معادل ابجد
اسیر در معادل ابجد
اسیر
- 271
حل جدول
اسیر در حل جدول
- دربند
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسیر در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
بازداشت، بندی، دربند، دستگیر، زندانی، محبوس، برده، بنده، پابند، مقید، دستخوش، گرفتار، مبتلا،
(متضاد) آزاد، رها. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
اسیر در فرهنگ معین
- گرفتار، برده، بنده، جمع اسراء. [خوانش: (اَ) [ع.] (ص.)]
لغت نامه دهخدا
اسیر در لغت نامه دهخدا
-
اسیر. [اَ س ْ ی َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سیر. رونده تر.
- امثال:
اسیر من الامثال و اسری من الخیال. (عقدالفریدج 1 ص 121 ح).
اسیر من الخضر.
اسیر من شعر. توضیح بیشتر ...
-
اسیر. [اَ] (ص، از اتباع) یسیر. رجوع به یسیر شود.
-
اسیر. [اَ] (ع ص) گرفتار. مقیّد. محبوس. (غیاث). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). دستگیرکرده. (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری). مأسور. بسته. بندی. (غیاث): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. (قرآن 8/76). اخیذ. (تفلیسی). اسیف. برده. بردَج. بنده. (ترجمان جرجانی) (مؤید الفضلاء). سبی. ج، اَساری ̍، اُساری ̍، اُسَراء، اَسْری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمع بسیاق فارسی: اسیران:
یکی شارسان کرد و آبادبوم
برآورد بهر اسیران روم. توضیح بیشتر ...
-
اسیر. [] (اِ) کاه خس. بهندی کاندل. (مؤید الفضلاء).
-
اسیر. [اُ س َ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب.
-
اسیر. [اُ س َ] (اِخ) رجوع به ابوالخیار شود.
- اسیر. [اَ] (اِخ) (خره ٔ. ) ناحیتی است بفارس از بلوکات دشتی. چون دو کوه که عبور از آنها دشوار است در دو جانب این بلوک افتاده شمالی آن را گردنه ٔ کافری و جنوبی آن را ظالمی گویند. در میانه ٔ مردم مشهور است میان کافر و ظالم اسیر است و این بلوک از گرمسیرات فارس است، در جانب جنوب شیراز، درازی آن از قریه ٔ وردوان تا وادالمیزان هشت فرسخ، پهنای آن از قریه ٔ بَلبُلَی تا عربانه چهار فرسخ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوک خنج و علا مرودشت و از مغرب و جنوب به نواحی گله دار. توضیح بیشتر ...
-
اسیر. [اَ] (اِخ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- اسیر. [اَ] (اِخ) دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کنگان و 5000گزی راه فرعی گله دار به لار. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 600 تن. آب از چاه. محصول آنجا غلات، تنباکو، پیاز. شغل اهالی زراعت. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). توضیح بیشتر ...
- اسیر. [اَ] (اِخ) (رود. ) نهری است به فارس، آب آن شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته از بلوک اسیر گذشته به رودخانه ٔ کله وارد شود. توضیح بیشتر ...
- اسیر. [اُ س َ] (اِخ) ابن زارم یا یسیربن رزام، یا یسیربن رازم. مردی از یهود به خیبر که سریه به امیری عبداﷲبن رواحه در سال ششم هَ. ق. بسوی او رفت و اسیر بطمع امارت خیبر با سی تن یهودی بجانب رسول اکرم (ص) شتافت، ولی در راه پشیمان شد. عبداﷲبن انیس که یکی از همراهان عبداﷲبن رواحه بود از خیانت او آگاه شد و خواست اسیر را بکشد، اسیر وی را زخمی زد و سپس خود کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 ص 270، 272، 314). توضیح بیشتر ...
- اسیر. [اَ] (اِخ) مصطفی بن یوسف حسینی بیروتی. او راست: هدیهالاخوان فی تفسیر ما ابهم علی العامهمن الفاظالقرآن و آن در مطبعه ٔ جریده ٔ بیروت بسال 1307- 1309 هَ. ق. و نیز در مطبعه ٔ الف باء دمشق بسال 1331 هَ. ق. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات). توضیح بیشتر ...
-
اسیر. [اَ] (اِخ) میرزا جلال شاعر. از مردم اصفهان است. وی از خویشان شاه عباس بود. بقول مؤلف مرآهالخیال، بانی بنیاد خیال بندی است و خیال بندان زمان حال را به پیروی او سر افتخار بلند است. اگرچه طرز خیال بندرت از قدیم است چنانچه در بعضی اشعار رودکی و کسائی نیز یافته میشود، ولیکن میرزا جلال اسیر، اساس سخنوری بر همین طرز نهاد و این قانون شگرف بدست آینده های قوافل وجود داد. از اوست:
ای گلشن از بهار خیال تو سینه ها
برگ گل از طراوت نامت سفینه ها
هر جا غمت رواج دهد کوه را شکست
بر سنگ خاره رشک برند آبگینه ها
گر از نسیم راز تو عالم چمن شود
بوی گل از صفا دمد از گرد کینه ها
در جستجوی گوهر ذاتت فکنده چرخ
از روز و شب بقلزم حیرت سفینه ها
بخشیده حشمتت بسلیمان ملک فقر
از نقش پای مور کلید خزینه ها
دنیاپرست حسرت جاوید میبرد
در خاک مانده از دل قارون دفینه ها
در جلوه گاه سنگدلان شو غبار اسیر
این است پاس خاطر آیینه سینه ها. توضیح بیشتر ...
- اسیر. [اَ] (اِخ) یوسف بن عبدالقادر حسینی صیادی شافعی (شیخ). مولد وی صیدا بسال 1230 هَ. ق. است. او در کنف حمایت پدر خویش نشأت یافت و چون بسن هفده رسید، به دمشق رفت و مدتی در مدرسه ٔ مرادیه اقامت کرد و از علمای آن شهر علم آموخت. سپس بدیار مصر رفت و در جامع ازهر هفت سال مقیم بود و از شیخ حسن قویسنی و شیخ محمد دمنهوری و جز آنان سماع دارد و در همه ٔ علوم عقلیه و نقلیه مهارت یافت و امام و مرجع مردم گردید. آنگاه بمرض کبد مبتلا شد و به صیدا بازگشت و از آنجا به طرابلس شام رفت و سپس در شهر بیروت اقامت کرد و متولی ریاست کتابت محکمه ٔ شرعیه گردید و از آنجا نیز به قسطنطنیه رفت و در دارالمعلمین کبری تدریس کرد و متولی ریاست تصحیح در دائره ٔ نظارت معارف شد، ولی چون طاقت تحمل سرمای آنجا نداشت به بیروت بازگشت و بتعلیم طلاب مشغول شدو علم فقه و قوانین دولت عثمانی را در مدرسهالحکمه (مارونیه) دو سال درس گفت و کتب مفیده تألیف کرد و در بیروت درگذشت (1307 هَ. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
اسیر در فرهنگ عمید
-
گرفتار،
بندی، زندانی،
کسی که در جنگ بهدست دشمن گرفتار شود،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
اسیر در فرهنگ واژههای فارسی سره
- برده، دستگیر
کلمات بیگانه به فارسی
اسیر در کلمات بیگانه به فارسی
- برده - دستگیر
فارسی به انگلیسی
اسیر در فارسی به انگلیسی
- Captive, Prey, Slave
فارسی به ترکی
اسیر در فارسی به ترکی
- tutsak, esir
فارسی به عربی
اسیر در فارسی به عربی
- اسیر، سجین، عبد
عربی به فارسی
اسیر در عربی به فارسی
- اسیر , گرفتار , دستگیر , شیفته , دربند
ترکی به فارسی
اسیر در ترکی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
اسیر در فرهنگ فارسی هوشیار
- گرفتار، محبوس، دستگیر، ماسور، بسته بندی، بنده، ج اسرا
فارسی به ایتالیایی
اسیر در فارسی به ایتالیایی
- schiavo
فارسی به آلمانی
اسیر در فارسی به آلمانی
- Gefangehner [noun]
واژه پیشنهادی
اسیر در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید