معنی اولاد پیامبر
حل جدول
سادات
لغت نامه دهخدا
اولاد. [اَ] (ع اِ) ج ِ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد):
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
ای امت برگشته ز اولاد پیمبر
اولاد پیمبر حکم روز قضااند.
ناصرخسرو.
- اولاد الزنا، زاده ٔ زنا. سند:
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک
من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا.
خاقانی.
- اولاد دَرزَه، فرومایگان و مردم درزی (دوزنده و جولاهه).
- اولاددوست، کسی که فرزند دوست میدارد.
- اولاد ضباع، چهار ستاره که بر دست چپ بقار است. رجوع به نفایس الفنون شود.
- اولاد ظبا، کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اولاد عَلاّت، فرزندان زنان پدر.
- اولاد فاطمه، فرزندان فاطمه ٔ زهرا دختر پیغمبر اکرم:
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
رجوع به ولد شود.
اولاد. (اِخ) بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی [غندی] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء):
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان.
فردوسی.
گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.
فردوسی.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.
فردوسی.
بیت اولاد
بیت اولاد. [ب َ ت ِاَ] (اِخ) اصطلاح نجومی است. خانه ٔ فرزندان و آن قسم پنجم است از دوازده قسمت منطقهالبروج:
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
اولاد حاجیعلی
اولاد حاجیعلی. [اَ ع َ] (اِخ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان).
اولاد میرزاعلی
اولاد میرزاعلی. [اَ ع َ] (اِخ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه گیلویه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان).
اولاد قباد
اولاد قباد. [اُ ق ُ] (اِخ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر بافی است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفه ٔ زرده و موارد چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: ولد) فرزندان زاکی (اسم) جمع ولد زادگان فرزندان توضیح در تخاطب فارسی گاه بجای مفرد آید: احمد اولاد من است حسن اولاد ارشد است. فرزند
فرهنگ واژههای فارسی سره
فرزندان
کلمات بیگانه به فارسی
فرزندان
فرهنگ معین
[ع.] (اِ.) جِ ولد؛ فرزندان، بچه ها.
فرهنگ عمید
وَلَد
مترادف و متضاد زبان فارسی
آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد
فارسی به انگلیسی
Offspring, Spawn
نام های ایرانی
پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
معادل ابجد
297