معنی اومیروس

لغت نامه دهخدا

اومیروس

اومیروس. (اِخ) اومرس. هومر. بزرگترین شاعر یونان. رجوع به هومر شود.


اومرس

اومرس. [م ِ رُ] (اِخ) اومیروس. هومر. شاعر باستانی یونان. و رجوع به هومرشود.


اژی ژی

اژی ژی. [اُ] (اِخ) جزیره ٔ اساطیری که آنرا با جزیره ٔ کالیپسو تطبیق میکنند و نام آن توسط اومیروس (همر) شاعر شهرت یافته است.


ذیاسقوریذوس

ذیاسقوریذوس. (اِخ) عالم اخلاقی از مردم یونان در مائه چهارم قبل از میلاد. شاگرد ایسقرطس. از وی قطعات دو کتاب او در دست است یکی بنام اعمال و اقوال منتخبه و دیگری موسوم به اخلاق اومیروس یا اخلاق پهلوانان اشعار اومیروس و در این کتاب دوم از اعمال مردان نامی ایلیاد و ادیسه آن قسمت ها را که میتواند قدوه و امام و سرمشق فضائل باشد گرد کرده است.


قاقلس

قاقلس. [ل ِ] (اِخ) یکی از شاعران قدیم یونان است که قبل از جالینوس میزیسته اسحاق بن حنین او را با اومیروس و مارتس در شمار شعرای قدیم یونان ذکر کرده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 36 شود.


ادیسه

ادیسه. [اُ س ِ] (اِخ) مجموعه ٔ اشعاری دلکش است که آنرا مانند منظومه ٔ ایلیاد به اومیروس (هُمِر) شاعر اوصافی یونان باستان نسبت کنند. این مجموعه از 24 منظومه ترکیب شده و از بازگشت اولیس بوطن پس از فتح تِرُزا حکایت کند. از این مجموعه اخلاق و آداب یونانیان قدیم را نیکو میتوان دریافت. (لغت نامه ٔ تمدن قدیم ذیل: ادیسا). و رجوع بایران باستان ص 19، 661 و 2071 شود.


همر

همر. [هَُ م ِ] (اِخ) هومر. اُمروس. امیروس. اومرس. اومیروس. شاعر ملی یونان کهن است که ایلیاد واودیسه دو اثر معروف منسوب به اوست. محققان و منتقدان این دو اثر را از یک گوینده نمی دانند. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر). زندگی او را در قرن نهم ق. م. نوشته اند. وی در اواخر عمر با چشم نابینا در شهرها می گشت و اشعار خود را بر مردم می خواند. (اعلام المنجد).


اسخیلوس

اسخیلوس. [اِ] (اِخ) وی مؤسس حقیقی تراژدی است. مولد او 525 ق. م. پیش از اسخیلوس نمایشگاههای یونان منظره ٔ نمایش های کنونی را نداشت. در فصل زمستان و بهار، یونانیان قدیم به افتخار دیونیسُس (ذینوسس) (رب النوع شراب) جشنهای مجلل برپا میکردند. و عادت برین جاری بود که بُزی را در راه رب النوع مزبور قربانی میکردند و بعد ترانه های مخصوص در باب افتخارات او میسرودند. و کلمه ٔ تراژدی (یونانی: تراگودیا) نیزبمعنی سرود بز میباشد. در این جشن روستائیان ترانه های مشتمل بر فتوحات و شئون دیونیسُس را دسته جمعی میسرودند و سردسته ٔ آنان وقایع را بیان میکرد و شرح میداد و دیگران نیز همآهنگ جواب میدادند. این موضوع بتدریج بصورت نوعی مکالمه (دیالگ) بین رئیس و یک عضو منتخب و بعدها بصورت هنرپیشه (آرتیست. آکتر) جلوه گر شد. اسخیلوس که پدر تراژدی یونان و یکی از بزرگترین شعرای جهان است با ذوق سلیم و قریحه ٔ خلاقه ٔ خویش طرح نوی افکنده نغمه خوانی دسته جمعی را از بازیگران سلب کرد و یکتن بعده ٔ بازیگران افزود و در عین حال نغمات دسته جمعی که قسمت عمده و مهم نمایش بود، با مکالمه ٔ بین الاثنین (دیالگ) همراهی میکرد. به این طریق درام بحد بلوغ رسید. و نیز گفته اند اسخیلوس انواع ابتکارات دیگر نیز در تفاصیل لباس هنرپیشگان و نظائر آن در صحنه ٔ نمایش داشته است. در هنگام افتتاح نمایشگاه دیونیسُس در زیر آکرُپُلیس اسخیلوس بحرفه ٔ خود مشغول بود و محل مزبور اولین مهد درام یونانی میباشد که آثار آن هنوز بکلی محو نشده است. سبک تِریلُژی و تِترالُژی را به اسخیلوس نسبت داده اند. تریلژی عبارت است از یک سلسله ٔ ثلاثی از تراژدیهای مربوط بیکدیگر مانند: آگامِمنُن، خُئِفُری، اُمِنید که جمعاً اُرِسیتا را بوجود آورده اند. تترالژی هم عبارتست از یک سلسله ٔ مثلث به انضمام یک درام هجائی (ساتیریک) با این شرط که درام ساتیری خود حاکی از موجودات عجیب و غریب جنگلی باشد که در ملازمت دیونیسُس آواز میخواندند. اثر موسوم به سیکلُپس اُری پید یگانه نمونه ٔ موجود از درام ساتیریک شامل هفت تراژدی است که گویند تنها یادگار از هفتاد اثر اسخیلوس است. در این درام شکل و قیافه ٔ سلاطین و قهرمانان عظمت و شکوه مخصوص دارد. اینجا سیمای حقیقی اومیروس (همر) را با کمال وضوح میتوان مشاهده کرد و روح وطن پرستی و وحدت ملی یونانی در آن جلوه گر است، گوئی شاعر سرباز درمیدان جنگهای ایران و یونان با شور و هیجان بسیار بهنگام جانفشانی در راه وطن همه چیز را بهیچ میشمارد.و نیز درام مزبور متضمن سلسله ٔ تفکرات عمیق فلسفی است در باب رفع تناقض ظاهری موجود در بین اشیاء و اثبات این معنی که هر چیزی بجای خویش نیکوست و لیس فی الامکان ابدع مما کان. (از دائرهالمعارف بریتانیکا).


اسفنج

اسفنج.[اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ] (معرب، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوهالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیرد موجه او را بساحل اندازد و بعضی گویند نباتی است دریائی. اگر در شراب ممزوج به آب گذارند آب آنرا بخود کشد و شراب را بگذارد و با خاکستر آن زخمی را که در ساعت زده باشند خشک بند کند و زود نیکو سازد. گرم و خشک است در اول و دویم. (برهان قاطع). بفارسی ابر مرده گویند و آن چیزی است که بر روی سنگهای کنار دریا متکوّن میشود. قسمی ازو که متخلخل و وسیعالثقب است و نرم و شبیه بنمد و پرسوراخ است ماده گویند و قسمی که باصلابت و با ثقبهای صغیر است نَرنامند. در اول گرم و در دوم خشک و مجفّف و محلّل و با قوه ٔ جاذبه و چون تازه ٔ او را با سرکه ممزوج یا شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارند التیام دهد و بالخاصیه قاطع نزف الدّم و با عسل مطبوخ و مطبوخ با آب جهت التیام زخمهای کهنه، و خشک او مجفف قروح عمیقه وسوخته ٔ او جهت منع نزف الدم قوی تر و جهت رمد یابس و جلاء باصره، و فتیله ٔ تازه ٔ او بتنهائی و با پنبه و کتان، مفتح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول او در ادویه ٔ عین نافعتر است و چون قطعه ٔ او را بقدری که توان فروبرد به خیاطه بسته بلع کنند و یک سر خیاطه را بدست نگاه دارند و لمحه ای صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده گردد و بعد از آن خیاطه را بکشند تا از گلو او را بیرون آورد در اخراج زلو و خارکه در حلق مانده باشد بی عدیل است و سنگهایی که در جوف او بهم میرسد در تفتیت حصاه مجرّب. و چون خواهند که بجهت زینت اسفنج را سفید کنند باید قسم ماده ٔ او را با آب تر کرده و مکرر در آفتاب تند یا ماهتاب گذاشت. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). وی را ابر کهن گویند و ابر مرده گویند و گویند حیوان دریائیست بدان سبب که چون دست بر وی نهی خود را درکشد، وقتی که بمیرد آب وی رابر کنار اندازد و گویند نباتی دریائیست و این محقق است باقی خلاف است و بهترین وی آن است که تازه بود و طبیعت وی گرم است در اول و خشک در دویم. و منفعت وی آن است که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند خشک بند کنند نافع بود و اگر بیاشامندخون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی و ریشها بود واگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد. و شیخ الرئیس گوید: چون با زفت بسوزانند قطع نفث الدم کند و تازه ٔ وی مضر بود به احشاء و مصلح وی رب غوره بود با ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب با آب ممزوج بود وی را چون در آن اندازندآبها جمله برگیرد و اگر خواهند که همچنان مستعمل کنند به مقراض پاره کنند که بهاون بتوان کوفت و سبک و متخلخل باشد و بخانه ٔ زنبور ماند. بلغت عرب هرشفه گویند و پارسی نشکرد گازران. آنرا در آب می نهند و آب برمیگیرد و بجامه میمالند. (اختیارات بدیعی). اسفنج، بفتح همزه و فاء و سکون سین مهمله و نون، ابر مرده باشد یعنی داروئی که چون در آب اندازند همه آب را بخورد و برچیند و ابر نیز گویند. کذا فی مؤید الفضلاء. (سروری). اسفنج (انجیل متی 27: 48) ماده ای است حیوانی که در آبهای دریا بعمل می آید و مرکب از الیاف و رشته هائی است که بطور عجیب بهم بافته شده، آنرا مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیاء مایعه را جذب می کندلهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. اومیروس (هومر) که در حدود 850 ق.م. بود مینویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال میکردند. (قاموس کتاب مقدس). بیرونی گوید: ان الصدف و الاسفنج یشبه المعادن بارواحها و النبات باجسادها. (الجماهر بیرونی ص 191). اسفنج، و قد تحذف الهمزه و هو سحاب البحر و غمامه و یسمی الزبد الطری و هو رطوبات تنتسج فی جوانب البحر متخلخله کثیرهالثقوب یبیضه الشمس و القمر اذا بل و وضع فیهما مراراً و قد یتحرک بماء فیه لاروح (؟) و الذکر منه صلب و هو حارّ فی الثانیه یابس فی اول الثالثه یحبس الدم و لو بلا حرق و یدمل بالشراب و محروقه أقوی و قطعه منه اذا ربطت بخیط و ابتلعت و فی الید طرف الخیط و اخرجت اخرجت ما ینشب فی الحلق من نحو العلق و الشوک و یقتل الفار اذا قرض صغاراً و دهن بزیت و ینفع من الابرده بالعسل و الشراب طلاء و رماده یقع فی الاکحال فیجفف و ینفع من الرمد الیابس و ما فی داخله من الاحجار یفتت الحصی مجرب. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). اسفنج بیخ و عروق درختی است که جراحات متعفنه را نفع دهد یا آن همان ابر مرده است که بر روی شکنهای کنار دریا متکون شود، متخلخل وبسیارسوراخ و آبرا بسیار بردارد و چون تازه ٔ او را بسرکه ممزوج با شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارنددر حال التیام دهد و مطبوخ بآب جهت زخمهای کهنه نافع است. (منتهی الارب). اسفنج، جسم بحری رخو متخلخل کاللبد. یقال انه حیوان یتحرک فی الماء یلتصق به [کذا] و لایبرحه. (قانون ابوعلی چ تهران مقاله ٔ 2 از کتاب 2 ص 159 چهار سطر به آخر مانده). اسفنج، جسمی است رخو و متخلخل چون نمدی و از دریا خیزد و چون بر آب نهی آب بسیار به خود کشد و اصناف آن سپید و زرد کم رنگ و نیز سیاه باشد. اسفنجه. سفنج. اسفنج البحر. اسفنجه بحریه. (دزی ج 1 ص 22) (ابن البیطار). سحاب البحر. ابر. ابر دریائی. ابر مرده. (مؤید الفضلاء). ابر کهن. زبدالبحر. غیم. رغوهالحجامین. هرشفه. غمام. (برهان). نشکرد گازران:
چون زنده گیا زنده ٔ مرده ست بصورت
با آنکه تنش مرده ٔ زنده ست چو اسفنج.
سیف اسفرنگ.
|| (ص) پژمرده. (شعوری). و در جای دیگر به این معنی نیامده و ظاهراً از مجعولات شعوری است، یا مصحف ابر مرده است.

حل جدول

اومیروس

اثری از درک والکوت


اثری از درک والکوت

اومیروس، خلیج، خوشه های دریا، زندگی دیگر، طبل و رنگ ها، قلعه ای باشکوه، ماکوچون

معادل ابجد

اومیروس

323

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری