میآید و نه روی میدهد، بلکه عشق، آفریده میشود.

فراموش نکنید که "بدبینی"، همیشه راه نوآوری را میبندد.

اگر برای رسیدن به شادمانی و خشنودی تلاش نکنید، نه برای دیگران سودمند هستید و نه آن انرژی و نیروی آفریننده را برای رسیدن به هدف خود پیدا خواهید کرد.

سودمندترین و مثبتترین انرژی، زمانی به دست میآید که بتوانیم از محدودهی دایرهها، خود را فراتر ببریم و زمان آفرینش امکانات بیشتری را به خود بدهیم و آیندهی خود را از درون قاب کهنهی گذشتههای دور تماشا نکنیم.

انگیزهی نابودی آنچه بدان خو گرفتهایم، "ترس" است، ولی انگیزهی جابهجایی آن، عشق به آینده است و بر مبنای آن گونه از نوآوری است که به کامیابی میانجامد.

هرچه بیشتر بخوانید و تمرین کنید، از نیروی خلاقیت و انرژیهای مثبت بیشتری میتوانید برخوردار شوید.

نوآوری و خودسازی، در پی حرکت خودجوش آدمی به دست میآید و ارتباط این دو سبب، انکارناپذیر است.

اگر به کار همچون سرگرمی بنگریم، انرژی و نیروی آفرینندگی خود را بالا میبریم.

برای دست یافتن به سطح بالاتری از تجربه برای نوآوری و خودسازی، به دنبال فرصتهایی بگردید که برقرارکنندهی ارتباط های دوسویه باشد.

پیدا کردن یک هدف روشن و بزرگ، نخستین کامیابی است که برانگیزانندهی فرد و به آرزو درآورندهی وی در آفرینش راهها و راهکارها میباشد.

برخی از افراد گمان میکنند که نمیتوانند انسانهای آفرینندهای باشند و نوآوری، کار آنها نیست؛ حال آنکه درست نمیاندیشند و هر کس میتواند این ویژگی را داشته باشد.

اگر تنها یک بار روی ناتوانیهای خود تمرکز کنیم، آنها را به توانایی تبدیل خواهیم کرد؛ توانستنی که "نوآوری" در پی دارد.

روشن است که انسانهای کامروا همیشه کسانی هستند که میتوانند در گوشههای سلول زندان نیز سلولهای سازندهی مغز خود را پرورش دهند.

برای خودتان، آیین و تشریفاتی به وجود آورید که تنها از آن خودتان باشد و با یک راه "میانبر"، شما را به دگرگونی برساند.

بسیاری از مردم حتی از اندیشهی اینکه در آینده به کجا خواهند رسید، دچار هراس میشوند!

به ناگزیر نباید انسان مهمی باشیم و دیگران بیایند و سابقهی زندگی ما را بنویسند. ما میتوانیم سابقهی خود را همزمان با هر رویداد بنویسیم. با نوشتن هدفهای خود، به راستی، تاریخ آیندهی خود را "پیش از روی دادن" نوشتهایم.

هرچه بیشتر با خود و دیگران روراست باشیم، انرژی و تمرکز بیشتری به دست خواهیم آورد و دیگر نگران آن نخواهیم بود که به این چه گفتهایم و به دیگری چه!

با گشادهرویی و لبخند است که میتوانید همدلی و همدردی دیگران را جلب کنید.

اشتباه ما در این است که گمان میکنیم تنها داوری دیگران اهمیت دارد نه داوری خودمان.

اگر بتوانید بخشی از دانش و آگاهی خود را در زمینهی خودسازی به دیگران نیز بدهید، بر دگرگونیهای مثبت خویش خواهید افزود.

با بخشیدن تجربههای خود به دیگران، بیدرنگ، تجربههای تازهتری کسب خواهید کرد.

از خودتان وجودی بسازید که زیاد دربند پیشداوری دیگران نباشید.

بگذارید نیروهای مثبت تایید دیگران، چاشنی زندگیتان باشد، ولی غذای بنیادی زندگی خود را خودتان نپزید.

به سوی خوشبختی دیگران بروید تا راه خوشبختی خود را نیز هموار کنید.

نیروی اراده و سامان شخصی را تنها خودتان میتوانید در خودتان به وجود بیاورید؛ تنها باید اراده کنید.

نخستین گام برای بالا بردن نیروی اراده، باور کردن آن است.

فراموش نکنید که با رد کردن هر وسوسهی کوچک، کمی به توانا کردن ارادهی خود کمک کردهایم، حال آنکه با رد کردن وسوسههای بزرگ، این نیرو چند برابر خواهد شد.

اگر به نیروی اراده و توان خود باور داشته باشید، تیشه به ریشهی کامیابیهای خودتان زدهاید.

داشتن یک استاد خوب در زندگی انسان بسیار سودمند است؛ استادی که بتواند شناخت درون را به ما بیاموزد.

با سپردن خود به دست یک مربی آگاه، نه تنها ناتوانتر نمیشوی، بلکه احساس توانمندی بیشتری خواهی کرد.

پیشداوری خود شما دربارهی میزان گنجایش، توانایی و استعدادی که دارید، از هر کسی درستتر است؛ همان تواناییها و استعدادهایی که برای پدیدار شدن، چشمبراه دگرگونی شماست.

اگر در این اندیشه باشیم که برای زندگی کردن، یک دنیا زمان داریم، دچار اشتباه محض شدهایم و زمانهای خود را از دست دادهایم.

نخستین گام کامیابی در زمینهی دگرگونی، به چگونگی باورهای انسان مربوط میشود و باورها، سکوی جنبش و کنش او هستند.

در زندگی راستین، اگر ما نقش ایدهآل خود را باور کنیم و از عهدهی اجرای آن خوب برآییم، بدون تردید، بازیگر کامیابی خواهیم شد.

فراموش نکنید که رویهم رفته، "شادی"، یک گزینش است.

فراموش نکنید که اگر با عشق به سوی انجام کاری بروید، نه از آن کار خسته میشوید و نه احساس رنج و افسردگی خواهید کرد.

اگر پایهی شادمانی خود را، دستیابی به هدف ویژهای بدانید، در مسیر زندگی، به شدت احساس اندوه خواهید کرد.

یک فرد خوشبین، با اندیشهی بسیار، خود را دگرگون خواهد کرد. حال آنکه، یک فرد بدبین، نه میاندیشد و نه به کنش میپردازد.

یک فرد خوشبین به خوبی میداند که زندگی، بالا و پایین دارد و از پایین افتادنها هیچ هراسی ندارد و در آن زمان هم در اندیشهی چارهجویی است تا بتواند خود را از سختیها بیرون بکشد.

همهی احساسات ما از اندیشه و ذهنیاتمان ریشه میگیرند.

مهمترین سبب سازندگی و رسیدن به مرتبهی بالا، در کنترل و شیوهی اندیشهی خودتان است و بس.

در رویارویی با دشواریها، با کمک نردبان اندیشه، بالا روید و با اندیشه و بینش، به ایجاد طرحها و راهکارهای منطقی دست بزنید.

خندیدن، همهی مرزهای محدود اندیشه را ویران میکند و آمادگی انسان را برای پذیرش هر رویدادی بالا میبرد.

باید به یاد داشت که روند دگرگونی، از مسیر اندیشه میگذرد و نه از مسیر احساسات!

با اندیشیدن ژرف، همیشه راهکاری برای دشواریها پیدا خواهد شد و با انجام هرچه بیشتر کارهای کوچک، انرژیهای مثبت بیشتری به دست خواهید آورد.

اندیشیدن، همیشه انسان را به سوی خوشبینی میکشاند و خوشبینی، برابر با خودسازی و دگرگونی است.

یکی از سببهای مهم در "خودسازی" و ایجاد "دگرگونی" در زندگانی انسان، "جنبش" است.

یک هدف سزاوار پذیرش، باید در حد بالا بردن نیروی هیجانات و انگیزههای انسان باشد.

هر کسی میتواند با جای گرفتن در قالب نقشی که دوست دارد، به راستی، به آن بپیوندد.

هر کس میتواند برای خودش یک "ون گوگ" باشد و روز خودش را به سلیقهی خود رنگ بزند.

وجدان و شرافت راستین در انسان، زمانی بیدار میشود که بتواند به خودش "نه" بگوید.

مهمترین بخش تجسم پویا، نه تنها دستیابی به رویاست، بلکه ایجاد آن دگرگونیهایی است که نخست در درون انسان روی میدهد.

کلید خودسازی هر کس، با انجام هر کار مثبت کوچکی، قفل کامیابی را باز میکند، ولی به شرطی که هدف همهی کامیابیها، همین امروز باشد.

قهرمانان، الگوهای ایدهآل زندگی و روش دست یافتن به آنها را به انسان نشان میدهند.

زمانی که ایدههای بزرگ به آرامی ساخته میشوند، شاید آدمهای بزرگ هم باید به همان گونه ساخته شوند.

روند دگرگونی انسان، به تدریج پیش میرود و این که برخی میگویند "یا همه چیز یا هیچ چیز"، به هیچ روی، منطقی و درست نیست.

روند خودسازی از زمانی آغاز میشود که ابتدا انسان بداند به کجا میخواهد برسد.

خودسازی و رشد هر کس، تنها به خود آن شخص، بستگی دارد.

خودتان را از جرگهی دوستانی که شما را برای دستیابی به هدفهایتان پشتیبانی نمیکنند، با خوشرویی کنار بکشید، چرا که دوستان نزدیک، همیشه میتوانند در دگرگونی زندگی انسان کارساز باشند.

چشم و همچشمی به شما درس باارزشی میدهد و آن اینکه هر اندازه شما خوب باشید، همیشه کسی پیدا میشود که از شما بهتر است.

پذیرش دشواریها و پذیرفتن و دست و پنجه نرم کردن با آنها، یکی از ویژگیهای افراد خوشبین است.

بنیاد دگرگونی هر کس، از خود و با خودش آغاز میشود، البته به شرط آنکه این ارتباط درونی، ژرف، همیشگی و بس باشد.

آنچه انسان را به آواز خواندن برمیانگیزاند، همان آواز خواندن است.

انسان، بدون توجه و آگاهی نسبت به مرگ، که پایان بازی است، هرگز نمیتواند به زندگی خود، آن گونه که باید نزدیک شود.

با پرسیدن پرسشهای بسیار میتوانید ارتباطات خود را پایدار کنید و پایهی دگرگونیهای درخشانی را در زندگیتان بنا نهید.

برای کشف گنجایشهای خود باید پیوسته، بیشتر و بیشتر، به دورن خود سفر کنید.

یکی از روشهای نیرومند کردن خود در برابر آنچه بدان خو گرفتهاید، این است که نخست نیازهای خود را کشف کنید، سپس با یک ابزار بیگزندتر و کارسازتر، پاسخگوی بنیادین آن نیاز خود باشید.

اگر کاری را به راستی دوست داشته باشید، با انجام آن، ده برابر بیشتر از کارهای دیگر به نتیجه و کامیابی خواهید رسید.

با شکستها و پیروزیهای خود، شاد باشید. بکوشید در بازیها، برابر نشوید، بهتر شوید.

جوانان با هر شکستی بیشتر رشد میکنند و میآموزند که باختن، به چَم مرگ یا بیارزشی آنها نیست، بلکه سوی دیگر پیروزی است.

دشمن پیروزی ما، چیزی جز نگرانی و ترس نیست!

از ترک کردن خانهای که در آن سکونت دارید، هراس نداشته باشید. در ذهن خود، خانهای بزرگتر، تازهتر و شادتر بسازید و برای زندگی کردن در آنجا به هیجان درآیید.

از مخفیگاه درون خود بیرون بیایید و با بیباکی به میدان زندگی بروید تا دشواریها و ترسها را تجربه و با آنها مبارزه کنید.

اگر بتوانیم خود را در زیر جریان جاری ترس که مانند آبشاری بر سرمان میریزد، بگذاریم، ترسمان با همان قطرههای آب فرو میریزد و با احساسی سرشار از یک انرژی بیمانند روبرو خواهیم شد.

ترس از انجام هر کاری، با آغاز آن کار از بین میرود.

هر زمان که با شرایط منفی و ناامید کننده رویرو میشوید، در پی نابود کردن سرچشمه و ترسهای ناشی از آن باشید، پیدایش کنید و شاهد نتیجهی درخشان کار باشید.

یکی از اسرار مهم این جهان آن است که در پس هر هراسی، یک جایگاه امن و سودمند قرار دارد.

اگر به راستی میخواهید دگرگون شوید، دگرگونی شخص دیگری را در پیش گیرید، به او نیرو دهید و از راهنمایی، پشتیبانی و تشویقهای لازم برخوردارش کنید؛ آنگاه بنشینید و نتیجهی همهی اینها را در زندگی خودتان تماشا کنید.

ارتباط با انسانهایی که به مرحلهی رشد و دگرگونی رسیدهاند، نه تنها دلپسند و دلنشین است، بلکه بیشتر به مراحل مفید و نوآوریهای ارزندهای کشیده میشود.

اگر همچنان گرفتار پارهای از خویهای بد خود باشیم، رسیدن به مرحلهی دگرگونی و خودسازی برایمان دشوار است.

باید دانست که هیچ دگرگونی کوچکی، هر اندازه که ناچیز هم باشد، بیاهمیت نیست.

چشم و همچشمی، اگر سبب شور و هیجان شود، میتواند یکی از بزرگترین انگیزههای پیشرفت و دگرگونی باشد.

در هر سنی که باشید، چه پیر و چه جوان، میتوانید خود را دگرگون سازید.

ریشهی هر دگرگونی در اندیشیدن است.

زیاد هم دربند به ثمر رسیدن مو به موی رویاهایتان نباشید؛ چرا که مهمتر از آن، دگرگونی بزرگی است که با این روش، در منش راستین شما به وجود میآید.

فراموش نکنید که هر روز میتوانید رویای روز پیش را دگرگون کنید و چیز دیگری در ذهن خود بسازید، ولی هرگز نباید از گمان به دور باشید.

یکی از اصول دگرگونی، اهمیتی است که به زندگی امروز و اکنون خود میدهیم.

یکی از مهمترین راههای پیشرفت و دگرگونی، دریافت تاییدها و پشتیبانی درونی است.

اگر بخواهید آسوده دل شوید که هدف یا چشمانداز دلخواهی که پیش رو دارید، تا چه اندازه توانمند است، باید به کارآیی آن در مورد خودتان توجه کنید.

دانش، یک توانایی است. به دانشی که کسب کردهاید، ارج نهید.

یک هدف توانمند، شما را به پیش میراند.

هر زمان احساس کردید برای انجام کار دوست داشتنی خود پیر شدهاید، بدانید که پژواک منفی درونتان بلند شده است. این پژواک، یک پژواک دروغین است؛ یک دروغ محض است.

شادمان بودن، از همان روز زایش، حق طبیعی شماست و هیچ لازم نیست که وابسته به چیز دیگری باشد.

اگر خودتان را در یک شرایط دلخواه تصور کنید، بیشک، در قالب آن جای خواهید گرفت.

هدف، اگر خوب به آن پرداخته شود، تبدیل به انگیزهای میشود که بامدادان از خواب بیدارتان میکند، آن را احساس میکنید... عطرش را میبویید و مزهاش را میچشید.

افراد بدبین هرگز دوست ندارند با مسایل روبرو شوند. از آنجا که گمان میکنند باید هر کاری را درست و بدون کاستی انجام دهند، به راستی هیچ کاری را نمیتوانند انجام دهند.

همیشه یک دارایی بزرگ و دور از چشمداشت، در برابر یک تلاش بزرگ و به دور از چشمداشت، به وجود خواهد آمد.

اگر نتوانید دانش و آگاهی خود را در کنترل خویش درآورید، بدون شک دچار یک احساس بیگانگی و بیشتر از آن، بدبختی خواهید شد.

باید دانست که آگاهی و پذیرفتن "مرگ" است که به زندگی انسان، هیجانی را که بدان نیاز دارد، میدهد.

برای به دست آوردن چیزی که دوست دارید، هیچ کاری بهتر از گفتگو کردن با خود نیست؛ زیرا هیچکس بیشتر از خودتان به مسایل زندگیتان آگاهی ندارد و باز هم هیچکس بیشتر از خود شما، به مهارتها و تواناییهای شما آگاهی ندارد.

اگر بخواهید به راستی به شور و وجد بیایید، باید به گونهای وانمود کنید که این رویداد شورانگیز به راستی رخ داده است.

اگر کسی را دوست داشته باشید و شاد نباشید، به راستی، ارزش آن عشق را انکار و نفی کردهاید.

با توجه به اینکه بازیهای زندگی همیشه یا در حالت کنش است یا واکنش، شما باید پیوسته، زندگی خود را در راستای کنش بگذارید، نه واکنش.

بهترین روش برای درک راستین جهان، زمانی صورت میگیرد که خودتان را کمی از مسایل دور و بر خویش کنار بکشید و از راه دورتری به آن بنگرید.

کسانی که در شادمانی و همیاری به ما سهمی دارند، دوستان راستین به شمار میآیند.

هدف، باید به راستی یک هدف باشد؛ به گونهای به شمار رود که انگار به راستی وجود دارد، انگار نفس میکشد و زندگی میکند تا بتواند ایجاد جنبش و انرژی کند.

اگر روی همهی آن چیزهایی که در زندگی دوست دارید، تمرکز کنید، آنها را بیگمان به دست خواهید آورد.

بازیگران بزرگ، همیشه کسانی هستند که نقش و وجود خود را بازی میکنند و در نتیجه، به دل مینشینند و دوست داشته میشوند؛ در حالی که بازیگران ناکامروا به هیچ روی، در درون نقش نمینشینند.

برای به وجود آوردن عشق و دوستی، شادمانی و روی خوش، کارآیی بیشتری دارد و ترشرویی و ناخشنودی، هیچ گونه دشواری را از بین نمیبرد.

تا خودتان نخواهید، هیچ رویدادی پیش نخواهد آمد و هیچکس به انجام کاری که دوست ندارید، ناچارتان نخواهد کرد.

دوستی، یک گنجینه است؛ چرا باید به فراموشی سپرده شود؟

ذهن شما از آن خودتان است؛ باید آن را با آنچه دوست دارید، پُر کنید.

در گذشته زندگی نکنید، از زندگی در آینده بپرهیزید و ذهن خودتان را در همین امروزی که از آن شماست، متمرکز کنید.

در مورد آنچه در ذهن خود دارید، احساس مسئولیت داشته باشید تا بتوانید از یک ذهن مثبت و بزرگ برخوردار شوید.

مغز انسان به ماهیچهی بازو بسیار شباهت دارد. اگر با آنها کار شود، آشکار است که نیرومند و ورزیده میشوند، وگرنه، سست و از کار افتاده خواهند شد.

منفیگرایان، در ذهن خود، همیشه بدترین گونهی سناریویی را مینویسند که با هیچ تلاشی، امیدی به بهبودی آن نیست.

یک ذهن پرکار نمیتواند در یک جسم بیتکاپو به زندگی خود ادامه دهد.

ارتباط نزدیک با افراد مثبت، شاد و پرشور، نگاه ما را خودبهخود به سوی امکانات بیشتر زندگی متوجه میسازد.

ارزشهای حرفهای امروز، تنها به یک مسئله ارتباط دارد و آن، "مهارتهای کنونی" انسان است؛ مهارتهایی که به کلی در کنترل خود اوست؛ و این، یعنی اصول زندگی امروز.

اگر آغاز هر کاری از سوی شما باشد، از چیرگی خود در زندگی، شگفتزده خواهید شد.

با گذاشتن زمان برای گوشهنشینیها، به ندای درونتان گوش بسپارید؛ ندایی که کمتر آن را شنیدهاید. این همان ندایی است که دنیا را معنا میکند و تکیهگاه شما در هستی است.

باید توجه داشته باشید که همین شکل زندگی امروز شما، الگوی زندگی پایانیتان است و نمایانگر تصویر آیندهی شماست.

برای شکستهای زندگی، برنامهریزی کنید.

به هر چیز که بنگرید و هر چیزی را که ببینید، در زندگی شما رشد میکند. هرچه را هم که رد کنید، به پشت سرتان میافتد. اگر همیشه به سایهها بنگرید، بدون تردید، سایهها تبدیل به زندگیتان میشوند.

پذیرش وجودی مرگ، به چَم بیرنگ شدن انگیزههای زندگی نیست، بلکه این نوید را به ما میدهد که پس از مرگ نیز دوباره زاده خواهیم شد و دوباره برخواهیم خاست.

در رویارویی با جوهر بنیادی زندگی، جهان را به واکنش در برابر خویش وادار کنید.

در زمان نوشتن- نوشتن آنچه در دنیای رویا و گمان پروردهایم- باید از ته دل بنویسیم.

زمان را دریابید و از هم اکنون، زندگی تازهای را آغاز کنید.

زندگی ما با همهی دگرگونیهایش، در دست خودمان است. اکنون میخواهید آن را بیرمق و بیروشنایی بگذرانید، یا پر از شور و الهام؟

فرصتها، جواهر زندگی شما هستند. تنها باید بخواهید "شاد" باشید. این بنا، همان است که خودتان میسازید و برای یک عمر، ساکن آن میشوید.

همهی کسانی که هدف و چرایی در زندگی خود دارند، مفهوم زندگی را بیشتر درک میکنند.

هیچ هدفی بالاتر از این نیست که در زمان بیماری و مرگ، احساس کنید که خوب زندگی کردهاید و آنچه سبب شادمانیتان میشده است، انجام دادهاید.

یکی از روشها برای آسان کردن کارهای دشوار و پردردسر زندگی این است که کارهای غیر ضروری را بشناسیم و آنها را کنار بگذاریم.


آبراهام مازلو

همان گونه که شمپانزه به پاداش پاسخ میدهد، دانش آموزان نیز به نمره و آزمونها پاسخ میدهند.

در کلاس های عادی، بچه ها بسیار زود یاد می گیرند که پاداش آفرینش، تنبیه است، در حالی که تکرار پاسخی که از بر کرده اند، پاداش در بر دارد و به جای اینکه مسأله را درک کنند، بیشتر روی چیزهایی که آموزگار از آنها می خواهد، تمرکز پیدا میکنند.

نگرش آفریننده، مستلزم داشتن بیباکی و توانمندی است.

شرایط لازم و معین برای آفرینندگی، در هر گسترهای که باشد، این است که شخص آفریننده بتواند بیزمان، در بیخویشتنی و بیرون از مکان و اجتماع و تاریخ زندگی کند و بیافریند.

افراد آفریننده، آمادگی پذیرش همه چیز را همان گونه که هست دارند، بدون اینکه دچار شگفتی شوند یا ضربهای بر آنها وارد آید و آن را انکار کنند یا رنجش به دل گیرند.

ما باید به شاگردان خود بیاموزیم، چگونه آفریننده باشند، یعنی دست کم بتوانند با نوآوریهای امروز روبرو شوند و آنها را بپذیرند و دست به نوآوری بزنند؛ از دگرگونی نهراسند، بلکه در پذیرفتن دگرگونیها و نوآوریها آسوده باشند و در صورت امکان، بهترین روش این است که حتی بتوانند از دگرگونی و نوآوریها لذت ببرند.

آموزش و پرورش ما باید بر مبنای چَم جدید آموزش، یعنی آفرینندگی باشد.

همیشه افراد پیشگام، آفریننده و کاوشگر، افرادی یکه و تنها هستند که به تنهایی با تضادهای درونی، ترسها و سپرهای دفاعی خود در برابر خودخواهی و غرور و حتی در برابر پارانویا [=جنون بدبینی] مبارزه میکنند.

آدمی باید برای ابتکار و آفریدن، از غرور "آفرینش" برخوردار باشد.

شخص آفریننده، فردی پاکدامن است.

هدف آموزش و پرورش، "خودشکوفایی" شخص، انسان کامل شدن، رشد بالاترین شکل تعالی که نوع انسان بر آن پافشاری میکند یا فرد ویژهای میتواند بدان دست یابد، است.

آموزش و پرورشی که هویت راستین آدمی را بارز نسازد، بیثمر است.

اگر هدف نهایی آموزش و پرورش، خودشکوفایی باشد، پس آموزش و پرورش باید بتواند به مردم کمک کند که بتوانند از شرطی شدنی که فرهنگشان آنها را بدان وادار کرده است، فراتر روند و شهروند دنیا گردند.

باید یکی از هدفهای آموزش و پرورش این باشد که بیاموزیم زندگی گرانبهاست.

یک شیوهی پرورش افراد پخته این است که مسئولیتی به دوش آنها بگذاریم، با فرض اینکه میتوانند از پس آن برآیند و بگذاریم برای انجام آن تلاش کنند.

هدف آموزش و پرورش راستین این است که به هشیاری آدمی، تازگی بخشد؛ به گونهای که نسبت به زیباییها و شگفتیهای زندگی به گونهای مداوم، آگاهی داشته باشد.

یکی از وظایف آموزش و پرورش راستین این است که از دشواریهای دروغین درگذریم و با دشواریهای وجودی زندگی دست و پنجه نرم کنیم.

آن گونه آموزش و پرورشی "خوب" است که در جهت سازندگی هر چه بیشتر شاگرد باشد و به او کمک کند راستگوتر، بهتر، زیباتر و یگانهتر بشود.

انسان ایدهآل مذهبی و خداگونه، کسی است که به بهترین وجهی، ارزشهای بودن "خداگونه" را در خود بارز میسازد، یا دست کم، آرزومند رسیدن به آنهاست.

بسیاری از ما در بیشتر زمان ها، خودمان گوش فرا نمی دهیم، بلکه به بانگ درون فکن مادر یا پدر یا بانگ نهاد و بانگ افرادی که توانمندند و به بانگ سنتها گوش فرا میدهیم.

بزرگترین مردمان، تنها با حضورشان و با خویشتن راستین خود، خواسته یا ناخواسته سبب میشوند به کم ارزشی خود پی ببریم.

ما باید به مردم بیاموزیم به ذوق و سلیقه ی خود گوش فرا دهند؛ بیشتر مردم چنین نمیکنند.

بیان باورها به گونه ی درست، دربرگیرنده ی این است که جرأت کنیم با دیگران دیگرگون بوده و مورد مهر و دوستی نباشیم.

شرایط خوب، گرچه کارآیی خوبی در بیشتر افراد دارد، با وجود این، کارآیی بد و حتی اندوهباری هم در بخش کوچکی از جمعیت کشور دارد.

بزرگواری، یعنی فراتر رفتن از ناتوانی های آدمی و از وابستگی به دیگران.

فرد خودشکوفا به گونه ی خود به خود و طبیعی به کنش می پردازد و آسان تر در قالب خود قرار میگیرد تا در قالب دیگران.

تلاش برای سلامت روانی، تلاش برای آرامش معنوی و هماهنگی اجتماعی نیز هست.

کاری که یک نظریه باید آسان کند، این است که به مردم کمک کند امور درستی را که در مورد خودشان وجود دارد، برای خود کشف کنند.

بین جامعه ی خوب و شخص خوب، گونه ای پس خوراند وجود دارد. یعنی این دو به یکدیگر نیاز دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند.

کنار آمدن با دنیای درونی خویشتن، به همان اندازه دارای اهمیت است که لمس واقعیت های اجتماعی.

آگاهی بسنده سبب از بین بردن دشواری میشود و بیشتر، در مراحل گزینش و تصمیم گیری، در انجام دادن یا ندادن کاری از نظر اخلاقی و رعایت اصول اخلاقی، به ما کمک میکند.

مردان، تنها زمانی میتوانند وجود زنان را تاب آورند و سرانجام از خودشکوفایی زنان که انسان های کامل هستند لذت ببرند که از نیرو و خودباوری کافی برخوردار باشند و یکپارچه شوند.

زنان نیرومند و مردان نیرومند، لازم و ملزوم یکدیگر هستند؛ زیرا هیچ یک نمی توانند بدون دیگری وجود داشته باشند.

هدف نهایی یادگیری در کلاس، خشنودی آموزگار است.

بهترین شیوه ی تدریس اعم از اینکه جستار درس، ریاضی، تاریخ یا فلسفه باشد، این است که شاگردان را از زیبایی های پیرامونشان آگاه سازیم.

آدمی نه تنها باید از استعدادهای خداگونه ی درونی خویشتن آگاهی داشته باشد، بلکه باید محدودیتهای وجودی انسان را نیز بپذیرد.

اگر دانسته می خواهید کمتر از آنچه هستید باشید، پس بدانید که باقی زندگیتان را در اندوه ژرفی به سر خواهید برد و استعدادها و توانمندی های خود را نادیده خواهید گرفت.

درست است که تایید یافته ها، پشتوانه ی دانش است، با وجود این، اگر دانشمندان، خود را تنها کسانی بدانند که حق تایید یافته ها را دارند، دچار خطای بزرگی می شوند.

هنگامی که آدمی، در موردی شک و تردید دارد، بهتر است به جای بیان باورهای نادرست، به راستی، به بیان دیدگاه خود بپردازد.

ما باید به توانمندی و توانایی خود باور داشته باشیم که اگر در آینده با چیز تازهای روبرو شدیم، بتوانیم نااندیشیده به کنش بپردازیم.

دوری کردن از بیان باورها و پیش داوری، بخشی از فرآیند پیشرونده ی شکوفا کردن آدمی است.

پدر و مادر، زمانی در برابر فرزندان خود ناتوان هستند که به گفته ها و رفتارشان باور ندارند و زمانی، استوار و نیرومند و رُک برخورد میکنند که به خود باور دارند.

دگرگونی و تکامل، یعنی درست برگزیدن و تصمیم گرفتن؛ که این خود به چَم [معنی] ارزشگذاری است.

آدمی نمیتواند دست به گزینش خردمندانه بزند، مگر اینکه جرأت داشته باشد در دمادم زندگی به ندای درونی خود، به خویشتن خود، گوش فرا دهد و خونسردانه بگوید: "نه، من چنین و چنان را دوست ندارم."

اگر روزانه به جای برگزیدن ترس، فرآیند رشد را برگزینیم، به همان نسبت در جهت خودشکوفایی گام برداشته ایم.

آدمی، پس از اینکه بر درد خودآگاهی پیروز میشود، در نهایت، خودآگاهی، چیز زیبایی به نظر میرسد.

آدمی باید با قالبهای فکری مبارزه کند و به هیچ چیزی خو نگیرد.

اگر اندیشه ی بکری به نظر آدمی برسد، اگر اندیشه ی تازهای را بیابد و آن را به انجام رساند، افراد گوناگون دیگری نیز همزمان به ساختن و پرداختن همان اندیشه سرگرم خواهند بود.

یکی از راههای برقراری و بهبود ارتباط با افراد، آن است که عبارت از همان فرد شویم.

هنگامی که آدمی، کسی یا چیزی را دوست داشته باشد، آن را رها میکند تا به حال خود باشد.

همیشه افراد پیشگام، آفریننده و کاوشگر، افرادی یکه و تنها هستند که به تنهایی با تضادهای درونی، ترسها و سپرهای دفاعی خود در برابر خودخواهی و غرور و حتی در برابر پارانویا [جنون بدبینی] مبارزه میکنند.

هر کسی در اصل میتواند خودشکوفا شود و اگر نشود، به چَم آن است که رویدادی سد راه جریان یافتن این فرایند شده است.

نه تنها افراد خودشکوفا به رشد و بزرگواری میرسند، بلکه افراد ناسالم و افرادی که خودشکوفا نیستند نیز تجربه های والای مهمی دارند.

معانی [چَمهای] "والا"، تنها برای افراد "والا" درک شدنی است.

مشکل این است که انسان، تنها موجودی است که میبیند انسان بودن دشوار است.

کشف انسانیت آدمی در سطحی گسترده، مستلزم کشف خویشتن آدمی است.

عاشق شدن، آشکارا با انجام وظایف آدمی یا انجام آنچه که خردمندانه یا منطقی است، دیگرگون است.

عاشق ِ بودن (کسی که بودن را درک میکند)، جزئیاتی را مشاهده خواهد کرد که از چشمان کسی که عاشق کمبود است یا عاشق هیچ چیز نیست، پنهان خواهد ماند.

زمانی که آدمی، برای یافتن بیشتر پاسخها به درون خویشتن مینگرد، به چَم آن است که میخواهد مسئولیت بپذیرد و این کار، خود، گام بزرگی در جهت شکوفایی است.

رفتار به گونهی ناب، یک تجربه است، نه ابزاری برای پارهای هدفهای میان فردی.

رشد یافته ترین افراد، کسانی هستند که بیشتر بتوانند به شادمانی و شوخ طبعی بپردازند.

دنیا میتواند تنها، چیزهایی را به آدمی بدهد که آدمی، سزاوار آن است و شایستگی آن را دارد.

دست یافتن به خویشتن خود سبب میشود که آدمی، پاک و راستگو باشد. به این چَم که بگذارد رفتار و گفتارش، بیان خود به خودی احساسات درونش باشد.

در فرآیند خودشکوفایی، الگوی یک درمانگر خوب این است که اگر انسان شایستهای باشد، هرگز خود و باورهایش را بر بیمارانش تحمیل نکند یا تلاش نکند بیمار را به پیروی از خود وادارد.

در عشق راستین (دست کم گاهی)، گزندی وجود ندارد و آدمی در ازای آن، چشم داشتی ندارد و میتواند از خود آن چیز لذت ببرد.

دانش، در بالاترین سطوح پیشرفت انسانیت به گونهای مثبت، با حسی از اسرار، احترام [بزرگداشت] آمیخته به ترس، فروتنی، نادانی نهایی و حسی از فداکاری، همبستگی دارد.

خویشتن راستین و تصور ایده آلی که آدمی از خود دارد، دگرگون میشود و در جهت ترکیب و یکی شدن پیش می رود، یعنی یک چیز میشود، نه دو چیز بسیار دیگرگون.

بی گناهی از روی نادانی مانند بی گناهی همراه با دانایی یا خردمندانه ی یک فرد نیست.

بهترین شیوه برای اینکه آدمی بداند چه باید بکند، این است که ابتدا ببیند خودش کیست و چیست.

برترین نگرش به دیگرگونی های بین افراد، این است که آدمی به آنها آگاهی داشته باشد و آنها را بپذیرد، ولی در عین حال، از آنها لذت ببرد و سرانجام، برای آنها به عنوان نمونه ای زیبا از آمادگی کیهانی شناسایی ارزش آنها و شگفتی از هریک از دیگرگونی ها، به گونه ای ژرف سپاسگزار باشد.

برای فرد پاکدامن، همه چیز به گونه ی برابر در راستای گمان پیش می رود؛ همه چیز به گونه ای یکسان از اهمیت برخوردار و جالب است.

آدمی، هر بار که مسئولیتی بر دوش میگیرد، خویشتن او شکوفا میشود.

آدمی، اگر از کارآیی کار خود، آسوده دل باشد، از به کار بردن زور هم کوتاهی نمیکند.

آدمی برای اینکه بتواند با بخشی از دنیای بیرون دوست بشود، بهتر است با همان بخش از دنیا که در درون او جای دارد، دوستی برقرار کند.

بدیهی است زیباترین سرنوشت و بهترین گونه ی خوشبختی که میتواند برای هر انسانی رقم زده شود، این است که برای انجام کاری که با شور، عاشق انجام دادن آن است، دستمزدی دریافت کند.

به راستی، تلاش به بهبود بخشیدن یا تزیین کردن چیزی، نشان دهنده ی آن است که آن چیز کامل نیست.

پدر و مادر نمیتوانند از فرزندان خود چیزی بسازند و این بچهها هستند که خویشتن را میسازند.

بادگیری اینکه چگونه انسان کامل باشیم و به کلی انسان شویم، مستلزم تلاشی است که همزمان برای کشف انسانیت و کشف خویشتن باید انجام گیرد.

تجربه کردن، تنها آغاز دانش به شمار می رود؛ یعنی تجربه، ضروری است، ولی کافی نیست.

اگر آدمی بتواند یاد بگیرد که چگونه بالاترین ارزش های دیگران را بی آلایش تر دوست بدارد، شاید بتواند با ترس کمتری، این کیفیت ها را در خود نیز دوست داشته باشد.

دانش، در بالاترین سطوح پیشرفت انسانیت به گونه ای مثبت، با حسی از اسرار، احترام [=بزرگداشت] آمیخته به ترس، فروتنی، نادانی نهایی و حسی از فداکاری، همبستگی دارد.

دگرگونی و تکامل، یعنی درست برگزیدن و تصمیم گرفتن؛ که این خود به چَم [= معنی] ارزشگذاری است.

ارج نهادن، برای از بین بردن احساس بیارزشی فرد، داروی بسیار کارآمدی است.

اگر آدمی به درستی بداند که چه میکند، حتی اگر بچه گریه کند، درد داشته باشد یا ناله کند نیز با نیرو و توان به کنش میپردازد.

بهترین راه درمان یا رفتار با کودکی که به اندازهی کافی از محبت برخوردار نشده، این است که او را بسیار دوست داشته باشیم و یکپارچه سرشار از عشق کنیم.

راستگویی میتواند به همه چیز شتاب بخشد. راستگویی حتی زمانی که موجب آزردگی آدمی میشود نیز جنبه ی درمانی پیدا میکند و به کارها شتاب می بخشد.

وظیفه ی درمانگر بالینی باتجربه این است که به بیمار خود کمک کند تا زوایای نهان خود را آشکار سازد، حالتهای دفاعی در برابر خودآگاهی خود را از دست بدهد، خود را بازیابد و به این ترتیب، خود را بشناسد.

برای افرادی که مراحل کمال را طی میکنند، قانون، بیشتر روشی است برای جستجوی برابری، راستی، خوبی و غیره تا امنیت مالی، نیکویی، مقام، ارزش، حاکمیت، مردانگی و مانند آن.

عشق، این توانایی را به آدمی می بخشد که چهره ی راستین خود را نشان دهد، شکفته شود، سلاح های دفاعی خود را از دست بنهد و بگذارد نه تنها از نظر جسمی، که از نظر روانی و معنوی نیز به کلی برهنه شود.

بی تردید، آدمی با دوستی که مورد ستایش است و همه او را درک می کنند، بهتر میتواند ارتباط برقرار کند، تا دشمنی ترسو، خشمگین و اسرارآمیز.

اگر آدمی هیچ چشم داشتی نداشته باشد، اگر نتواند هیچ چیز را پیش بینی یا تصور کند، اگر به چَم ویژه، آیندهای وجود نداشته باشد، نه جای نومیدی وجود خواهد داشت، نه احتمال رخ دادن رویدادی.

یکی از مهمترین جنبه های زندگی پس از مرگ و دوباره زنده شدن، این است که هر چیزی دارای ارزشی چندین برابر میشود.

اگر نادان باشی، هرگز بیچاره نخواهی شد.

تنها با دانش راستین و رشد و پختگی کامل است که می توان در جهان کاستی به رشد و بالندگی رسید.

خرد، یکی از بزرگترین و نیرومندترین نیروهای یگانگی ماست.

مدارس باید به بچه ها کمک کند تا آنها نگریستن به درون خویشتن را یاد بگیرند و از این دانش نسبت به خویشتن، یکسری ارزشها را کسب کنند.

یک راه شانه خالی کردن از مسئولیت، تشویش و آشفتگی، به طور ساده این است که از آگاهی درباره ی راستی، شانه خالی کنیم.

اگر آدمی، راستی را به عنوان یک ارزش به شکلی در خود جای داده باشد که گویی همانند خون آدمی، بخشی از وجود اوست، در این صورت، اگر در هر کجای دنیا دروغی گفته شود و آدمی بدان پی ببرد، آزرده خاطر میشود.

اگر جستارهای روانکاوی هیچ چیز هم به ما نیاموخته باشد، دست کم این را به ما آموخته است که سرکوب کردن امیال خویشتن، روش خوبی برای از بین بردن دشواری ها نیست.

انسان خودشکوفا یا انسان خودشکوفای در حال رشد، انسانی است که در فرهنگی ویژه ریشه دارد، ولی در برابر آن فرهنگ می ایستد و می توان گفت به جهاتی دیگرگون، جدا از آن فرهنگ است و از بالا بدان مینگرد.

پیدا کردن کاری که فرد باید در سراسر زندگی بدان سرگرم باشد، تا اندازهای مانند پیدا کردن زوج است.

درباره ی چیزی شناخت پیدا کردن بهتر است تا درباره ی آن چیز، سرگشته و سرگردان بودن و درباره ی آن به اندیشه پرداختن.

هر یک از ارزش های بودن به اندازه ی دیگری دارای اهمیت است و هر یک را میتوان برپایه ی دیگری تعریف کرد. هم دانشمندی که خود را وقف جستجوی راستی کرده است و هم حقوقدانی که خود را وقف دادگری کرده است، در اصل، هر دو وقف یک چیزند.

امور درست، چیزهایی نیستند که وجودشان بی فایده باشد، بلکه تا اندازهای، شاخص های راهنمایی هستند که سبب هدایت شما میشوند.

تا زمانی که نتوانسته اید تصویر خودتان را آن گونه که دنیا شما را میبیند، به دست آورید، شاید نتوانید به هویت خود شکل بخشید و یا تصویری درست از خودتان ارائه دهید.

درست همان گونه که برای شنیدن نوای زمزمه ی کسی باید سکوت کنیم و بی حرکت باشیم، نگرش ما به هنر نیز باید با عشق و ستایش همراه باشد.

راستی های ناقص مستلزم انجام کار درست است؛ همچون عکس کجی بر دیوار که میتوان راستش کرد.

ما در روابط عادی خود با پیرامونیان، تا اندازهای مرموز هستیم و نمیگذاریم شخص روبرو، پی به خویشتن راستین ما ببرد، ولی در رابطهی عاشقانه، نمیتوانیم چهرهی راستین خود را پنهان کنیم.

ممکن است "کوشش" برای آنچه که آدمی باید باشد، به خوبی آنچه که آدمی به راستی هست و خود را بیان میکند، نباشد، بلکه نومیدی و دست از تلاش و کوشش کشیدن، بهتر از آن است که آدمی بکوشد ماسک بر چهره بزند.

افرادی که پیشه ی خود را عاشقانه دوست میدارند، میخواهند با پیشه ی خود، یکی و ترکیب شوند و آن را به صورت ویژگی ستودنی خویشتن دربیاورند. در این صورت، پیشه، خود، بخشی از خویشتن آنها میشود.

اگر آدمی با مرگ آشتی کند، یا حتی اگر بداند که با مرگ، آسوده و باشکوه به ماورا خواهد پیوست، در آن صورت، هر روز با روز دیگر، دیگرگون خواهد بود؛ زیرا آن ذهنیتی که ما از مرگ داریم که کاسه ای زیر نیم کاسه است- یعنی هراس از مرگ- از بین خواهد رفت.

اگر آدمی به کاری سرگرم شود که دوست دارد و اگر خود را وقف ارزشی کند که برایش بالاترین ارزش است، در عین حالی که خودخواهانه رفتار میکند، با این حال، به عملی غیر خودخواهانه و ناشی از انسان دوستی دست زده است.

هر اندازه چیزی را بارزتر درک کنیم، بیشتر جنبهی "باید" پیدا میکند و ما را در اقدام به هر کاری، بهتر راهنمایی میکند.

اگر در زندگی، سرور و شادمانی نبود، زندگی، ارزش زیستن نداشت.

چنان کردار کنید که گویی همه ی دنیا به تماشای کارهای شما نشسته است که ببیند نتیجه ی تلاش های شما چیست.

ما نسبت به آنچه که در درون خود، کور و کر هستیم، نسبت به همان، در دنیای بیرون نیز کور و کریم.

هنگامی که دو نفر یکدیگر را سراپا دوست میدارند، هر یک از این دو میداند که آهنربا بودن و براده ی آهن بودن و هم زمان، هر دوی این ها بودن، چه دنیایی دارد.

یادگیری میتواند در سراسر زندگی انجام پذیرد.

معادل ابجد

ایدهآل

51

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری