معنی انور

لغت نامه دهخدا

انور

انور. [اَ وَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی است. روشن تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نورانی تر. بافروغ تر. منورتر:
محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.
ناصرخسرو.
که شب را تیرگی چندان نماند
که رخ پیدا کند خورشید انور.
انوری.
شاهنشه ملوک قزل ارسلان که هست
از رای و روی او بسپهر انور آفتاب.
خاقانی.
- انور التوأمین، (اصطلاح هیوی) رأس التوأم الغربی از قدر اول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- انورالفرقدین، ستاره ٔ نورانی تر از فرقدان که بر پهلو و پشت دب اصغر جای دارند. (یادداشت مؤلف). || خوب روی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


عالی انور

عالی انور. [اَن ْ وَ] (اِخ) تیره ای از طایفه ٔ بابادی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).


قلعه انور

قلعه انور. [ق َ ع َ ؟] (اِخ) قلعه ای است و در ناحیه ای بنام وادی السیول یمن قرار دارد. رجوع به نخبه الدهر دمشقی ص 127 شود.


انور پاشا

انور پاشا. [اَ] (اِخ) (1882-1922م.) فرمانده ترک در جنگ 1914-1918م. متولد در قسطنطنیه. وی پس ازشکست از سویت ها و محبوس شدن بدست آنها بقتل رسید.


خواجه انور

خواجه انور. [خوا / خا ج َ / ج ِ اَ وَ] (اِخ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان گیوه چینی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


انور یزدی

انور یزدی. [اَ وَ ی َ] (اِخ) از شاعران و از تاجرزادگان شهر یزد بود. او راست:
تا ز روی ماه خود روزی نقاب افکنده ایم
مهر را از تاب روی او بتاب افکنده ایم
داده ایم ار مهر آن مه را بدل منزل بلی
مهر او گنج است از آنش در خراب افکنده ایم
عشق وی هست ار گناه و زهد و سالوسی ثواب
از تو ای زاهد که خود از این ثواب افکنده ایم.
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 63).


انور زند شیرازی

انور زند شیرازی. [اَ وَ زَ دِ] (اِخ) مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: اسمش محمد ابراهیم خان فرزند کهتر محمدکریم خان زند مشهور به وکیل است که سی سال سلطنت کردو بعد از پدر گرفتار فتنه ٔ اعمام و اخوان شد و دیده ٔ جهان بین را وداع کرد و به عتبات عالیات رفته معتکف شد و در سال 1216هَ.ق. رحلت نمود. از اشعار اوست:
گرفتم اینکه رهم بسته اند از سر کویت
چه میکنند که دارد دلم نهان بتو راهی.
دلا چندی رهایی جو پس آنگه شو گرفتارش
که چندی عزتی دارند پیشش نوگرفتاران.
چو خواهد مدعی احوال آن سیمین بدن پرسد
ز غیرت تا کند خون در دلم آید ز من پرسد
غرور حسن اگرچه ماه کنعان است نگذارد
که یکره شرح حال ساکن بیت الحزن پرسد.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 10).

فرهنگ معین

انور

(اَ وَ) [ع.] (ص تف.) روشن تر، درخشان تر.

فرهنگ عمید

انور

روشن‌تر، درخشان‌تر، تابناک‌تر،
نورانی، درخشان،
مبارک، گرامی،

فرهنگ فارسی آزاد

انور

اَنْوَر، نورانی تر (ین)، روشنتر (ین)، در خشان تر (ین)،

حل جدول

انور

روشن تر، نورانی تر، درخشان تر

واژه پیشنهادی

اثری از انور خامه ای

از انشعاب تا کودتا

خاطرات کنگو

دیالکتیک طبیعت و تاریخ


اثری از انور خامه¬ای

سالهای پر آشوب

معادل ابجد

انور

257

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری