معنی امداد آذری

حل جدول

لغت نامه دهخدا

امداد

امداد. [اَ] (ع اِ) ج ِ مدت. (ناظم الاطباء). || ج ِ مُدّ پیمانه ها. (اقرب الموارد). رجوع به مُدّ شود. || ج ِ مدد. یاران. (فرهنگ فارسی معین). || ج ِ مَدَد. (از اقرب الموارد). افواجی که پی در پی برسند. (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 3): عزایم پادشاهان را به امدادفتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). || مجازاً درود و سلام پیاپی. (از حاشیه ٔ کلیله و دمنه، چ مینوی ص 3): درودی که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). که امداد خیرات و اقسام سعادات بدو نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. (کلیله و دمنه ص 41). که امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد. (کلیله و دمنه ص 265). و رجوع به مدد شود.

امداد. [اِ] (ع مص، اِ مص) مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین. || یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهه. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین). یاری کردن. یاری دادن. (فرهنگ فارسی معین) || یاری. کمک. اعانت. (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). نصرت. (ناظم الاطباء).
- امداد کردن، یاری دادن.
- پست امدادی، پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
- پست امدادی آموزشگاهها، شفاخانه. (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست).
|| بخشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مثمر شدن. (آنندراج). || سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. (از المنجد). مداد در دوات کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || آب دادن چیزی را. (آنندراج). || ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).برآمدن ریم از جراحت. (آنندراج). || هودر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). || آب و تری روان شدن درچوب عرفج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم) نوشانیدن بشتر. || گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد).


امداد لکهنویی

امداد لکهنویی. [اِ دِل َ هََ] (اِخ) امداد اﷲ خان بن کفایت اﷲخان رامپوری از شاعران است. رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص 71 و الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 95 و فرهنگ سخنوران شود.

فرهنگ معین

امداد

(مص م.) یاری کردن، کمک رساندن، (اِمص.) یاری. [خوانش: (اِ) [ع.]]

(اَ) [ع.] (اِ.) ج. مدد؛ یاران.

فرهنگ عمید

امداد

مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن،

مدد

مترادف و متضاد زبان فارسی

امداد

اعانت، غوث، کمک، کمک‌رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری

فارسی به عربی

امداد

اغاثه

فرهنگ فارسی هوشیار

امداد

مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

امداد

یاری رسانی

کلمات بیگانه به فارسی

امداد

یاری رسانی

فارسی به انگلیسی

امداد

Assist, Assistance, Help, Reinforcement, Relief

فرهنگ فارسی آزاد

امداد

اِمْداد، (اَمَدَّ) کمک کردن، یاری نمودن، بخشیدن و عطا کردن، مهلت و فرصت دادن، ادامه دادن، زیاد کردن،

معادل ابجد

امداد آذری

961

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری