معنی افسرده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پژمرده، اندوهگین، منجمد، دلسرد. [خوانش: (اَ سُ دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
پژمرده،
غمگین،
(روانشناسی) مبتلا به افسردگی،
[قدیمی] یخبسته،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشانحال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند
فارسی به انگلیسی
Cheerless, Crestfallen, Depressed, Depressive, Despondent, Disconsolate, Down, Downhearted, Drawn, Gloomy, Heartsick, Lethargic, Pensive, Sad, Woebegone
فارسی به عربی
قاس، کییب، مکتیب، وسواسی
تعبیر خواب
خوردن افسرده در خواب، دلیل که او جنگ و خصومت افتد و علی الجمله هیچ خیر در خوردن افسرده نباشد. - جابر مغربی
خوردن افسرده در خواب غم و اندوه بود. اگر دید چیزی افسرده همی خورد، دلیل که به قدر آن، وی را غم و اندوه رسد. اگر دید افسرده کسی بدو داد و از وی بخورد، دلیل که با شخصی او را جنگ و خصومت افتد. اگر از وی هیچ نخورد، اندوهی به وی نرسد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) پژمرده، اندوهگین، یخ بسته منجمد، دلسرد.
فارسی به ایتالیایی
depresso
فارسی به آلمانی
Finster, Herzlos [adjective]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
350