معنی اکسپرس

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

اکسپرس

فرانسوی تند

فرهنگ معین

اکسپرس

(اِ پِ رِ) [فر.] (اِ.) وسیله نقلیه دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم، سریع السیر. (فره).


پست

کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر، سازمانی که عهده دار این کار است، محل خدمت، شغل و مقام اداری، وظیفه معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (فره).، ~ الکترونیک ایمیل، اکسپرس نوعی خدمات [خوانش: (~.) [فر.] (اِ.)]

حل جدول

اکسپرس

سریع السیر


ظرف حلبی

اکسپرس


تندرو

اکسپرس


سریع السیر

اکسپرس


تند رو

افراطی، مسرع، اکسپرس

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

quark xpress

کوراک اکسپرس.

فناوری اطلاعات

quark xpress

کوراک اکسپرس

لغت نامه دهخدا

بیوربروک

بیوربروک. [وِبْروک / بُروک] (اِخ) لقب ویلیام مکسول ایتکن (اولین بارون). (1879 م.) سیاستمدار و روزنامه دار انگلیسی، اصلاً کانادائی بوده و پیش از رفتن به انگلستان ثروت هنگفتی گرد آورد. از 1917 م. روزنامه های او (دیلی اکسپرس، سندی اکسپرس و ایونینگ ستاندارد) نظریات امپریالیستی او را با حرارت بسیار منتشر کرده اند. در دولت زمان جنگ چرچیل بر سر کاربود (1940- 1945 م.). (از دائره المعارف فارسی).


دانش

دانش. [ن ِ] (اِخ) مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهورایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز درآنکارا (آنقره) اقامت داشت. وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است، از جمله یکی «سرآمدان سخن » است در تراجم احوال پانزده نفر از مشاهیر شعرای ایران از رودکی الی حافظ بترکی با منتخباتی ازاشعار هر یک از ایشان که در سنه ٔ 1327 هَ. ق. در استانبول بطبع رسیده است در 448 صفحه و دیگر رباعیات عمر خیام محتوی بر 396 رباعی منسوب به خیام با ترجمه ٔ آنها بترکی بعلاوه ٔ شروح و توضیحاتی برای هر رباعی بانضمام مقدمه ٔ بسیار مفصل مبسوطی بترکی در شرح احوال خیام مأخوذ از مآخذ مختلفه و تشریح فلسفه ٔ خیام ومشرب او و مسلک او. در تضاعیف کتاب بیست مجلس تصویرتمام صفحه مناسب مضامین بعضی رباعیات خیام کار ادموند دولاک نقاش مشهور کتب که ظاهراً از نقاشان انگلیس است متفرقه درج شده است وتمام این بیست مجلس تصویر از روی یکی از چاپهای تجملی ترجمه ٔ رباعیات خیام بانگلیسی بتوسط فیتز جرالد شاعر معروف انگلیسی حاوی صدوده رباعی عکس برداشته شده است ولی اصل این تصاویر در چاپ انگلیس بتوسط هدر اند استوتن در لندن (که نسخه ای از آن چاپ در کتابخانه ٔ فاضل مشهور آقای سعید نفیسی موجود است) یکی از شاهکارهای تصاویر کتابی و تماماً رنگی است و در درجه ٔ اول از زیبائی و لطف و صفا و ذوق و حال که انسان اصلاً و ابداً از تماشای آنها سیر نمی شود و مدت ها انگشت بدندان از فرط تعجب و استحسان صنعت آن نقاش چیره دست مات و مبهوت می ماند ولی در عکس سیاهی که از آن تصویردر چاپ استانبول برای تألیف مرحوم دانش برداشته اندتمام رنگ آمیزیها و زیبائیها و لطف و صفای آن تصاویراصلی بکلی از میان رفته و فقط شبحی کم حاکی از اصل آن باقی مانده است. باری این ترجمه ٔ رباعیات خیام رامرحوم دانش با اشتراک (فیلسوف) رضا توفیق از مشاهیرفضلای ترکیه معاً و با هم تألیف کرده اند و در سنه ٔ 1340 هَ. ق. در استانبول در 368 صفحه ٔ وزیری بطبع رسانیده اند. دیگر از تألیفات مرحوم دانش ترجمه ٔ پانزده قصه از قصص لافونتن شاعر مشهور فرانسوی است در السنه ٔ حیوانات که بشعر فارسی بطرز مثنوی ولی در بحور مختلفه ترجمه نموده است.
شعر مرحوم دانش بطور کلی متوسطست در جودت و ردائت زیرا که بواسطه ٔ طول اقامت آن مرحوم در خارج ایران و عدم معاشرت مستقیم وی با ایرانیان بومی زبان شعر او صبغه ٔ مخصوص به خودگرفته غیر صبغه ٔ زبان وطنی خالص فارسی، ولی از این نکته گذشته مرحوم دانش مرد ادیب و فاضل مطلع بسیار باذوقی بود و علاوه بر مقام علم و فضل مردی شریف، کریم الاخلاق، درست کار و بغایت وطن دوست بود و یکی از کسانی بود که بیشتر از همه چیز و همه کس نماینده ٔ خصایل حمیده و فضایل پسندیده ٔ نژاد ایرانی بود در خارج ایران مابین اتراک عثمانی. مرحوم محمد قزوینی در شرحی که طی یادداشتهای خود در باره ٔ دانش نوشته اند و شرحی که فوقاً در باره ٔ مرحوم دانش نوشته شد نیز منقول از همان یادداشتهاست در خصوص ملاقاتی که با مرحوم دانش داشته اند در دنباله ٔ همان یادداشتها تفصیلی داده اند که قدرشناسی و نمایاندن صفات عالیه ٔ آن دو بزرگ مرد راعیناً نقل میشود:
وقتی که راقم این سطور (محمدبن عبدالوهاب قزوینی) در اواخر ماه سپتامبر 1939 م. در مراجعت از پاریس بایران با خانواده باستانبول رسیدم و دو روز بعداز ورود به پستخانه رفته بودم و مشغول نوشتن صورت تلگرافی به اخوی خود میرزا احمدخان که آنوقت در گرگان بود بودم تا او را از قرب ورود خود به تهران اعلام دهم یکمرتبه دیدم مردی نسبتاً مسن و بلندبالا سیاه چرده و سیاه موی از در پستخانه وارد شد و مثل این بود که مستقیماً بطرف من می آید وقتی که نزدیک من رسید مرا باسم و رسم خوانده گفت: شما فلانی نیستید! من بسیار تعجب کردم که در شهری که فقط پریروز برای اولین بار درعمرم بآنجا قدم گذارده ام و دیارالبشری را هم در آنجا نمی شناسم و از پریروز تاکنون هیچکس را مطلقاً و اصلاً نه از ایرانیان و نه از غیر ایشان ملاقات نکرده ام چگونه کسی مرا باسم و رسم می خواند و چگونه کسی مرا در آنجا می شناسد، با تعجب بسیار گفتم بلی من همانم که میفرمائید ولی سرکار عالی از کجا مرا می شناسید و چگونه مرا این جا درین پستخانه پیدا کرده اید؟ گفت من حسین دانش میباشم و غیاباً با شما آشنائی داشتم و یکی دو مرتبه هم با شما مکاتبه کرده ام و چون امروز صبح در یکی از جراید استانبول اسم شما را خواندم که باسلامبول وارد شده اید و در هتل (اورایپک) نزدیک به گارسرکه جی منزل کرده اید فوراً رفتم بسراغ شما در هتلتان و آنجا گفتند که شما قبل از بیرون آمدن از منزل آدرس نزدیک ترین پستخانه ها را بآنجا از مدیر هتل پرسیده اید لهذا آمدم این جا و شما را با نشانیهائی که صاحب هتل از قیافه و سن و سایر مشخصات داده بود بآسانی پیدا کردم. آنوقت من یادم آمد که پریروز سه بعد از ظهر که از ترن «سمپلون اریان اکسپرس » یعنی ترن مستقیم بین لندن - پاریس - استانبول در گارسر که جی پیاده شدیم به محض پیاده شدن یکی از اشخاصی که در راهرو ایستگاه ترن ایستاده منتظر ورود مسافرین بودند پیش ما آمد (و بعضی دیگر نزد سایر مسافرین رفتند) و در حالیکه کارت نمایندگی خود را از یکی از جراید یومیه ٔ استانبول موسوم به «خبر» به من ارائه میداد پرسید که شما کیستید و از کجا می آئید و بچه قصد باین شهر وارد شده اید و من چون در اوایل جنگ بود و تعلل و طفره در جواب مورث سوء ظن خبرگزار جریده ممکن بود بشود فوراً جواب سوءالهای او را در نهایت اختصار و به اقل ّ مایقنع دادم و از هم جدا شدیم و دیگر هیچ بفکر او نیفتادم، ودر عین حالی که آن خبرگزار همراه ما بود و بطرف در خروج میرفتیم مستخدم یکی از هتل های اطراف گار که نام هتل بر روی کلاه یا لباس او مرقوم بود و بطور اتفاق او را مابین چند نماینده چندین هتل انتخاب کرده بودیم نیز همراه ما بود و چمدانهای ما را می آورد و آن خبرنگار لابد از روی کلاه و لباس او دانسته بود که ما درکدام هتل منزل خواهیم کرد. باری وقتی که بیانات مرحوم دانش با آنهمه تعجب های من از آن تصادف غریب بکلی رفع شد و مشغول صحبت های متفرقه شدیم از ما خواهش کردکه آنروز را با خانواده مهمان او باشیم ما هم با کمال میل قبول کردیم و در یکی از رستورانهای همان محله با هم ناهار خوردیم و تمام آنروز را با ما بود و مارا به تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول گردش داد، از جمله مسجد «ینی جامع» یعنی مسجد نو که یکی از بهترین مساجد استانبول است و جمیع سقف و دیوارهای آن تا خط مماس سطح زمین سرتاسر و سرتا پا غرق کاشیهای بسیار ممتاز اعلی است و فردای آنروز را هم باز از اول صبح بملاقات ما آمد و ما را پس از گردش دادن ممتدی در نقاط مهمه ٔ استانبول بمنزل خود در «قاضی کوی » که یکی از دهات بانزهت حومه ٔ متصل بخود استانبول است برد و ناهار را در منزل او با خانواده ٔ او صرف کردیم و تمام روز در نهایت خوشی گذراندیم و بعد ما را از هر طرف کوی بگردش برد و تا ساعت هفت بعد از ظهر با ما بود و در آنساعت با کشتی باستانبول مراجعت کردیم، و من هیچوقت آن همه مهربانیها و محبتها و همراهی های آن مرحوم را که بکلی ندیده و نشناخته در آن چند روزه که در استانبول بودیم در حق ما نمود و آن همه وقت خود را برای خاطر ما تلف کرد فراموش نخواهم کرد. رحمهاﷲ علیه رحمه واسعه. وفات مرحوم دانش در روز سه شنبه نهم فروردین سنه ٔ 1322 هَ. ش. مطابق بیست و سوم ربیعالاول سنه 1362 هَ. ق. و سی ام مارس 1943 م. روی داددر آنکارا بمرض سکته در سن هفتاد سالگی - ولی روزنامه ٔ «اطلاعات » بواسطه ٔ کندی وصول و ایصال مراسلات بین المللی در زمان جنگ این خبر را در 26 مرداد آن سال منتشر نمود. (وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال سوم شماره 5 و 6).

معادل ابجد

اکسپرس

343

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری