معنی افکار

لغت نامه دهخدا

افکار

افکار. [اَ] (ع اِ) ج ِ فِکْر و فَکْر، اندیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). فکرها. اندیشه ها.تصورات. اوهام. تدابیر. (ناظم الاطباء):
خاصه هرشب جمله افکار عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول.
مولوی.

افکار. [اَ] (ص) خسته. مجروح. افگار (با کاف پارسی). رجوع به افگار شود. || زَمِن. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). زمین گیر.

افکار. [اِ] (ع مص) اندیشه کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندیشیدن. اعمال نظر و فکرکردن. (از اقرب الموارد). تفکیر. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

افکار

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ فکر؛ اندیشه ها.

فرهنگ عمید

افکار

فکْر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

افکار

اندیش هها

مترادف و متضاد زبان فارسی

افکار

اذهان، اندیشه‌ها، فکرها

فرهنگ فارسی هوشیار

افکار

جمع فکر


گز افکار

(صفت) آنکه در کاری افراط کند مفرط: و حصیری هر چند مردیست گز افکار و گز افگویاما پیر است و حق خدمت قدیم دارد، اسراف کننده مسرف.

فارسی به عربی

زاییده افکار

من بنات افکار


افکار

صدر، فکر

حل جدول

افکار

فکرها

فرهنگ فارسی آزاد

افکار

اَفْکار، اندیشه ها (مفرد: فِکر)،


تصادم افکار

تَصادُم افکار، برخورد آراء و افکار مخالف و موافق و نظریات متفاوت،

فارسی به آلمانی

افکار

Brust (f)

معادل ابجد

افکار

302

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری