معنی القا
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) یاد دادن آموختن فرازبان دادن. ، افکندن در افکندن. یا القا ء بنفس. تلقین بخود. یا القاء شبهه. کسی را باشتباه افکندن.
القا ء
بارگیری، آموزاندن یاد دادن، افکندن، رسانیدن (مصدر) یاد دادن آموختن فرازبان دادن. ، افکندن در افکندن. یا القا ء بنفس. تلقین بخود. یا القاء شبهه. کسی را باشتباه افکندن.
فرهنگ عمید
مطلبی را به فکر یا ذهن کسی افکندن،
* القای شبهه: کسی را به اشتباه انداختن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آموختن، تلقین
فارسی به انگلیسی
Infusion, Inspiration, Instillation
القا (فیزیک)
Induction
القا کردن
Imbue, Implant, Impregnate, Infuse, Instil, Instill
القا (برق)
Inductance
القا به خود
Autosuggestion
بوبین القا (برق)
Induction Coil
لغت نامه دهخدا
القا کردن. [اِ ک َ دَ] (مص مرکب) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود: استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 231).
ابن رومان القا...
ابن رومان القاری. [اِ ن ُ نِل ْ] (اِخ) رجوع به یزیدبن رومان القاری شود.
واژه پیشنهادی
نفث
معادل ابجد
132