معنی انقلاب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دگرگون شدن، زیر و رو شدن، قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت، استفراغ، قی، نا - آرامی، بی قراری، هیجان، شورش، عصیان، تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه). [خوانش: (اِ قِ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
(سیاسی) تحول اساسی در حکومت یک کشور توسط تودهای ناراضی جامعه که باعث تحولات سیاسی و اقتصادی و غیره میشود،
آشوب، شورش،
برگشتن از حالی به حال دیگر، دگرگون شدن،
(نجوم) رسیدن خورشید به دورترین نقطه از استوای فلکی،
حل جدول
دگرگونی و تحول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آشوب، دگردیسی، واگشت، جنبش، دگرگونی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اغتشاش، تحول، تنش، شورش، قیام، ناآرامی، نهضت
فارسی به انگلیسی
Revolution
عربی به فارسی
برهم زدن , ضربت , کودتا
گویش مازندرانی
استفراغ – قی کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
برگشتگی دگرگونی، زیر و رویی زیرور و شدن، خیزش (قیام) آشوب شورش (مصدر) برگشتن از حالی بحالی دگر گون شدن، زیر و رو شدن وا گردیدن بر گشتن، (اسم) بر گشتگی تغییر تحول تبدل، شورش بی آرامی، شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو، شورش دل منش گردا استفراغ قی، انقلاب در عناصر بمعنی تبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است. جمع: انقلابات. برگشتن، بازگردانیدن، واژگون شدن و برگشتن از کاری، آشوب و شورش، انعکاس
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْقِلاب، برگشتن، دگرگون شدن، واژگون و معکوس گردیدن، زیر و رو گشتن، با قوّهء جبریه و یا با قوای مخالف اوضاع و احکام جاریه را تغییر دادن..،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
184