معنی افتضاح

لغت نامه دهخدا

افتضاح

افتضاح. [اِ ت ِ] (ع مص) رسوا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب). آشکار شدن عیوب کسی. (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی. (یادداشت بخط مؤلف). رسوا کردن. (المصادر زوزنی). || (اِمص) مأخوذ از تازی،رسوایی. بی آبروئی. بدنامی. (ناظم الاطباء). رسوائی. (غیاث اللغات). فضیحت. (یادداشت مؤلف):
آن یکی حرص از کمال مردیست
وان دگرحرص افتضاح و سردیست.
مولوی.
- افتضاح آمیز، رسوائی بارآور.
- پرافتضاح، بسیار رسوایی.
|| ظاهر و هویدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || شهرت یافتن چیزی. و فی الاساس «سمعتهم یقول افتضحنا فیک، ای فرطنا فی زیارتک و تفقدک ». (اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

افتضاح‌

Horrid, Awful, Contretemps, Debacle, Egregious, Fiasco, Foul-Up, Gate _, Scandal, Sight

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

افتضاح

(مص ل.) رسوا شدن، (اِمص.) بی آبرویی. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

افتضاح

رسوا شدن، بی‌آبرو شدن، رسوایی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

افتضاح

بدنامی، بی‌آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت

فرهنگ فارسی آزاد

افتضاح

اِفْتِضاح، آشکار شدن (معایب و بدیها)، فاش گشتن و شهرت یافتن، (در فارسی بمعنای رسواء و بدنام شدن و رسوائی و بدنامی نیز متداول است)،

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

افتضاح

رسوایی

کلمات بیگانه به فارسی

افتضاح

رسوایی

فارسی به عربی

افتضاح

عار، فضیحه

فرهنگ فارسی هوشیار

افتضاح

رسوا شدن، رسوائی

انگلیسی به فارسی

ignominy

افتضاح


infamy

افتضاح


scandal

افتضاح

معادل ابجد

افتضاح

1290

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری