معنی اسواق

لغت نامه دهخدا

اسواق

اسواق. [اَس ْ] (ع اِ) ج ِ سوق. بازارها. (دهار) (غیاث) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی).


رخص

رخص. [رُ] (ع مص) ارزان گردیدن نرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ارزان شدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). رخص قیمت، ارزان شدن آن و صفت آن رخیص است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) ارزانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار): در اسواق مواضع اقامت ایشان جواهر دیگر قماشان چنان رخص گرفته است که اگر... (تاریخ جهانگشای جوینی).
- رخص و رفاه، ارزانی و آسایش و راحت. (یادداشت مؤلف).


دروب

دروب. [دُ] (ع اِ) ج ِ دَرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل این کلمه عربی نیست و عرب آنرا به معنی «ابواب » بکار می برد. (از المعرب جوالیقی). رجوع به درب شود: اهالی شهر در دروب و محلات ممتنع شدند. (جهانگشای جوینی). یکی چند بر این سیاق اعباء مشاق را دست تحمل می دادم و در باب اوضاع و اساس دروب و زفاق طریق اسواق... به ناکام گام می نهادم. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی).


چاربازار

چاربازار. (اِ مرکب) بازارهای چهارگانه ٔ متقاطع.
- چاربازار تهران، عبارت است از چهار بازار که یکی لبافی است و دیگری کرجی دوزی و سومی سراجی و چهارمی نعلچیگری و چاربازار مسطور منتهی میشود بچارسویی که فاصله ٔ آن تا چهارسو بزرگ معروف طهران زیاده از صد قدم نیست. (مرآت البلدان ج 4 ص 30).
- چاربازار قیصریه ٔ اصفهان، از اسواق معتبره ٔ این شهر و از بناهای شاه عباس اول و نادر بازاری است که به این استحکام و خوبی و وسعت و ارتفاع ساخته شده باشد. (مرآت البلدان ج 4 ص 30).


اسبارته

اسبارته. [اِ ت َ] (اِخ) قضائی است در لواءحمید، در ولایت قونیه ٔ اناطول، کرسی آن شهر اسبارته دارای 29 قریه و 522 خانه. سکنه ٔ آن 13152 تن. این شهر در مغرب شهر قونیه بین 37 درجه و 45 دقیقه و 15 ثانیه عرض شمالی بمسافت 64 میلی شمال اضالیا واقع، شهریست زیبا و بانزهت، نهرهای کوچکی آنرا سیراب کند و ابن بطوطه اسبارته را «سبرتا» یاد کرده است. عمارات و اسواق آن نیکو و دارای بساتین و انهار بسیار است وقلعه ای در کوهی مرتفع دارد. در اسبارته قریب 10 جامع و عده ای مساجد و مدارس و کتابخانه ایست دارای 600 مجلد و یک مکتب رشدی. و همه ٔ مکاتب متعلق به مسلمانان و مسیحیان است. رجوع به ضمیمه ٔ معجم البلدان شود.


افاویه

افاویه. [اَ] (ع اِ) ج ِ اَفواه، جج ِ فوه، بمعنی دهان و دندان و دیگ افزار و بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو نمایند و رنگ شکوفه وگونه ٔ آن و صنف هر چیز و گونه ٔ آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به افواه و فوه شود. || داروهای معطر خوشبو که طبیب با آن بیماران را معالجه کند. یقال: فوه و افواه مثل سوق و اسواق ثم افاویه. (بحر الجواهر). ادویه ٔ خوشبورا نامند که در اطعمه و اشربه داخل میکنند و محمود سنجری گفته که ادویه ٔ عطریه طیبه الرائحه است مانند قرنفل و دارچینی و هیل بوا و مانند اینها و حب و دهن و شراب و عرق و قرص. (مخزن الادویه). هر گیاه خوشبوی که در ترکیب عطرها بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف).
مانند سنبل و دارچینی و قاقله ٔ کبیره و عود و مصطکی و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف): و کسی را که در معده و امعاء رطوبت باشد نشاید [شراب] مگر جوشیده و افاویه اندرکرده. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). قاقله، هو من الافاویه العطریه. (ابن البیطار).

فرهنگ معین

اسواق

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ سوق.


سوق

[ع.] (اِ.) بازار؛ ج. اسواق.

فرهنگ فارسی هوشیار

اسواق

ج سوق، بازارها

فرهنگ عمید

اسواق

سوق suq

حل جدول

اسواق

بازارها

بازار ها


بازار ها

اسواق


بازارها

اسواق

فرهنگ فارسی آزاد

اسواق

اَسْواق، بازارها (مفرد: سُوق)،

معادل ابجد

اسواق

168

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری