معنی اش پشت پا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

پشت پا

پشت پا. [پ ُ ت ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حِمارَه:
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.
سعدی (گلستان).
|| مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده:
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقه ٔ در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.
روحی ولوالجی.
- دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن:
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...
سعدی (بوستان).
- آش ِ پشت ِ پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا.


پشت پا خاریدن

پشت پا خاریدن. [پ ُ دَ] (مص مرکب) پا پشت پای...؛ کنایه از شاد شدن و خوش آمدن و خوشحال گردیدن باشد. (برهان قاطع):
اینکه او پشت دست میخاید
همه را پشت پای میخارد.
انوری.


پشت پا زدن

پشت پا زدن. [پ ُ زَ دَ] (مص مرکب) (یا... بر چیزی) با تحقیر و استخفاف رد کردن. بدور افکندن. رها کردن. چشم پوشیدن. ترک گفتن. ترک دادن. (برهان قاطع). اعراض نمودن. ول کردن. (در تداول عوام): اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن و لذت نقد را پشت پای زدن کاری دشوار است. (کلیله و دمنه).
زده ٔ پشت پای همت اوست
هرچه ایام خشک و تر دارد.
انوری.
آن کو زند ز روی جفا پشت پای من
بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای.
کمال.
غایت آرزو چو دست نداد
پشت پائی زدم برآسودم.
ابن یمین.
آستین بر هرچه افشاندیم دست ما گرفت
رو بما آورد بر هر چیز پشت پا زدیم.
صائب.
دست و پائی زدیم و درنگرفت
پشت پائی زدیم و وارستیم.
|| منهزم شدن. (برهان قاطع). || بی قدر و اعتبار کردن:
مرصع دو خلخال آن دلربای
زده حلقه ٔ ماه را پشت پای.
شمسی (یوسف و زلیخا).


اش

اش. [اَش ش] (ع اِ) نان خشک.

اش. [اِ/ -ِش ْ] (پسوند) -ِش. مزید مؤخر امکنه: نامِش. نذش. میانش. لیلش. زندرامش. طخش. اِمش.

اش. [اُ] (اِخ) نام یک شهر چهاردروازه است در فرغانه، گرداگرد آن سوری فراگرفته است. نظر بروایت و کتب عربی موطن بعض مشاهیر علمی بوده است.

فرهنگ فارسی هوشیار

پشت پا

قدم، عقب پا


پشت پا پزان

(اسم) آیین و رسم پختن آش پشت پا

گویش مازندرانی

آش پشت پا

آش پشت پا


پا پشت بزان

پشت پا زدن، زیر پا را خالی کردن و واژگون نمودن


پشت پا هدائن

پشت پا زدن، روی گرداندن، فنی در کشتی

فارسی به آلمانی

پشت پا

Rist (m), Spann (m)

فارسی به ایتالیایی

پشت پا

sgambetto

فرهنگ معین

پشت پا زدن

به پشت پای کسی زدن تا بر زمین افتد، ترک کردن، رها کردن. [خوانش: (پُ تِ. زَ دَ) (مص م.)]

معادل ابجد

اش پشت پا

1006

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری