معنی الخناس

حل جدول

الخناس

کنار رفتن، عقب گرد کردن و پنهان شدن

آیه های قرآن

من شر الوسواس الخناس

از شرّ وسوسه‏گر پنهانکار،

فرهنگ فارسی هوشیار

وسواس

‎ اهریمن در نپی آمده من شرالوسواس الخناس دیوکامگی (دیو کامکی: شیطیان صفتی)، دو دلی بد گمانی (اسم) تردید وشکیکه در ضمیرانسان پدید آید دو دلی: ((وسواس بر طبیعتش غالب بود. ))، شک و شبهه در عبادات و احکام مذهبی خصوصا در طهارت ونجاست، آنچه شیطان در دل انسان افکند و او را بکار بد بر انگیزد.

لغت نامه دهخدا

خناس

خناس. [خ َن ْ نا] (ع ص، اِ) شیطان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دیو که وسوسه کند. (مهذب الاسماء). عزازیل. ابلیس. ابوخلاف. (یادداشت بخط مؤلف): الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس. (قرآن 114 / 5 و 4).
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره ٔ دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
جست از جایگه آنگاه چون خناسی
هوس اندر سر و اندردل وسواسی.
منوچهری.
لیک اندر دل خسان احسان
چون نجس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
|| مردم بدکار و بدعمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || واپس خزنده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی).


وسواس

وسواس. [وَس ْ] (ع اِ) اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر بدی که به قلب خطور کند وهر چیزی که در آن خیر و صلاح نباشد. (اقرب الموارد). || عبارت است از خواطر نفسانیه ٔ جسمانیه، خواه عقلی باشد خواه حسی باشد و خواه غیر آن که دورکننده است از قرب حق. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطائف اللغات). || آنچه شیطان در دل افکند. (ناظم الاطباء). آنچه شیطان در دل انسان افکند و او را به کار بد برانگیزد. (فرهنگ فارسی معین):
جست از جایگه آنگاه چو خناسی
هوس اندر سر و اندر دل وسواسی.
منوچهری.
ضمیر پاک تو را دیو کی کند وسواس
که هست بر سر تو پرّ جبرئیل امین.
امیرمعزی (از آنندراج).
|| کسی که شیطان و دیو او را وسوسه کرده است. (اقرب الموارد). || نام دیو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). دیو که مردم را وسوسه کند. (السامی). دیو وسوسه کننده، یعنی اندیشه ٔ بد در دل افکننده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). شیطان و دیو. (کشاف اصطلاحات الفنون). منه قوله تعالی: من شر الوسواس الخناس. (قرآن 4/114).
- وسواس سوداوی، نوعی جنون:ان البلادری وسوس فی آخر عمره. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 109). اما انا فقد امتحنته [ای الحنظل] و سقیته اصحاب داء المالیخولیا و الصرع و الوسواس. (ابن بیطار).
گر ز وسواس خیزد اصل جنون
به جنون میکشد مرا وسواس.
مسعود.
|| نااستواری و سرگردانی و دودلی در کارها. (ناظم الاطباء). تردید و شکی که در ضمیر انسان پدید آید. دودلی. (فرهنگ فارسی معین): وسواس بر طبیعتش غالب بود. (فرهنگ فارسی معین از عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 182).
این ستوران کرده در گردن
رسن جهل وسلسله ی ْ وسواس.
ناصرخسرو.
پنبه ٔ وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش.
مولوی.
|| شک و شبهه در عبادات و در اوامر مذهبی خصوصاً درپاکی و ناپاکی و طهارت و نجاست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). در تداول، حالتی که به بعضی مقدسین دست دهد که متنجسی را مثلاً صد بار شوید و گمان برد هنوز پاک نشده یا کلمه ای از نماز را صد بار گوید و گمان برد به تجوید نبوده و یا بارها در آب غوطه خورده و گمان برد ارتماس لازم به جای نیامده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مرضی که از غلبه ٔ سودا بر نفس عارض گردد و ذهن را مشوش گرداند. (از اقرب الموارد). || آواز نرم سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). آواز سگ. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || آواز صیاد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). آواز نرم صیاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز پیرایه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آواز زیور و پیرایه. (ناظم الاطباء). || آواز نرم درخت از حرکت باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آوازی که از مالیدن ابریشم به هم پدید آید. (ناظم الاطباء).

معادل ابجد

الخناس

742

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری