معنی انا

لغت نامه دهخدا

انا

انا. [اَ] (ع ضمیر) مَن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی):
دانش دیگر ز نادانی ما
سر برآورده عیان کانی انا.
مولوی.
آن انا را لعنهاﷲ در عَقِب
این انا را رحمهاﷲ ای محب
آن انا بی وقت گفتن لعنت است
آن انا در وقت گفتن رحمت است
آن انا منصور رحمت شد یقین
آن انا فرعون لعنت شد ببین.
مولوی.
- انا الحق، من حق و خدا هستم، بزعم صوفیان دو تن دم از انا الحق زدند یکی بحق و دیگری بناحق، آنکه از سر حقیقت انا الحق گفت حسین بن منصور حلاج بود و آنکه ناروا گفت فرعون عنود بود. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی). منصور بسبب گفتن این کلمه کشته شد. (یادداشت مؤلف):
آنکه او بی درد باشد ره زنست
زآنکه بی دردی انا الحق گفتنست.
مولوی.
فرعون وار لاف انا الحق همی زنی
وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست.
سعدی.
و رجوع به انا اﷲدر همین ترکیبات و حسین حلاج و حلاج شود.
- انا الدوست و انا الیار، امثال این تراکیب از مخترعات متأخرین است. (آنندراج):
در قتلگاه عشق انا الدوست میزنم
این گفتگو ز دار و رسن میشود فزون.
علی خراسانی (آنندراج).
گل مگر لاف انا الیار بگلشن زده است
بر سر دار خیال سر منصور کنم.
عالی (از آنندراج).
- انا اﷲ، من خدا هستم، ادای بعضی از متصوفین در اشاره به وحدت وجود و اینکه خدا در تمام اجزای عالم، جاری و ساری است:
روا باشد انا اﷲ از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی.
شیخ محمود شبستری.
- انا انت و انت انا، در اصطلاح عرفان منظور از این عبارت فناء عاشق است در معشوق بطوری که غیر از معشوق نبیند حتی خود را. (از کتاب اللمع ص 360 از فرهنگ علوم عقلی).
- انا بلا انا و نحن بلا نحن، در اصطلاح عرفان، مقصود از این عبارت تخلیه ٔ عبد است از افعال خود و فناء ذاتی است. (از کتاب اللمع فی التصوف ص 360 از فرهنگ علوم عقلی).
- انا خَیْرٌ، من بهترم، مأخوذ از آیه ٔ قرآن است که در موضوع مکالمه ٔ خدا با ابلیس هنگام آفرینش آدم نازل شده است: قال ما منعک الاتسجد اذ أمرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین. (12/7).
بندگی ّ او به از سلطانیست
که انا خیر دم شیطانیست.
مولوی (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی).
- انادان (انا + دان = داننده)، آنکه مرا میداند، کنایه از عارف ربانی که میداند حقیقت واقع وجودش جز انانیت ازلی چیز دیگری نیست و این وجود ظاهری ظل و سایه ای از آن حقیقت است:
رب ّ بر مربوب کی لرزان بود
کی انادان بند جسم و جان بود؟
مولوی (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی).
- انا و لاغیری، در مقام عجب و استکبار گویند: هر یک از باد غرور دم انا و لاغیری میزدند. (رشیدی).

انا. [اِن ْ نا] (ع حرف +ضمیر) مرکب از اًن َّ (حرف مشبهه بالفعل) + نا (ضمیرمتکلم معالغیر) و همچنین أنّا؛ بدرستی و راستی که ما. (از ناظم الاطباء). گاهی در فارسی در مورد استکبار و منیت بکار رود. (از یادداشت مؤلف):
آن دغلکاری ّ و دزدیهای او
وآن چو فرعونان انا انای او.
مولوی.
- انا اعطینا، سرآغاز سوره ٔ کوثر (سوره ٔ 108 قرآن) که بیشتر بدان نام برده می شود.
- انا انزلنا، سرآغاز سوره ٔ قدر (سوره ٔ 97 قرآن) که بیشتر بدان نام برده میشود.
- انا فتحنا، سرآغاز سوره ٔ فتح (سوره ٔ 48 قرآن).

انا. [اُن ْ نا] (اِخ) نام چند موضع است در عراق. (از معجم البلدان).

انا. [اَ] (ترکی، اِ) مادر. (از غیاث اللغات). در ترکی آذربایجانی آنا گویند.

انا. [اَ ن َ] (ع ضمیر) ضمیر منفصل متکلم وحده ودر آن مؤنث و مذکر یکسان است. رجوع به اَنا شود.

انا. [اُ] (اِخ) وادیی است در نزدیکی ساحل بین صلا و مدین. (از معجم البلدان). و رجوع به همین کتاب شود.

انا. [اَن ْ نا] (اِخ) دهی است از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

انا. [اِن ْ نا] (اِخ) شهریست در جزیره ٔ سیسیل که سابقاً کاستروژیووانی نام داشته. (از لاروس). این شهر در دوران اسلامی حائز اهمیت بوده و در کتب عربی بنام قصریانه ذکر شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046). و رجوع به قصریانه در همین لغت نامه شود.

فارسی به عربی

انا

حالا، فی الوقت الحاضر

گویش مازندرانی

انا

نوعی گیاه خودرو با ساقه های خزنده و برگ های کنگره ای همیشه...

هم اندازه – میزان


انا – انا

از روی گمان و تخمین

فرهنگ فارسی آزاد

انا

اَنَا، مَن،

فرهنگ معین

انا

من، مخفف اناالحق (من خدایم). [خوانش: (اَ) [ع.] (ضم.)]

حل جدول

انا

مادر آذری

عربی به فارسی

انا

ضمیر , نفس , خود

ترکی به فارسی

انا

به او

فرهنگ فارسی هوشیار

انا دان

(اسم) آنکه انا (من) را داند و شناسد، عارف ربانی.

فرهنگ عمید

انا

ظرف، آوند،

معادل ابجد

انا

52

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری