معنی ام حبیبه

لغت نامه دهخدا

ام حبیبه

ام حبیبه. [اُم ْ م ِ ح َ ب َ] (اِخ) کنیه ٔ دختر هرون الرشید خلیفه عباسی بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 246).

ام حبیبه. [اُم ْ م ِ ح َ ب َ] (اِخ) (رمله) دختر ابوسفیان و خواهر معاویه از زنان رسول اکرم بوده است. وی نخست با عبیداﷲبن جحش ازدواج کرد و زن و شوهر هر دو بدین اسلام درآمدند و به حبشه مهاجرت کردند در آنجا عبیداﷲ از دین اسلام برگشت ولی ام حبیبه در اسلام خود پایداری نشان داد تا آنکه پس از مرگ عبیداﷲ در سال هشتم هجری در حبشه بوسیله ٔ نجاشی پادشاه حبشه به ازدواج رسول اکرم درآمد. وفات وی به سال 44 هَ. ق. روی داد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 326) (ریحانه الادب ج 6 ص 214). و نیز رجوع به اعلام الوری و تنقیح المقال و خیرات حسان و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود.


حبیبه ٔ فهریة

حبیبه ٔ فهریه. [ح َ ب َ ی ِ ف َ ری ی َ] (اِخ) رجوع به حبیبه بنت ابی نخراه شود.


حبیبه ٔ عدویه

حبیبه ٔ عدویه. [ح َ ب َ ی ِ ع َ وی ی َ] (اِخ) از ابومحمد عبداﷲ مکی آمده که: حبیبه ٔ عدویه از عابدات بصره بود. وی هرگاه که نماز خفتن میگزارد بر بام می ایستاد و معجر و پیراهن بر خود می پوشید و می گفت: «خدایا ستاره ها فرورفتند و دیده ها به خواب شدند و پادشاهان درهای خود را بستند و در تو باز است. هر دوستی با دوست خود خلوت گزید. این جایگاه من در برابر تو است ». و چون سحر میشد میگفت: «خدایا این شب است که پشت کرد و این روز است که پرده افکند. کاش میدانستم شب مرا پذیرفته ای تا خود راشادباش گویم یا نپذیرفته ای تا خویش را تسلیت دهم. بعزت تو سوگند برای همیشه این خوی من و خوی تو باشد. چند که مرا زنده بداری به عزتت سوگند اگر مرا از در خود برانی جدا نشوم و در دل من جز بخشش و کرم تو نیفتد.». (صفه الصفوه ج 4 ص 20) (اعلام النساء ج 1 ص 204).


ام

ام. [اُم م] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). والده. (اقرب الموارد). مام. ماما. مادر. ننه. دا (در تداول بختیاری). ج، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی العقول. اصل ام، اُمَّه جمع بندند بدون هاء اصلی، ولی استعمال امات در مورد حیوانات باشد بجز آدم چنانکه در تفسیر فخر رازی و «صراح » مذکور است و تصغیر آن اُمَیمَه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
همتش اب و معالی ام و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن.
منوچهری.
تاش به حوا ملک خصال همه ام
تاش به آدم بزرگوار همه جد.
منوچهری.
- لا ام لک، کلمه ٔ ذم است و گاه در جای مدح گویند. (از اقرب الموارد).
|| اصل. (ترجمان علامه، تهذیب عادل). اصل هر چیز. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج). اصل هر چیز و عماد آن. (منتهی الارب). در آغاز کلمات دیگر آید و ترکیب سازد چون:
ام ادراص، ام اربع و اربعین، ام البلاد، ام البونه، ام البویه، ام البیض، ام التنائف، ام الجیش، ام الحرب، ام الخبائث، ام الدماغ، ام الرأس، ام الربیق، ام الرمح، ام الصبیان، ام الطریق، ام الطعام، ام الفرج، ام القرآن، ام القردان، ام القری، ام القوم، ام الکتاب، ام المثوی، ام النجوم، ام الیمن، ام بریص، ام ثمره، ام جابر، ام جندب، ام حبین، ام حفصه، ام حلس، ام خشاف، ام خنور، ام درزه، ام دفار، ام دفر، ام راشد، ام سمحه، ام سوید، ام صبار، ام صبور، ام طبق، ام طلحه، ام عامر، ام عریط، ام عزم، ام غیلان، ام فروه، ام قشعم، ام کلب، ام کلته، ام مثواک و ام ملدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از دزی). رجوع به هر یک از ترکیبات مذکور شود. || زوجه ٔ کهنسال مرد. (منتهی الارب). زوجه ٔ سالمند مرد. (از ذیل اقرب الموارد). || خادم قوم. (منتهی الارب) (ازذیل اقرب الموارد). || هرچه منضم الیه چیزها باشد. (منتهی الارب). || عمر گذشته. (منتهی الارب). || مهتر. || قبر. || عَلَم. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون).در منتهی الارب به این معنی ام الجیش و در ذیل اقرب الموارد ام الحرب و در صحاح اَم ّ آمده است. || لوح محفوظ. (کشاف اصطلاحات الفنون). || جای سکونت. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن. (ذیل اقرب الموارد). جای بازگشتن. (کشاف اصطلاحات الفنون). مسکن و مأوی. (از کشف الاسرار ج 10 ص 592): فامه هاویه. (قرآن 9/101)، یعنی مسکن او دوزخ است.
آنکه او بوده ست امه هاویه
هاویه آمد مر او را زاویه.
مولوی (مثنوی).
|| نسخه ٔ خطی یا چاپی از کتاب و مانند آن: و الطویل منه (البطیخ) المقلونیا المؤلف رأیته فی ام اخری الملونیا. (دزی ج 1). رأیت فی ام اخری یقول ابوحنیفه. (دزی ج 1). || در علم اصطرلاب، نام صفیحه ٔ سفلی از صفایح اصطرلاب باشد. تهانوی گوید: ام در علم اسطرلاب عبارتست از جسمی که بر او کرسی باشد، و مشتمل است بر صفایح و غیر آن، و آنرا حجره نیز نامند. و در بعض از تصانیف ابوریحان مسطور است که حجره ٔ آن طوقی است که بر کناره ٔ اصطرلاب باشد، و ام آن صفیحه ای که آن طوق بر آن مرکب است (کذا فی شرح بیست باب). ودر بعضی رسائل گوید: ام دائره ٔ بزرگ اصطرلاب باشد که بر پشت آن آلت ارتفاع بسته باشند و در وی جوفی باشدکه صفائح و عنکبوت درو موضع کنند، و بدین اعتبار اورا ام حجره نیز گویند و مرجع این بسوی قول اول است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

ام. [اَ] (ع حرف ربط) بمعنی یای تردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). حرف عطف است ومعنی آن استفهام، و استعمال آن بر دو وجه است یکی آنکه با الف استفهام باشد بمعنی اَی ّ مانند: اء زید عندک ام عمرو؟ یعنی کدام کس است از این هر دو نزدیک تو؟ و این ام را متصله گویند. دوم آنکه بمعنی بل باشدو این ام منقطعه است از ماقبل خود خبر باشد یا استفهام، مثال خبر: انها لابل ام شاء؛ یعنی اول متکلم حکم کرد به اینکه آنچه می بینم شتران است سپس او را شک واقع شد و از این حکم اعراض کرد و گفت آنچه می بینم بلکه رمه ٔ گوسپندان است، لیکن فرق میان بل و ام آن است که مابعد بل متیقن باشد و مابعد ام مظنون. و مثال استفهام: هل زید منطلق ام عمرو؟ یعنی آیا بیرون رونده زید است یا عمرو؟ ام در این مورد ظن و استفهام و اضراب را میرساند. «ام » بر هل داخل شود ولی بر همزه ٔ استفهام داخل نشود، چون: هل یستوی الاعمی و البصیر؟ ام هل تستوی الظلمات و النور؟ و نیز گاهی زاید آید: یا هند ام ماکان مشی رقصاً؛ یعنی ماکان. (از منتهی الارب ذیل ام م). حقاً ام باطلاً. طوعاً ام کرهاً. کلاً ام بعضاً. || (حرف تعریف) گاه بجای «ال » حرف تعریف استعمال میشود: لیس من امبر امصیام فی امسفر.

ام. [اُم م] (اِ) گیشدر (گیاه). رجوع به گیشدر شود.

ام. [اِ] (اِخ) مرکز ساووا واقع در ناحیه ٔ البرت ویل از کشور فرانسه. 1360 تن سکنه دارد.

ام. [اِ] (اِخ) (الَ....) جایگاه گروهی از عرب، که بطنی از بطون غزیه بودند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 324).

ام. [اِ / َِم ْ] (ترکی، پسوند) َِم. علامت تأنیث ترکی است مانند خان، خانِم و بیگ، بیگم. در فارسی خانم و بیگم بضم نون و گاف تلفظکنند. (یادداشت مؤلف).

ام. [اُ] (اِخ) نام رودی است در ایالت تومسک از ناحیه ٔسیبری. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل اوم شود.

حل جدول

ام حبیبه

دختر ابوسفیان

نام های ایرانی

حبیبه

دخترانه، مؤنث حبیب، معشوقه

فرهنگ فارسی آزاد

امّ حبیبه

اُمِّ حَبیْبَه، دختر ابوسفیان که با همسرش عبدالله جَحِش مهاجر حبشه بودند و چون عبدالله مسیحی گردید و در حبشه فوت کرد، اُمّ حَبِیْبَه به مجاز مراجعت نمود و زوجه رسول الله شد،

فرهنگ عمید

ام

مادر،
[مجاز] اصل هر چیز،
* ام لیلی: شراب سیاه‌رنگ،
* ام حباب: دنیا،
* ام زنبق: [قدیمی، مجاز] خمر، شراب،

معادل ابجد

ام حبیبه

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری