معنی الهام

فرهنگ عمید

الهام

در دل افکندن، تلقین کردن،
(اسم) اندیشه‌ای که به‌صورت ناگهانی در ذهن بیاید،
القای امری از جانب خداوند در دل انسان،

حل جدول

الهام

دردل افکندن

مترادف و متضاد زبان فارسی

الهام

مکاشفه، وحی، القا

فارسی به انگلیسی

الهام‌

Afflatus, Inspiration, Light

فارسی به ترکی

الهام‬

esin, ilham

فارسی به عربی

الهام

اقتراح، الهام، ایحاء، حماس، دمار کامل، رویه، صب

فرهنگ فارسی آزاد

الهام

اِلْهام، اِلْقاءِ امری از جانب خداوند در دل انسان، بدِل افکندن، (در اصطلاح خاص دینی اِلْهام مخصوص انبیاء و ائمه هدی و وَحْی مخصوص پیغمبران اولوالعزم میباشد)،

فارسی به ایتالیایی

الهام

rivelazione

ispirazione

عربی به فارسی

الهام

شهیق , استنشاق , الهام , وحی , القاء , اندیشه کردن , تفکر کردن , در بحر فکر فرو رفتن , تعجب کردن , در شگفت ماندن , شگفت , الهه شعر وموسیقی

لغت نامه دهخدا

الهام

الهام. [اِ] (ع مص) در دل افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغه). اندر دل افکندن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل). در دل انداختن. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی). در دل افکندن نیکی و آموزانیدن. (منتهی الارب). افکندن خدا در دل کسی امری را که وی را به فعل یا ترک چیزی وادارد. (از اقرب الموارد). وحی. (دهار). در دل افکندن خدای تعالی چیزی را. ایحاء. || فروخورانیدن چیزی را بکسی: الهمه الشی ٔ؛ ابلعه ایاه. (اقرب الموارد) (المنجد) (قطر المحیط). || چیزی فرا دل آمدن. (مصادر زوزنی). در دل افتادن. رجوع به الهام شدن شود. || (اِ) آنچه در دل افکند خدای تعالی. (منتهی الارب). آنچه خدا در دل کسی اندازد از واقع خیر و شر. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). || (اِمص) در اصطلاح، القاء معنی در دل بطریق فیض. القاءخدای تعالی در نفس، امری را که برانگیزد او را بفعلی یا ترکی، و آن نوعی از وحی است. آگهی که از غیب در دل افتد، و این اعم از وحی است، چه در حیوان و مردم هر دو تواند بود. جرجانی گوید: الهام چیزی است که دردل القاء شود بطریق فیض، و گفته اند آنچه از علم در دل افتد و آدمی را به عمل فراخواند بی آنکه به آیه ای استدلال کند و بدلیلی نظر نماید، و این الهام نزد علما حجت نیست مگر نزد صوفیه و فرق میان الهام و اعلام این است که اولی اخص است زیرا اعلام گاهی از راه کسب وگاهی از راه تنبیه حاصل میشود. (از تعریفات جرجانی). تهانوی آرد: الهام در لغت اعلام مطلق است و در شرع القاء معنایی در دل از طریق فیض است یعنی بی اکتساب یا فکر یا استفاضه، بلکه آن وارد غیبی است. بعضی در تعریف الهام قید «من الخیر» را افزوده اند تا شامل وسوسه نباشد و از اینروست که بعضی چنین تفسیر کرده اند:بالقاء الخیر فی قلب الغیر بلا استفاضه فکریه منه. وممکن است گفته شود که این قید لزوم ندارد زیرا القاء از جانب خدای تعالی است و اوست که در هر چیز مؤثر است بنابراین لفظ «بطریق الفیض » وسوسه را بیرون میکند زیرا آن از طریق فیض نیست بلکه بمباشرت سببی است که از شیطان سر میزند و الهام از اعلام اخص است زیرا اعلام گاهی بطریق استعلام میشود ولی الهام سبب حصول علم برای عامه ٔ مردم نیست و برای الزام غیرصالح است لیکن علمی که از الهام حاصل شود خاص مُلهَم است نه دیگری. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل الهام). الهام مقام مبتدیان و برتر از فراست است که گاه بطور وحی و مقرون بسماع است و گاه بواسطه ٔ رؤیا و گاه بمشاهده حاصل میشود. الهام عبارت از کشف معنوی و فیضان حقایق است از عالم مفارقات بر نفوس شریف و فیضان صور علمی از مبادی عالی بواسطه ٔ عقل فعال بر قلوب اخیار است. قیصری گوید: الهام از خواص ولایت است و وحی اعم از الهام است زیرا وحی از راه شهود ملک و شنیدن سخن او میشودکه از باب کشف شهودی است و متضمن کشف معنوی است و هم از راه کشف معنوی بدون شهود فرشته و وساطت ملک حاصل میشود و از خواص نبوت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاو فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی):
قلم بدستش گویی بدیع جانوریست
خدای داده مر آنرا بصارت و الهام.
فرخی.
بر نعمتی که دهد و شدتی که پیش آید الهام ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی).
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس ورضوان هر نفس.
خاقانی.
و رجوع به حکمه الاشراق ص 294 و 259 (حاشیه) و 299 و قاموس کتاب مقدس و نیز رجوع به «القاء» و «وحی » شود.


الهام بخش

الهام بخش. [اِ ب َ] (نف مرکب) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده. الهام دهنده. مُلهِم. و رجوع به الهام شود.


الهام پذیر

الهام پذیر. [اِ پ َ] (نف مرکب) الهام شده و هر چیز که قابل الهام باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.


الهام یافتن

الهام یافتن. [اِ ت َ] (مص مرکب) مُلهَم شدن. مورد الهام قرار گرفتن. رجوع به الهام شود.


الهام ربانی

الهام ربانی. [اِ م ِ رَب ْ با] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به الهام الهی و الهام شود.


الهام بیان

الهام بیان. [اِ ب َ] (ص مرکب) گفتار و خطاب از روی الهام. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.


الهام کردن

الهام کردن. [اِ ک َ دَ] (مص مرکب) به دل افکندن. در دل انداختن. الهام بخشیدن. الهام دادن: ایحاء؛ الهام کردن. (تاج المصادر بیهقی): آنکه ترا بماراه نمود ما را نیز الهام کرد. (مجالس سعدی ص 14).


الهام دادن

الهام دادن. [اِ دَ] (مص مرکب) در دل افکندن. الهام بخشیدن: ایزاع، الهام دادن. (منتهی الارب):
گفت ای یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد.
مولوی.
در دل تخته چو حق الهام داد
کاین چنین صورت بساز از بهر داد.
مولوی.
و رجوع به الهام شود.


الهام الهی

الهام الهی. [اِ م ِ اِ لا] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) الهام ربانی. آنچه خدای در دل کسی اندازد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.

فرهنگ معین

الهام

(مص م.) در دل افکندن، (مص ل.) در دل افتادن، جمع الهامات. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نام های ایرانی

الهام

دخترانه، فکری که به طور ناگهانی در ذهن پیدا می شود

فرهنگ فارسی هوشیار

الهام

در دل افکندن، اندر دل افکندن، وحی

معادل ابجد

الهام

77

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری