معنی انباشتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اَ تَ) (مص م.) پُر کردن.
فرهنگ عمید
پر کردن،
انبار کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آکندن، امتلا، پر کردن،
(متضاد) تخلیه، خالی کردن
فارسی به انگلیسی
Accumulate, Agglomerate, Amass, Bank, Bunch, Garner, Gather, Hoard, Mound, Pack, Pile, Stack, Stock, Stockpile, Store
فارسی به عربی
تل، جمع، کتله، کدس، کنز، ماده، معظم، ملء
فرهنگ فارسی هوشیار
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
فارسی به ایتالیایی
accumulare
فارسی به آلمانی
Ausfüllen, Bekleiden, Besetzen, Erfüllen, Füllen
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
804