معنی الو

لغت نامه دهخدا

الو

الو. [اَ ل ُ] (فرانسوی، صوت) هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند.

الو. [] (اِخ) دهی است در قره داغ.رجوع به تاریخ هجده ساله ٔ آذربایجان چ 3 ص 438 شود.

الو. [اَ ل َ / لُو] (اِ) در تداول عامه، بمعنی شعله ٔ آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانه ٔ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال:
الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است.

الو. [اِ ل ُ] (اِخ) شهری در لیتوانی نزدیک کنیگس برگ (= کالینین گراد).

الو. [اُ ل ُوو] (ع مص) تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || توانستن. (از اقرب الموارد). رجوع به اَلْو شود. || (اِ) چوب عود که بدان بخور کنند. (از المنجد) (ناظم الاطباء).

الو. [اُ] (ع اِ) بعضی از فرهنگ نویسان فارسی «اولو» بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و ماده ٔ اولو شود.

الو. [اَ] (اِ) نام میوه ای، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء).همان آلو است. رجوع به آلو و اجاص شود:
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.
انوری.

الو. [اَل ْوْ] (ع مص) تقصیر کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) (آنندراج). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. اُلُوّ. اُلی ّ. (از اقرب الموارد). || توانستن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (اقرب الموارد). || (اِ) عطیه. نعمت و بخشش. || پشک گوسفند. (از اقرب الموارد).


الو گرفتن

الو گرفتن. [اَ ل َ / لُو گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) شعله ور شدن. مشتعل شدن. اشتعال. رجوع به الو شود: بازار بزازها الو گرفته است.
- الو گرفتن دل، کنایه است از سخت تشنه شدن: از تشنگی دلم الو گرفته است.


الو زدن

الو زدن. [اَ ل َ / لُو زَدَ] (مص مرکب) سوزانیدن با شعله. آتش زدن. مشتعل کردن. شعله ور ساختن. الو کردن: گَوَنها را الو زدن.
- الو زدن مال خود، بقیمتهای سخت نازل و ارزان فروختن.


الو کردن

الو کردن. [اَ ل َ / لُو ک َ دَ] (مص مرکب) آتش بزرگ با شعله افروختن. برافروختن آتش. روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن. مشتعل کردن. رجوع به الو والو زدن شود: شب چهارشنبه سوری گَوَن الو میکنند.

فرهنگ معین

الو

(~.) [فر.] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.

(اَ لُ) (اِ.) شعله آتش، زبانه آتش.

فرهنگ عمید

الو

شعلۀ آتش، زبانۀ آتش،

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

الو

اجاص، اجاص مجفف، لهب

عربی به فارسی

الو

گرداندن , پیچاندن , چلا ندن (پارچه) , زور اوردن , فشار اوردن , واداشتن , بزور قاپیدن و غصب کردن , چرخش , پیچش , گردش

گویش مازندرانی

الو

آلو

شعله ی آتش

جفت رحم پس از زایمان

روستایی از دهستان دابوی جنوبی آمل

فرهنگ فارسی آزاد

الو

اَلْو، اَلْوَه، تقصیر، قصور و کوتاهی،

اَلْو، نعمت، بخشش و عطیّه (جمع: آلاء)،

فارسی به ایتالیایی

الو

pronto

فارسی به آلمانی

الو

Backpflaume (f), Pflaume (f), Zwetschge (f)

حل جدول

الو

زبانه آتش، میوه تلفنی

معادل ابجد

الو

37

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری