معنی اهلی شده

حل جدول

اهلی شده

رام

دست‌آموز

دست آموز


کبوتر اهلی

چاهی
نام یک زیرگونه از گونه کبوتر چاهی است. کبوتر چاهی از قدیمی‌ترین پرندگان اهلی شده است. کبوترهای چاهی خیابانی از کبوترهای اهلی انشقاق پیدا کرده و از حالت اهلی به وحشی مبدل گشته‌اند. کبوترهای اهلی نیز اصالتاً از کبوترهای چاهی ساکن پرتگاه‌ها و کوهستان‌ها می‌باشند.


اهلی

رام

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

اهلی

اهلی. [اَ] (ص نسبی) نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. (از ناظم الاطباء). || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. (از ناظم الاطباء). مقابل بری.

اهلی. [اَ] (اِخ) از شعرای شیراز است. مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است. قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است. صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجمله شاعر خوبیست. دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید. گویند اکثر اوقات منزوی زاویه ٔ فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره ٔ خواجه حافظ شیراز مدفون است:
تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست
(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 270).
مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست. وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم (ص) و رثاء شهدای کربلا دارد. رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است.وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ. ق. درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.


اهلی شیرازی

اهلی شیرازی. [اَ ی ِ شی] (اِخ) رجوع به اهلی شود.

فرهنگ عمید

اهلی

ویژگی هر ‌حیوانی که به انسان و خانه‌ها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اهلی

آمخته، دست‌آموز، رام، محلی، ولایتی،
(متضاد) وحشی

فارسی به آلمانی

اهلی

Aborigine, Angeboren, Australischer ureinwohner, Eingeboren, Eingeborene (m), Gebürtig, Heimatlich

فرهنگ معین

اهلی

(اَ) [ع - فا.] (ص نسب.) رام و مطیع.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اهلی

آرام، رام

فارسی به عربی

اهلی

الیف، ساکن اصلی، محلی، مواطن

فرهنگ فارسی هوشیار

اهلی

مانوس، مقابل وحشی

معادل ابجد

اهلی شده

355

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری