معنی ان اچ ال

حل جدول

ان اچ ال

لیگ حرفه ای هاکی آمریکا

لغت نامه دهخدا

ال

ال. [اَ] (ترکی، اِ) رنگ لعل. || اسب بور. || بستان. (شرفنامه ٔ منیری).

ال. [اِ] (ترکی، اِ) شهر و ولایت. (شرفنامه ٔ منیری). نام شهر و ولایت. (برهان).

ال. [اُ] (ترکی، ضمیر) او، ضمیر غائب. (برهان). ترکی است یعنی او. (شرفنامه ٔ منیری).

ال. [اِ] (علامت اختصاری) رمز است الی آخر را مانند البیت، القصیده و غیره. (یادداشت مؤلف).

ال. [اِل ل] (اِخ) نام خدای تعالی. و هر اسم که در آخر آن لفظ ال یا ایل باشد مانند اسرائیل و جبرئیل و میکائیل آن اسم مضاف است بسوی خدای تعالی. (منتهی الارب). بزبان سریانی یکی ازنامهای خدای تعالی است. (برهان). رجوع به ایل شود.

ال. [اُل ل] (ع اِ) نخستین و از ماده ٔ اول نیست. (منتهی الارب). || ما له اُل ّ و غل ّ؛ یعنی نیست او را چیزی از تفتگی و بی آرامی. (منتهی الارب).

ال.[اَ] (اِ) درختچه ای است از جنس کرنوس و سه نوع آن در ایران موجود است: 1 -سیاه ال که در سراسر جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران می روید. 2- زقال اخته که در جنگل های ارسباران بحال وحشی موجود است. 3- شفت که در جنگل های ارسباران و بجنورد وجود دارد. رجوع شود به درختان جنگلی تألیف ساعی ج 1 ص 59 و 60. قرانیا. قرنوس. سرخک. طاقدانه.

ال. [اِل ل] (ع اِ) پیمان. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || پیغام خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سوگند. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). || زنهار. (منتهی الارب). || فغان. ناله ٔ مصیبت و منه عجب ربکم من الّکم. (منتهی الارب). || معدن. (منتهی الارب). || همسایه. || اصل نیکو. || کینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِمص) خویشی. (منتهی الارب). || دشمنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ربوبیت. (منتهی الارب).

ال. [اَ] (ع اِ موصول) اسم موصول بود به معنی الذی و دیگر موصولات، و آن بر اسم فاعل و مفعول درآید به شرط آنکه معنی عهد ندهد چون جائنی الضارب فاکرمت الضارب و اگر بر صفت مشبهه درآید صحیح آن است که آن حرف بود. (اقرب الموارد). || (حرف تعریف) و گاه حرف تعریف بود و آن دو نوع است عهد و جنس و هر یک از این دو بر سه قسم است: آنچه عهد راست و مصحوب آن گاه ذکری است چون: کما ارسلنا الی فرعون رسولاً فعصی فرعون الرسول. (قرآن 73 / 15- 16). و گاه ذهنی چون: اذ یبایعونک تحت الشجره (قرآن 48 / 18). و گاه حضوری چون: لاتشتم الرجل، درباره ٔ مردی که حاضر ایستاده است. اماآنچه جنس راست، گاهی برای استغراق افراد است چون: ان الانسان لفی خسر. (قرآن 103 / 2). و گاه تعریف ماهیت راست چون: و جعلنا من الماء کل شی ٔ حی ّ. (قرآن 30/21). و گاه ال زائد بود و آن نیز بر دو قسم است لازم و غیرلازم، لازم، مانند النضر و النعمان و اللات و العزی و غیر لازم مانند الحارث و الیزید. (از مغنی و اقرب الموارد). || و از جهت حرف اول کلمه ای که بر آن درآید بر دو قسم بود: شمسی و قمری، و حروفی نیز که الف و لام بر آن درآید بر دو قسم است شمسی و قمری. حروف شمسی عبارت است از: ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن. حروف قمری عبارت است از: الف، ب، ج، ح، خ، ع، غ، ف، ق، ک، م، و، هَ، ی. و گاه این لفظ را بر کلمه ٔ فارسی درآرند. مؤلف آنندراج در این باره توضیحی دارد ملخص آن اینکه: آوردن الف و لام (ال) بر مسندالیه و مضاف الیه و مانند آن مخصوص عرب است لکن متأخران در فارسی نیز آورده اند و این از تصرفات ایشان است چنانکه در این بیت از درویش واله هروی:
تا مهر تو گشت نورافشان
ذوالخورشیدین شدخراسان.
و نیز بیدل راست:
النویدآفتاب عالمتاب.
و مقصود ازاین استعمال، اظهار صناعت است با علم مخاطب و متکلم به نادرست بودن آن و گاه مقصود اظهار صناعت نباشد ولفظ بوالهوس از نوع دوم است. (از آنندراج).

فارسی به عربی

اچ

قیقب

گویش مازندرانی

اچ

سبوس برنج، فرمان بازگشت به اسب در حال خرمن کوبی

از اصوات کنایی، به پشت گرفتن کودک


ال – کاچ

ال برشته – ال

فارسی به آلمانی

اچ

Ahorn (m)

معادل ابجد

ان اچ ال

86

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری