معنی انداختن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) افکندن، پرتاب کردن، چیزی را به هدف زدن، هدف قرار دادن، در جایی منزل کردن، راندن، طرد کردن، فرش کردن، گستردن، مقدّر ساختن.7- (عا.) جنس نامرغوب را به جای جنس خوب فروختن، کلاه گذاشتن، طرح ک [خوانش: (اَ تَ) [په.]]
فرهنگ عمید
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Cast, Chop, Clap, Cut, Drop, Hew, Launch, Palm Off, Pelt, Pitch, Plump, Precipitate, Send, Shine, Shy, Throw, Thrust, Toss, Tumble
فارسی به ترکی
atmak
فارسی به عربی
احذف، اقذف، انطلاق، دفع، رمیه، عقبه، علاقه موقته، قطره، مجرفه، ممثلون
فرهنگ فارسی هوشیار
پرت کردن، پرتاب کردن، افکندن، پرانیدن، افگندن
فارسی به ایتالیایی
gettare
فارسی به آلمانی
Fällen, Fiel, Niederschlagen, Schlagen, Weglassen [verb], Festmachen, Haken (m), Problem (n), Ruck (m), Rücken
معادل ابجد
1106