معنی اپوزیسیون
فرهنگ واژههای فارسی سره
برابرنهش، رودررویی، ناپذیری
فرهنگ معین
موضع گیری مخالف در برابر یک نظریه یا سیاست، حزب یا جبهه مخالف، گروه مخالف (فره). [خوانش: (اُ پُ) [فر.] (اِ.)]
حل جدول
گروه مخالف سیاسی
معادل فارسی اپوزیسیون
گروه مخالف
مخالفت در برابر یک اندیشه سیاسی
اپوزیسیون
گروه مخالف سیاسی
اپوزیسیون
حزب مخالف سیاسی
اپوزیسیون
گروه مخاف سیاسی
اپوزیسیون
حزب یا جبهه مخالف
اپوزیسیون
گروه مخالف
اپوزیسیون
معادل فارسی اپوزیسیون
فرهنگ فارسی هوشیار
فرانسوی ناپذیری رودررویی برابرنهش
مترادف و متضاد زبان فارسی
پادزهر، پرخیده، حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق، دگراندیش، اپوزیسیون، نقیض، ضد، عکس،
(متضاد) موافق
معادل ابجد
152