معنی افراد نادان

حل جدول

افراد نادان

احمق،ابله


نادان

جهول

جاهل، ابله، احمق، بی خرد، بی سواد، سفیه

سفیه

لغت نامه دهخدا

نادان

نادان. (نف مرکب) جاهل. ضد دانا. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جاهل. بی علم. بی وقوف.بی عقل. احمق. گول. بی دانش. (ناظم الاطباء). بی دانش. که لفظ دیگرش جاهل است. (فرهنگ نظام). ضد دانا و آن را به عربی جاهل گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). مغفل. سفیه. (منتهی الارب). ابله. (بحرالجواهر). ابله. کانا. جهول. غراچه. نابخرد. بی خبر. بلهاء:
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب.
ابوشکور.
سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.
ابوشکور.
گبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوبش آمد سوی نیلوفر شتافت.
رودکی.
همه نیوشه ٔ خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه ٔ نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه.
رودکی.
که دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود.
فردوسی.
چو ارجاسب بشنید زو شاد گشت
سر مرد نادان پر از باد گشت.
فردوسی.
دگر با خردمند مردم نشین
که نادان نباشد بر آئین و دین.
فردوسی.
گر تو ای نادان ندانی هر کسی داند که تو
نیستی با من بگاه شعر گفتن همنشین.
منوچهری.
جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست، چون نادانند معذورانند. (تاریخ بیهقی). من از تاریکی کفر به روشنائی بازآمدم به تاریکی بازنروم که نادان و بی خرد باشم. (تاریخ بیهقی ص 340). هر که از عیب خود نابینا باشد نادان تر مردمان باشد. (تاریخ بیهقی ص 339). نادان تر مردمان اویی است که دوستی با زنان به درشتی جوید. (تاریخ سیستان).
عدوی او بود نادان درست است این مثل آری
که باشد مردم نادان عدوی مردم دانا.
قطران.
بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد. (قابوسنامه). نادان تر از آن مردم نبود که کهتری به مهتری رسیده بیند و همچنان به چشم کهتری بدو نگرد. (قابوسنامه). از نادان مغرور اجتناب نما. (خواجه عبداﷲ انصاری).
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.
ناصرخسرو.
تا ندانی کار کردن باطل است از بهر آنک
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند.
ناصرخسرو.
تا اندرو نیاید نادان که من
خانه همی نه ازدر نادان کنم.
ناصرخسرو.
بد دانا ز نیک نادان به.
سنائی.
و اگر نادانی این اشارت را که باز نموده شده است بر هزل حمل کند، مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه). و اگر برین جمله برود همچنان بود که حکایت نادان و گنج. (کلیله و دمنه). من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد سرد نشاند. (کلیله و دمنه).
گنج دانش تراست خاقانی
کار نادان به آب و رنگ چراست.
خاقانی.
منکه خاقانیم از خون دل تاجوران
میکنم قوت و ندانم چه عجب نادانم.
خاقانی.
چه نادان بی عقوبت عاجل از عذاب آجل نترسد. (سندبادنامه ص 4).
چو نادانی پی دل برگرفتم
خمار عاشقی از سرگرفتم.
نظامی.
دشمن دانا که غم جان بود
بهتر از آن دوست که نادان بود.
نظامی.
داد ایشان را جواب آن خوش رسول
کای گروه کور و نادان و فضول.
مولوی.
گفت من پنداشتم برجاست زور
خود بدم از ضعف خود نادان و کور.
مولوی.
حرص کور و احمق و نادان کند
مرگ را بر احمقان آسان کند.
مولوی.
بر مرد نادان نریزم علوم
که ضایع شود تخم در شوره بوم.
سعدی.
گو خداوند عقل و دانش و رای
غیبت ما مکن که نادانیم.
سعدی.
وگر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند آیدش بازیچه در گوش.
سعدی.
بانادانان تواضع کردن همچنان است که حنظل را آب دادن چندانکه آب بیشتر یابد بار تلخ تر دهد. (تاریخ گزیده).
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی، همین گناهت بس.
حافظ.
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم.
حافظ.
سخن عشق یکی بود ولی آوردند
این سخنها به میان زمره ٔ نادانی چند.
حاج ملاهادی.
- نادان ده مرده گو، کنایه از مردم نادان بسیارگوی و پرگوی پریشان گوی و بی فایده و هرزه و لایعنی گوی باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج). نادانی که سخنان بیهوده و پریشان وبی فایده گوید. (شمس اللغات):
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی.
سعدی.
- نادان ساختن تن خود را، تجاهل کردن. خود را به نادانی زدن. خود را نادان نمودن:
بی وفائی کنی و نادان سازی تن خویش
نیستی ای بت یکباره بدین نادانی.
منوچهری.
- امثال:
آنچه نادان همه کند ضرر است.
دشمن دانا به از نادان دوست.
نادان را بهتر از خاموشی نیست. (گلستان).
نادان را زنده مدان.
نادان سخن گوید و دانا قیاس کند.
نادان عدوی داناست.
نادان معذور است.
نادان نه پرسد و نه داند.


افراد

افراد. [اِ] (ع مص) تنها کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مؤید). تنها کردن. (تاج المصادر بیهقی). || تنها در کاری درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): در مداومت مدام و منادمت پریچهرگان زیبااندام طریق افراد سپرده. (جهانگشای جوینی). || یکسو نمودن. || جدا کردن. || پیغامبر فرستادن. || یک بچه آوردن ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک بچه زادن. (مؤید) (تاج المصادر بیهقی). || حج مفرد گزاردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فقهاء این لفظ را در مورد تنها گزاردن هر یک از حج و عمره استعمال کرده اند که هر دورا با یکدیگر نگذارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- حج افراد، یکی از سه قسم حج است که در فقه بنامهای حج افراد، حج قرآن، حج تمتع خوانده میشود. افراد آنست که در وقف احرام نیست. انجام حج تنها بکند و آنرا احکام خاصی است. رجوع به همین لغت نامه ذیل کلمه ٔ حج شود.

افراد. [اَ] (ع اِ) ج ِ فرد، بمعنی تنها و طاق و ضد زوج. (آنندراج). ج ِ فرد، تنها و نصف زوج که طاق باشد. (از منتهی الارب).
- افرادالنجوم، ستارگان روشن که در کرانه ٔ آسمان برآید. فرودالنجوم کذلک. (منتهی الارب). ستارگان روشن در کرانه های آسمان. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی).
|| مأخوذ از تازی. اشخاص. اعداد مفرد. کسان. مردمان. فردهای دفتر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح سالکان افراد، سه تنانند که بتجلی فردیه بواسطه ٔ حسن متابعت حضرت رسالت پناه (ص) متحقق شده اند و از غایت کمال که ایشان راست خارج از دائره ٔ قطب الاقطابند. (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون). و در مرآت الاسرار گوید: افراد آنها باشند که بر قلب علی (ع) باشند و اینها راتعداد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد صوفیان عبارت از مردانی است که خارج از نظر قطب هستند. (از تعریفات جرجانی).

فرهنگ عمید

نادان

بی‌عقل، جاهل،
بی‌سواد،

فارسی به ایتالیایی

نادان

incosciente

ignorante

واژه پیشنهادی

نادان

غت

کانا

نابخرد

فرهنگ معین

نادان

(ص.) جاهل، ابله.

فارسی به عربی

نادان

احمق، جاهل، سخیف، غیر حکیم

معادل ابجد

افراد نادان

392

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری