معنی اسواط
لغت نامه دهخدا
اسواط. [اَس ْ] (ع اِ) ج ِ سوط. تازیانه ها. (منتهی الارب).
- دارهالاسواط، یکی از دارات عرب در ظهر ابرق، درمضجع، و آن برقه بیضاء است ازآن ِ بنی قیس بن جزٔبن کعب بن ابی بکربن کلاب. (معجم البلدان).
سوط
سوط. [س َ] (ع اِ) تازیانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). تازیانه و آن جز مقرعه باشد که عصا است: ولکن اقتصر علی خمسین مقرعه و اعفیه من السیاط. (معجم الادباء ج 1 ص 91).آلاتی است که سوار بدان مرکوب را راند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). قمچی. شلاق. (یادداشت بخط مؤلف). تازیانه بدان جهت که گوشت را با خون آمیزد. (منتهی الارب). || نصیب. بهره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بهره ای از عذاب و جز آن. (منتهی الارب). || سختی. (ناظم الاطباء). سختی. شدت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ساقه ٔ گندنا که گل بروی آن است. ج، اسواط، سیاط. (ناظم الاطباء). || جای فراهم آمدن آب و فضله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بقیه از چاه. || کار. یقال: و مایتعاطیان سوطاً و احداً؛ ای امراً و احداً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || گردی که از روزن پیدا آید در آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
سوط
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(سَ) [ع.] (اِ.) تازیانه، ج. اسواط.
معادل ابجد
77