معنی اصیل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) پاک نژاد، نجیب، (اِ.) شبانگاه، جمع آصال. [خوانش: (اَ) [ع.]]
فرهنگ عمید
دارای نژاد خوب، نژاده، نجیب: آدم اصیل،
به دور از تحریف یا تغییر، اصلی، واقعی: فرهنگ اصیل اسلامی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
نژاده، ریشه دار، گوهری، تبارمند
کلمات بیگانه به فارسی
ریشه دار
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاکنژاد، شرافتمند، شریف، نجیب، نژاده، مستند، اصلی
فارسی به انگلیسی
Authentic, Authoritative, Bona Fide, Canonical, Classical, Faithful, Firsthand, Genuine, McCoy, Noble, Pedigreed, Prime, Primitive, Pukka, Pureblooded, Purebred, Real, Simon-Pure, Thoroughbred, True, Trueborn, Well-Born
فارسی به ترکی
asıl
فارسی به عربی
اصیل، رجل محترم، صافی، صریح، نبیل
عربی به فارسی
صحیح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلی , واقعی , حقیقی , اصیل , خوش جنس , باتجربه , کاردیده
فرهنگ فارسی هوشیار
صاحب اصل، صاحب نصب، با اصل، با نژاد، محکم واستوار
فرهنگ فارسی آزاد
فارسی به ایتالیایی
nobile
فارسی به آلمانی
Edel [adjective]
معادل ابجد
131