معنی اهریمنان

حل جدول

واژه پیشنهادی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ابالیس

اهریمنان

فرهنگ فارسی هوشیار

عفاریت

اهریمنان، دیوان


اخوان الشیاطین

برادران اهریمن (صفت اسم) برادران دسوان برادران اهریمنان ماخوذ از: ان المبذرین کانوا اخوان ‎- الشیاطین و کان الشیطان لربه کفورا ‎- (سوره 17 بنی اسرائیل آیه 29) همانا اسراف کنندگان برادران اهریمنانند و اهریمن پروردگار خود را ناسپاس است. )

فرهنگ معین

شیاطین

(شَ) [ع.] (اِ.) جِ. شیطان، اهریمنان.

لغت نامه دهخدا

کهرم

کهرم. [ک ُ رَ / ک َ رَ] (اِخ) شاهزاده ٔ تورانی پسر ارجاسب. (فهرست ولف):
برادر بد او را دو اهریمنان
یکی کهرم و دیگر اندیرمان.
فردوسی.
رجوع به ماده ٔ قبل شود.


عفاریت

عفاریت. [ع َ] (ع اِ) ج ِ عفریت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دیوان. اهریمنان. رجوع به عفریت شود: عفاریت گفتنداندیشه مدار که ایزدتعالی آدمی را به هفت طبقه آفرید. (تاریخ سیستان ص 59). رجاله ٔ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 350).
- عفاریت آثار، کسانی که کردارشان مانند دیو بود. (ناظم الاطباء).


ملجا

ملجا. [م َ](ع اِ) مأخوذ از تازی، مَلجَاء.پناهگاه و جای پناه و مأمن و جای امن و پشت و پناه و جای استراحت و آسایش.(ناظم الاطباء):
روزی است ازآن پس که در آن روز نیابند
خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا.
ناصرخسرو.
جاودان زی تو که ایمن بود از نکبت چرخ
هرکه چون درگه تو مفزع و ملجا دارد.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 101).
ملکت گرفته رهزنان برده نگین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.
خاقانی.
من و ناجرمکی و دیر مخران
در بقراطیانم جا و ملجا.
خاقانی.
بارگاه عصمهالدین روز بار
خسروان را جا و ملجادیده ام.
خاقانی.
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان
چون رکاب مصطفی شد مأمن و ملجای من.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 324).
به استناد و اعتضاد شهزاده و ملجا و مهرب حضرت او نتواند.(تاریخ غازان ص 86). و رجوع به ملجاء شود.
- ملجای خواقین، پشت و پناه پادشاهان.(ناظم الاطباء).
- ملجای نوح، کنایه از کوه جودی است که کشتی نوح علیه السلام آنجا فرود آمد.(برهان)(آنندراج). کوه جودی.(ناظم الاطباء).


گوش

گوش. (اِخ) نام فرشته ای است موکل بر مهمات خلق عالم. (برهان). این کلمه در اوستا گئوش و در پهلوی گوش است (لغهً به معنی گاو). رجوع به معنی دوم شود. || (اِ) نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی باشد و فارسیان در این روز جشن کنند و عید سازند و آن را سیرسور گویند و در این روز سیر برادر پیاز خورند و گوشت را باگیاه و علف پزند نه با چوب و هیزم، و گویند این باعث امان یافتن از مَس ّ و لامسه ٔ جن است و بدان دوای امراضی کنند که منسوب به جن است، و در این روز نیک است فرزند به مکتب دادن و پیشه آموختن. (برهان). اوستا گئوش، پهلوی گوش (لغهً به معنی گاو). به قول بیرونی در «گوش روز» از دی ماه جشنی بوده است موسوم به «سیرسور» که در این روز سیر و شراب می خوردند و برای دفع اهریمنان سبزیهای ویژه با گوشت می پختند. زرتشتیان ایران نیز این روز را «گوش » نامند. بیرونی نام آن را «جوش » (معرب گوش) و در سغدی «غش » و در خوارزمی «غوشت »آورده. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
گوش روز ای نگار مشکین خال
گوش بربط بگیر و نیک بمال.
مسعودسعد (دیوان ص 662).
به روز گوش اسفندارمذماه
به گاه یزدجرد آخر شهنشاه.
زراتشت بهرام (از انجمن آرا و آنندراج).


اژی

اژی. [اَ] (اِخ) (در سانسکریت: اَهی) نام یکی از اهریمنان نزد آریائیان و آن بمعنی مار یا اژدهاست. وی در کوه مسکن داشته و دیوان را بیاری خود میطلبد. در حقیقت اهی یا اژی ابر سیاه توأم با بوران و طوفان و رعد است که با هزاران حلقه و پیچ و تاب برفراز قله ٔ کوه می پیچد و دیوارمانند بسوی آسمان بالا میرود. ایندره (رب النوع رعد) نیرومند با این مار مصاف داده او را میکشد. در ریگ ودا بارها از این مبارزه یاد شده است و یقیناًماری که در اساطیر و ادبیات حماسی اغلب ملل موجود است، همان اهی آریائیان قدیم است که متدرجاً علت تشبیه که ابرهای سیاه باشد از میان رفته ولی مشبه به یعنی مار یا اژدهای بدکار در خاطرها محفوظ مانده است. داستان اژی دهاکه (جزء اول آن همان اژی اوستا و اهی سانسکریت است) که افسانه ٔ نزاع ترَی تَنَه با مار سه سر (در وِدا) را شامل است دراوستا بصورت منازعه ٔ ثَرَاِتَئُنَه (یعنی فریدون) با مار سه سر شیبا [اَژی دَهاکَه ثری کَمِرِذَ خشوَئِش] آمده است. فردوسی نیز این نام را بعنوان «ضحاک » و «اژدها» و «اژدهافش » که دو مار (به جای مار سه سر) بر کتفش رسته بود، و فریدون با او جنگید و ویرا مغلوب کرد، معرفی کند. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 35- 36 و رجوع به ضحاک و اژدهاک شود.


اهریمن

اهریمن. [اَ م َ] (اِخ) به معنی اهرمن است که راهنمای بدیها باشد، چنانکه یزدان راهنمای نیکی است و شیطان و دیو و جن را هم گفته اند. (برهان). دیوو ابلیس. (اوبهی). اهرمن. اهرامن. اهرن. اهریمه. آهرن. آهریمن. آهرامن. آهرمن. آهریمه. هریمه. خرد خبیث. عقل پلید. شیطان. (فرهنگ فارسی معین):
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آمد
ز چشم برکند از دور کیک اهریمن.
منجیک.
بدو گفت از این شوم ده پرگزند
کدامست اهریمن زورمند.
فردوسی.
از اهریمنست آنکه زو شاد نیست
دل و مغزش از دانش آباد نیست.
فردوسی.
همان کرم کز مغز اهریمنست
جهان آفریننده را دشمنست.
فردوسی.
بس نباشد تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند.
عنصری.
بر بد مشتاب ازیرا شتاب
بر بدی از سیرت اهریمن است.
ناصرخسرو.
خاصه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر خلق خدائی کند اهریمن.
ناصرخسرو.
سپیدروی برانگیخته شود چو به نزع
ندیده چهره ٔ اهریمن سیاه گلیم.
سوزنی.
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم وظلم
در عدم نِه ْ روی کآنجا بینی انصاف و رضا.
خاقانی.
تیرش جبریل رنگ با دو پر از فتح ونصر
خانه ٔ اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با اهریمنی.
مولوی.
ما همه نفسی و نفسی میزنیم
گر نخواهی ما همه اهریمنیم.
مولوی.
روح پاکم چند باشد منزوی در کنج خاک
حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم.
سعدی.
- اهریمن نژاد، از نژاد دیو و شیطان.
|| مجازاً، به معنی توپ آهنین است که از آلات معظمه ٔ جنگ است. (از انجمن آرا):
اهریمن رویینه تن تنین آهن پیرهن
آتش فشانان از دهن چون کام اژدرها شده.
؟ (از انجمن آرا).

معادل ابجد

اهریمنان

357

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری