معنی اشتباه غیر عمد
حل جدول
واژه پیشنهادی
فارسی به انگلیسی
Unpremeditated
لغت نامه دهخدا
عمد. [ع َ] (اِخ) رودباری است در حضرموت. (منتهی الارب).
عمد. [ع َ] (ع اِ) کوشش. (منتهی الارب). بطور جد و یقین: قطعه عمداً علی عین، و عمد عین. (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین. بیگمانی. (منتهی الارب). بطور قصد و اختیار، که ضد آن سهو و خطا میگردد. (از اقرب الموارد). تعمداً. دستی. دانسته. بعمد. متعمداً. عمداً. عمدی.
- بطور عمد، بطور قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء).
- بعمد، به اختیار. (ناظم الاطباء). عمداً. دستی. دانسته.
- عمد داشتن، قصد داشتن.
- عمد کردن، بطور اختیار و از روی قصد و آهنگ کاری کردن. (ناظم الاطباء).قصد کردن.
عمد. [ع ُ م ُ] (ع اِ) ج ِ عَمود. (منتهی الارب). رجوع به عَمود شود. || ج ِ عماد. رجوع به عِماد شود.
عمد. [ع ُ م ُدد] (ع ص) جوان پر از جوانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن عُمدّه میگردد. (از اقرب الموارد).
عمد. [ع َ م َ] (ع اِ) ورم تن و زخم آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || ج ِ عماد و یا اسم جمع برای عماد. ورجوع به عماد شود. || چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و نهر عبور نمایند. (ناظم الاطباء). قسمی قایق یا کشتی. (یادداشت مرحوم دهخدا):
اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام
مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه.
فرخی.
بر سر دریا همی راند او عمد
می نمودش آن قدر بیرون ز حد.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 68).
می رود سباح ساکن چون عمد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.
مولوی.
عمد. [ع َ م ِ] (ع ص) خاک تر. (منتهی الارب). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد). || هو عمدالثری، او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب). شتری که سنامش به «عمد» دچارشده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَمَد شود.
عمد. [ع َم َ] (ع مص) خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی. (منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد). || درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری. (منتهی الارب).شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری، در حالی که ظاهرآن سالم باشد. (از اقرب الموارد). || سست و دردناک گردیدن مرد. (منتهی الارب). به درد آمدن. (از ذیل اقرب الموارد). || تر کردن خاک را باران، چندانکه بسته گردد بگرفتن. (منتهی الارب). نمناک کردن باران خاک را بطوریکه هنگام گرفتن، بسته گردد بجهت نمناکی. (از اقرب الموارد). || تر شدن خاک. (از منتهی الارب). || آماسیدن سرین از سواری و کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در شگفت شدن از کسی: أنا أعمد منه،در شگفتم از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
عمد. [ع َ] (ع مص) ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن. (منتهی الارب). سقف و امثال آن را بوسیله ٔ ستون به پا داشتن و محکم داشتن. (از اقرب الموارد). || آهنگ کردن خلاف خطا. (منتهی الارب). قصد و آهنگ چیزی کردن. (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (دهار). || سست و گران گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب). سنگین کردن و به درد آوردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد). || دردناک نمودن و گرانبار کردن وام کسی را. (منتهی الارب). || افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || به عمود زدن. (منتهی الارب). بوسیله ٔ عمود کسی را زدن. (از اقرب الموارد). || بر عمود شکم زدن و اندوهگین ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در دیانت مسیح، به آب معمودیه شستن کودک را. (از اقرب الموارد). رجوع به معمودیه شود.
اشتباه
اشتباه. [اِ ت ِ] (ع مص) مانند شدن. یقال: اشتبها؛ اذا اشبه کل واحد منهما الآخر حتی التبسا. (منتهی الارب). مانند چیزی شدن. (زوزنی). مانند شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). چیزی را بغلط عوض چیزی گرفتن. (فرهنگ نظام). چیزی یا کسی را بجای چیزی یا کسی گرفتن: و هرگاه که در آن اشتباهی افتاد ادراک معانی ممکن نگردد. (کلیله و دمنه).
اصل غیرتها بدانیداز اله
آن خلقان فرع حق بی اشتباه.
مولوی.
|| پوشیده شدن کار و مانند آن. (منتهی الارب). پوشیده شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). پوشیده گشتن کار. (زمخشری).
- اشتباه داشتن، شبیه بودن. مانند بودن:
فلکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم
به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری.
سعدی.
- اشتباه کاری، تلبیس. بهم درآمیختن. در کاری خطا کردن.
- اشتباه کردن، سهو کردن. خطاکردن.
- اشتباه ِ لُپی، درتداول عامه، اطلاق کلمه ٔ کتاب مثلاً بر دفتر بطور غلطو اشتباه.
- امثال:
اشتباه برمیگردد، از نو آغاز میکنیم. از نو میشمریم.
فرهنگ فارسی هوشیار
کشش اخواستی کشش ناخواست ناخواه کشی
معادل ابجد
2033