معنی اشکها

حل جدول

اشکها

اثری از مشفق کاشانی


کارگردان اشکها و لبخندها

رابرت وایز


اشکها، خاطرات، سرود زندگی، شباهنگ

اثری از عباس مشفق


اشکها ، خاطرات ، سرود زندگی ، شباهنگ

اثری از عباس مشفق


اثری از عباس مشفق

اشکها، خاطرات، سرود زندگی، شباهنگ


اثری از یاروسلاوسایفرت

«شهر، غرقه در اشکها»، هشت روز، چراغ‌ها را خاموش کن، همه زیبایی های جهان

فرهنگ فارسی آزاد

دموع

دُمُوع، اشکها (مفرد:دَمع)


عبرات-عبر

عَبَرات-عِبَر، اشکها-احزان و غصّه های درونی. عَبِر:محزون و گریان،

لغت نامه دهخدا

کبودجامه

کبودجامه. [ک َ م َ / م ِ] (ص مرکب) آنکه جامه ٔ کبود پوشد. ازرق پوش. کبود پوش. کبودپیرهن:
چرخ کبودجامه بین ریخته اشکها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامه ٔ عید گستری.
خاقانی.
|| مجازاً سوکوار.


مدامع

مدامع. [م َ م ِ] (ع اِ) محلهای اشک. مجراهای اشک. (فرهنگ فارسی معین). کنج های چشم. (آنندراج). دنبال چشم. (فرهنگ خطی). ج ِ مدمع. رجوع به مدمع شود: بعضی آب صفت از راه منافذ مدامع خرج کند. (سندبادنامه ص 150). || اشکها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.


داغ نشستن

داغ نشستن. [ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب) قرار گرفتن داغ. پدید آمدن اثر داغ بطور ثابت در:
چه داغها که ز چرخم نشسته بر سینه
چه اشکها که ز چشمم دویده بر رخسار.
ظهیر فاریابی.
تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صدگونه داغ بر دل حیران نشسته است.
مجدهمگر.
تا سحر آمدشد همصحبتانم گرم شد
شعله برمی خاست از دل داغ حرمان می نشست.
ملاشکوهی همدانی.
درد تو در تمام بدن جای جان گرفت
داغ تو در میانه ٔ جان دل نشین نشست.
باقر کاشی (از آنندراج).


باب المندب

باب المندب. [بُل ْ م َ دَ] (اِخ) بغازی است مابین بحر احمر و خلیج عدن و میان انتهای جنوبی جزیرهالعرب و ساحل افریقا و 26 هزار گز وسعت دارد، جزیره ٔ پریم (یامیون) و برخی از جزائر کوچک آنرا بدو قسمت منقسم سازند، آن قسمتی که در بین جزیره ٔ نام برده و ساحل یمن واقع است، تنک و کم عمق و طرف دیگرش وسیع و عمیق میباشد. در ساحل جزیرهالعرب به محاذات جزیره ٔ مذکور دماغه ٔموسوم به «رأس منهلی » موجود است در 12 درجه و 41 دقیقه و 10 ثانیه ٔ عرض شمالی و 41 درجه و 6 دقیقه و 22 ثانیه ٔ طول شرقی واقع است. در ساحل افریقا نیز بمحاذات جزیره دماغه ٔ موسوم به «رأس سبحان » هست. جزیره ٔ مذکور را دولت انگلیس بتصرف درآورد و بدانجا استحکاماتی ساخت و عساکری مقیم کرد و در نتیجه مالک و صاحب بغاز شد. (قاموس الاعلام ترکی ج 2) (لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2). لنگرگاهی است در دریای یمن. (منتهی الارب). لنگرگاهی است در دریای یمن بمعنی دروازه ٔاشکها، وجه تسمیه ٔ او این است: بندر مذکور برای کشتیها و سفاین بسیار خوفناک بوده و اکثر کشتیها در آنجا غرق و تلف میشدند و اهل کشتی بر اتلاف جان ها و مالهای خود آنجا سیل سرشک روانه میکردند ازین حیث مسمی باین اسم شد. (آنندراج): داریوش بزرگ دریای مغرب را با دریای احمر بتوسط یکی از شعب نیل اتصال داد و از این زمان کشتیها از بحرالجزایر و دریای مغرب به دریای احمر رفته و از باب المندب گذشته به دریای عمان وارد میشدند. (ایران باستان، ج 2 ص 1491، ج 1 ص 230) (تاریخ مغول چ اقبال ص 574). و رجوع به مندب شود.


عید

عید. (ع اِ) خوی گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موسم. (اقرب الموارد). || روز فراهم آمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هر روز که در آن انجمن یا تذکار برای فضیلتمند یا حادثه ٔ بزرگی باشد. گویند ازآنرو بدین نام خوانده شده است که هر سال شادی نوینی بازآرد، و اصل آن عِود است. (از اقرب الموارد). || روز جشن اهل اسلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، أعیاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || مطلق روز جشن و روز مبارکی که در آن روز مردم شادی کنند و به یکدیگر تبریک نمایند. (ناظم الاطباء). و رجوع به جشن شود:
صد عید چنین ضمان کند عمر
دولت به ازین ضمان ندیدت.
خاقانی.
به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم
که بدولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید.
خاقانی.
خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.
خاقانی.
روز وصل از بیم هجران تو گریان گذشت (؟)
آه عید آمد پس از عمری و در باران گذشت.
میر محمدعلی رایج (از آنندراج).
- امثال:
عید بی روستائی، نظیر: بستان بی سرخر. (امثال و حکم دهخدا):
نباشد تو راهیچ غم بی دل من
کسی دید خود عید بی روستائی.
کمال الدین اسماعیل.
بسی کوشیدم اندر پادشائی
که آن عیدی بود بی روستائی.
امیدی.
عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دیگر، گویا در قدیم مراد از عید مطلق، عید فطر یا عید اضحی بوده است، چنانکه انوری گوید:
عید تو همایون و همه روز تو چون عید
نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر.
(از امثال و حکم دهخدا).
عید می آید عیبها را آشکار میکند، مثلی متداول فقراست، و مراد آنکه چون عید نوروز لباس نو برای زنان و کودکان و شیرینی برای مهمان و چیزهای دیگر باید، درویشی و بی نوائی نیازمندان آنگاه آشکار میشود. و آن نظیر «عید نیست عیب است » باشد. (امثال و حکم دهخدا).
|| عید فطر یا اضحی. یکی از عیدین:
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزِه ْ.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 88).
از زمان آمدند بهر ثنات
جمعه وبیض و قدر و عید و برات.
سنائی.
از پی خدمتت پدید آئیم
که تو عیدی و ما هلال توایم.
خاقانی.
رجوع به فطر و اضحی شود.
- جامه ٔ عید (عیدی)، جامه ای که در روز عید پوشند:
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
چرخ کبودجامه بین ریخته اشکها ز رخ
تا تو ز جرعه بر زمین جامه ٔ عید گستری.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب جامه ٔ عید و جامه ٔ عیدی در ردیف خود شود.
- دو عید، عیدین. عید اضحی و عید فطر:
در روزه بودم از سخن، او جامه ٔ دو عید
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد.
خاقانی.
رجوع به عید و عیدین شود.
- شب عید، شبی که روز بعد از آن عید، و بخصوص عید فطر باشد. شبی که هلال را ببینند تا فردای آن راعید بگیرند:
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.
خاقانی.
- || در تداول عامه ٔ امروز، ازحدود یک ماه به عید نوروز، ایام را شب عید و شب عیدی می گویند.
- عید رمضان، عید فطر. عید روزه گشادن. رجوع به فطر شود:
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد المنه للِّه.
منوچهری.
معشوقه به نام من و کام دگرانست
چون غره ٔ شوال که عید رمضانست.
قائم مقام.
- عید روزه گشادن، عید فطر: نخستین روز از شوال، عید روزه گشادن است و روزه داشتن بدو حرام است. (التفهیم ص 252). رجوع به ماده ٔ «عید فطر» شود.
- عید گوسپندکشان، عید اضحی. عید قربان: دهم روز از ذی الحجه عید گوسپندکشان است که حاجیان به مِنی ̍ قربان کنند. (التفهیم ص 252). رجوع به عید اضحی و اضحی و عید قربان شود.
- عید ماه روزه، عید فطر. عید رمضان. عید روزه گشادن.
- امثال:
همین دو سه روزه تا عید ماه روزه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مُحْرِم ِ عید، آنکه برای عید اضحی احرام کرده باشند:
گر محرم عیدند همه کعبه ستایان
تو محرم می باش و مکن کعبه ستایی.
خاقانی.
- مه عید، ماه شب عید رمضان. هلال را که شب عید بینند تا فردای آن را عید بگیرند:
ماه منی و عید من و من مه عیدی
زآنروی ندیدم که به روی تو ندیدم.
خاقانی.
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام.
خاقانی.
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.
خاقانی.
- نماز عید، نمازی که در روزهای عیدکنند:
آب کرم نماند و به وقت نمازعید
اینک مرا به خاک در تو تیمم است.
خاقانی.
- نماز عیدین، نماز عید فطر و عید اضحی. رجوع به صلاه عیدین شود.
|| (اصطلاح تصوف) تجلیاتی است که بوسیله ٔ اعاده ٔ اعمال بر قلب و دل بازگردد. (از تعریفات جرجانی). || درختی است کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گشنی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فحلی است نجیب، که اسبان نجیب بدو نسبت داده میشوند. (از اقرب الموارد). || (اِخ) نام مردی بوده است. (از منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

مدامع

(تک: مدمع) کنج چشم ها اشک ها اشکجای ها (اسم) جمع مدمع: محلهای اشک مجراهای اشک، کنج چشمها، اشکها: شبی از شبهای زمستان که مزاج هوا افسره بود و مفاصل زمین درهم افسره سیلان از مدامع سبلان منقطع شده. . .

سخن بزرگان

ویلیام شکسپیر

آوایی که از ژرفای وجودمان می شنویم، روح امیدوار را ناامید نخواهد کرد.

مردم بینوا و تیره بخت، درمانی جز امید ندارند.

عدالت قابل تربیت [برای منافع خودمان] نیست. هر کاری که انجام دهیم نتیجه آن را می بینیم و خطاهایی که از ما سر می زند تازیانه ای را به وجود می آورد که با آن مجازات می شویم.

عشق و فروتنی، جامه ای برازنده ی مرشدی پرهیزگار باشد، نه سزاوار جاه طلبی مغرور.

خدا عشق را به شما هدیه نداد تا آن را در قلب خویش نگه دارید؛ عشقی که ابراز نشود، عشق نیست.

این قانون طبیعت است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد، بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد.

یقین است که رفتار حکیمانه با وضع جاهلانه همچون بیماری از یک شخص به شخص دیگر سرایت می کند؛ پس لازم است که مردمان مراقب انتخاب همنشینان خود باشند.

یک زن چیزی جز شوهر نمی خواهد، ولی وقتی به او رسید همه چیز می خواهد.

زمانی که گفتم تا آخر عمر مجرد می مانم نمی دانستم آنقدر عمر می کنم که ازدواج کنم.

چیزی که در زن مرا تسخیر می کند مهربانی اوست، نه روی زیبایش؛ من زنی را بیشتر دوست دارم که مهربانتر باشد.

ای فتنه و فساد، تو چه زود در اندیشه مردان ناامید رخنه می کنی.

اشتباه را محکوم کن نه آنکه را اشتباه از او سر زده است.

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن.

نصایح دوستانه، پایان بخش اندوه ماست.

عشق، بیشتر گونه ای عذاب است، اما بی بهره بودن از آن مرگ است.

عشق در حقیقت عذاب است، ولی محروم بودن از عشق، مرگ است.

تا به حال هیچ فیلسوفی قدم به عرصه خاک نگذاشته که بتواند دندان درد را تاب آورد.

برای آنچه که انجام داده ای، غم خوردن بی فایده است.

هیچ چیز وجود ندارد، مگر اندیشه ای که آن را می سازد.

هیچ چیز خوب یا بد نیست، بلکه شیوه اندیشیدن ما است که آنها را نیک یا ناپسند جلوه گر می کند.

هر کس فقیر و قانع باشد، ثروتمند است.

کسی را که دوست داری رهایش کن؛ اگر سوی تو بازگشت از آن توست و اگر بازنگشت، از ابتدا برای تو نبوده است.

کسی را که دوست داری آزادش بگذار، اگر از آن تو باشد باز می گردد، وگرنه بدان که از ابتدا از آن تو نبوده است.

کدامین کس عاشق گشته، لیک نه در نگاه نخست؟

فرد خردمند و هوشیار، هرجا گام نهد، نیک بختی و آسودگی خاطر، همراه او است؛ زیرا در جهان به جز خوبی و زیبایی، چیزی نمی بیند.

دیرگاهی که مرگش فرارسید، ذره ذره از پیکرش ستاره بساز! آنگاه طاق نیلگون آسمان را چراغانی خواهد کرد تا جهان عاشق به شب تبدیل شود و هیچ انسانی به ستایش خورشید خودپرست ننشیند.

دنیا مانند یک تماشاخانه است؛ هر کس نقش خود را بازی می کند و سپس مخفی می شود.

چه شاهکاری است هر انسان.

تردیدهای ما خائنانی هستند که با ایجاد ترس در درونمان، ما را از تلاش باز می دارند و در نتیجه، سبب می شوند که نتایج دلخواه را به دست نیاوریم.

به شخصی که به هیچ کس اعتماد ندارد اطمینان نداشته باشید!

بر این باورم که سرنوشت انسان را تنها محبت مشخص می کند و بس.

آنان که توان آزردن دارند و هیچ کس را نمی آزارند به درستی که وارثان شکوه ملکوتند.

آن کس که جرات انجام کارهای شایسته را دارد، انسان است.

آدم تبهکار می رود، ولی زیانهایش بعد از او می ماند.

عشق، فریب زمان را نمی خورد، حتی اگر لبان و گونه ی سرخ او زیر تیغ داس قرار گیرد. عشق با گذشت ساعتها و هفته های کوتاه تغییر نمی یابد، بلکه تا پایان هستی ادامه خواهد داشت.

گذشت، خیر و برکتیست دو جانبه، که هم دهنده و هم دریافت کننده را بهرهمند میکند.

گذشت، نیرومندترین مولد نیروی جهان است.

بودن یا نبودن؛ مساله اینست.

از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی دست نایافتنی، خود، کامیابی و پیشرفت بزرگی است.

تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از تلاش به دور می سازند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند.

سه جمله برای دستیابی به موفقیت: 1) بیشتر از دیگران بدان 2) بیشتر از دیگران کار کن 3) کمتر از دیگران توقع داشته باش

عادل باش و هراسی به دل راه نده.

تشویق ها، رویاها، آه ها، آرزوها و اشکها از همراهان جدایی ناپذیر عشق اند.

جنبش، اهرم دگرگونی است.

در آن زمان که به شدت احساس تنهایی می کنی، مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحظه شماری می کند.

افرادی که توانایی لبخند زدن و خندیدن دارند، موجوداتی برتر هستند.

باید توانایی پذیرش رویدادها را داشته باشیم.

لبخند می تواند جراحت اخمی را بهبود بخشد.

صبر عبارت است از حفظ آرامش برای رسیدن به نتیجه.

مرگ را فراخوان و فتنه ی خفته جنگ را بیدار کن.

چاپلوسی خوراک ابلهان است.

حقیقت را همانطور که هست، بپذیر.

عشق حقیقی هیچگاه یکنواخت و آرام پیش نمی رود.

اگر قرار است زندگی خود را برای چیزی خرج کنیم، بهتر است که آن را خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم.

ما از جنس رویاهایمان هستیم.

داشتن دانش بهتر از داشتن ثروت است، اما نداشتن ثروت بدتر از نداشتن دانش است.

دشمنان بسیار دارید که نمی دانند چرا دشمن شما هستند؛ همچون سگهای ولگرد هنگامی که رفیقشان بانگ بردارد، آنان نیز بانگ بر می دارند.

دیوانه خودش را عاقل می پندارد و عاقل هم می داند که دیوانه ای بیش نیست.

سر بر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را که می داند.

بالاتر از همه چیز این است که با خودمان صادق باشیم.

هیچ میراثی گرانبهاتر از راستی و درستی نیست.

آنان که پیروز می شوند، همان کسانی هستند که از مشورت دوستان بهره می برند.

دوستانی که داری و آنان را آزموده ای، با قلاب های پولادین به جان و دل خود پیوسته نگاه دار.

دوستی نعمت گرانبهایی است، خوشبختی را دو برابر می کند و بدبختی را کاهش می دهد.

کوره را برای سوزاندن دشمنان خود آنقدر شعله ور نکن که شعله اش خودت را بسوزاند.

یک بار دیگر، دوستان عزیز، یک بار دیگر برق آسا حمله کنید!

دنیا یکسره صحنه بازی است و همه بازیگران آن به نوبت می آیند و می روند و نقش خود را به دیگری می سپارند.

زمانی که فکر می کنی توی آسمون یک ستاره هم نداری، یکی یه گوشه ی دنیا هست که برای دیدنت لحظه شماری می کنه!

شرافتم را از من بگیر و بنگر که چگونه زندگی من تباه می شود.

ما به سبب بیخبری از شیوهی کار جهان، بیشتر، چیزهایی را خواستاریم که به زیان ماست و کردگار یکتا به سبب مصلحتمان، از برآورده ساختن آن، سر باز میزند.

من از خوشبختی های این جهان بهرمند گردیده ام زیرا در زندگی عاشق شده ام.

یک قلب سرزنده، زندگی دراز دارد.

معادل ابجد

اشکها

327

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری