معنی اصل

اصل
معادل ابجد

اصل در معادل ابجد

اصل
  • 121
حل جدول

اصل در حل جدول

  • ریشه و بنیاد
  • مقابل بدل
  • مقابل بدل، ریشه و بنیاد
  • قاعده
مترادف و متضاد زبان فارسی

اصل در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اساس، بن، بنیاد، بیخ، پایه، جوهر، ذات، ریشه، سرشت، شالوده، طبیعت، عین، فطرت، کنه، گوهر، لب، مایه، مبدا، منبع، منشا، نژاد، نسب. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

اصل در فرهنگ معین

  • ریشه، بنیاد، نژاد، گوهر. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

اصل در لغت نامه دهخدا

  • اصل. [اَ] (ع مص) کُشتن از روی علم و عمد. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). کُشتن. (منتهی الارب). || برجستن بر کسی یا چیزی. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). برجستن بر: اصلته الاصله؛ برجست بر وی مار خرد یا کلان کشنده به دم یا نفس. (از منتهی الارب). || در آخر روز درآمدن. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • اصل. [اَ] (ع اِ) والد: فلان لا اصل له و لا لسان. ج، اصول. کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است، یا اصل حسب است و فصل لسان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی). ج، آصُل. (قطر المحیط). || اصل هر چیزی و هر آنچه وجود آن چیز بسته به وی باشد مانندپدر نسبت به فرزند و نهر نسبت به جدول و اصل و فرع ریشه و شاخه و مؤثر و اثر. (ناظم الاطباء). || اسفل چیزی. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • اصل. [اَ ص َ] (ع مص) تیره و متغیر شدن آب از گل سیاه. (منتهی الارب). بگردیدن رنگ آب. || تغییر یافتن گوشت. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). متغیر شدن و بگردیدن طعم و رائحه ٔ گوشت. (از منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • اصل. [اَ ص َ] (ع اِ) ج ِ اَصَله. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصله شود. توضیح بیشتر ...
  • اصل. [اَ ص ِ] (ع ص) مستأصِل. (قطر المحیط). از بیخ برکنده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • اصل. [اُ ص ُ] (ع اِ) ج ِ اصیل. (اقرب الموارد). || ودر این شعر اُصُل بمعنی مفرد آمده است:
    یوماً بأطیب منها نشر رائحه
    و لا بأحسن منها اذ دنا الاُصُل.
    اعشی (از تاج العروس).
    و رجوع به اصیل شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

اصل در فرهنگ عمید

  • بن، پی، بنیاد،
    نژاد،
    قاعده و قانون،
    ریشه، ریشۀ درخت،
    (حقوق) هریک از ماده‌های قانون اساسی یا هر قانون دیگر،
    آنچه وجودش وابسته به خودش باشد، خودِ چیزی،
    بیخ، بن هرچیز، بخش زیرین هر چیز،
    خاستگاه،
    * اصل کار: [عامیانه] شخص یا چیز مهم و عمده،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اصل در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

  • آغازه، بن، ریشه، بیخ، بنیان
کلمات بیگانه به فارسی

اصل در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

اصل در فارسی به انگلیسی

  • Authentic, Base, Basis, Birth, Canon, Core, Crux, Derivation, Font, Genesis, Germ, Parent, Heart, Radical, True, Matrix, Meat, Origin, Original, Postulate, Principle, Proposition, Provenance, Real, Soul, Spring, Substance, Thesis. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

اصل در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

اصل در فارسی به عربی

  • اجهاد، استهلال، اصیل، ام، بدیهیه، تالیف، جرثومه، جزر، جزع، حقیقی، رادیکالی، عنصر، مبدا، نقطه. توضیح بیشتر ...
عربی به فارسی

اصل در عربی به فارسی

  • خاستگاه , اصل بنیاد , منشا , مبدا , سرچشمه , علت
فرهنگ فارسی آزاد

اصل در فرهنگ فارسی آزاد

  • اَصْل، ریشه، پیّ، بنیاد، منشاء، شرف، عزت، اصالت (جمع: اُصُول)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

اصل در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

اصل در فارسی به آلمانی

  • Anspannen, Anspannung (f), Bazillus (m), Belastung (f), Dehnen, Dehnung (f), Echt, Keim (m), Radikal [adjective], Tatsächlich, Wahr, Wirklich, Mutter (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید