معنی الغدیر

لغت نامه دهخدا

دب الغدیر

دب الغدیر. [دَب ْ بُل ْ غ َ] (اِخ) دهی از دهستان میان آب (بلوط عنافجه). بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 6 هزارگزی خاور راه آهن اهواز و 25 هزارگزی شمال خاوری اهواز. دشت و گرمسیر دارای 300 سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دست قالیچه بافی و راه آن در تابستان اتومبیل روست. زیارتگاهی بنام غدیر دارد. ساکنین از طایفه ٔ مروانه می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


ذوشویس

ذوشویس. [ش ُ وَ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). و در المرصع بیت ذیل آمده است:
و نبئت قومی و لم اتهم
اجدّوا علی ذوشویش حلولا.
بشامهبن الغدیر.


غراء

غراء. [غ َ] (ع مص) آزمندی. (منتهی الارب) (آنندراج). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (از اقرب الموارد). غَراً. (اقرب الموارد). || سرد شدن: غری الغدیر؛ برد ماؤه. || تمادی در خشم. (اقرب الموارد).


علی برقی

علی برقی. [ع َ ی ِ ب َ] (اِخ) ابن محمد برقی. از شعرای دوره ٔ بنی عباس. نام او در «الغدیر» به صورت ابومحمد عبداﷲبن عمار برقی آمده است. وی شعر در مدح اهل بیت و ذم بنی عباس سرود و المتوکل خلیفه ٔ عباسی چون آن بشنید فرمان داد تا زبان او را از بیخ برکندند و دیوان وی را بسوختند. (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 746 بنقل از معالم العلماء ابن شهرآشوب ص 135 و الغدیر امینی).


یعلول

یعلول. [ی َ] (ع اِ) پارگین سپید صاف راست روان. (منتهی الارب) (آنندراج). الغدیر الابیض المطرد. (اقرب الموارد). || شبنم. (منتهی الارب) (آنندراج). || غورهای آب. (منتهی الارب). حباب آب. (آنندراج). ژاله. سوارک آب. ج، یعالیل. (مهذب الاسماء). || ابر سفید. || باران پی درپی یکدیگر. ج، یعالیل. || جامه ٔ دوباره رنگ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

لحیا الغدیر

تالاب کنار

واژه پیشنهادی

نویسنده کتاب الغدیر

علامه امینی


از جاذبه‌های گردشگری استان مرکزی

سد الغدیر


سدی در استان مرکزی

آشیانه، الغدیر، امان آباد، انجیرک، چمن میرزاجعفر

معادل ابجد

الغدیر

1245

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری