معنی اسما

فرهنگ فارسی هوشیار

اسما

به نام (اسم) جمع اسم. نامها. جمع آن اسامی، معارف حقایق علوم. یا اسما ء اعلام. یا اسما ء حسنی. اهم نامهای الهی که تعداد آنها را نود و نه دانسته اند. یا اسما ء خاص. از لحاظ اسم از جهت نام بنام.


اسما ء

(تک: اسم) نام ها، دانش ها نام نهادن نامگذاری روانه کردن (اسم) جمع اسم. نامها. جمع آن اسامی، معارف حقایق علوم. یا اسما ء اعلام. یا اسما ء حسنی. اهم نامهای الهی که تعداد آنها را نود و نه دانسته اند. یا اسما ء خاص.


اسما ء ارجال

(اسم) رجال احادیث و اهمیت آن بدین جهت است که علم بدان نیمی از علم حدیث است.


اسما ء الله

خدا نام ها نام های خدا نام هایی که در سوفیگری رهبر به رهرو یا خواستا می سپارد تا آن را چندان باز گوید که در نهاد او نشیند (اسم) نامهای خدا صفات خدای تعالی، نام هایی اند که مرشد یکی از آنها را بمرید گوید تا وی آن نام را تکرار کند تا مظهر آن اسم شود

لغت نامه دهخدا

اسما

اسما. [اَ] (از ع، اِ) مخفف اسماء عربی:
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چسان باشد میان صورت و اسما؟
ناصرخسرو.
ناموخت خدای ما مر آدم را
چون عور و برهنه گشت جز کاسما
بررس که چه بود نیک آن اسما
منگر بدروغ عامه وغوغا.
ناصرخسرو.
طویله ٔ سخنش سی ّویک جواهر داشت
نهادمش ببهای هزارویک اسما.
خاقانی.
آدمی را او بخویش اسما نمود
دیگران را زآدم اسما می گشود.
(مثنوی چ علاءالدوله ص 51 س 11).
آدمی کو علّم الاسما بگ است
با تک چون برق این سگ بی تگ است.
مولوی.


سعد و اسما

سعد و اسما. [س َدُ اَ] (اِخ) اول نام عاشق و دوم نام معشوقه ای است که در عرب بوده اند. (غیاث) (آنندراج):
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هردو باهم سعد و اسما دیده ام.
خاقانی.
بادت سعادت ابد و باتو بخت را
مهری که جان سعد باسما برافکند.
خاقانی.


کمال الدین اسما...

کمال الدین اسماعیل. [ک َ لُدْ دی ن ِ اِ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالرزاق اصفهانی آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله ٔ مغول است که در گیر و دار هجومها و قتل عامهای آن قوم خونخوار از میان رفت. جمال الدین محمدبن عبدالرزاق چهار فرزند و بقول دولتشاه دو پسر داشت که خلاق المعانی سرآمدهمه ٔ آنان و خلف صدق پدر در شعر و شاعری گردید. علت اشتهار او را به خلاق المعانی، آن دانسته اند که «در شعر او معانی دقیقه مضمر است که بعد از چند نوبت که مطالعه کنند ظاهر می شود». وی نیز مانند پدر روزگار رادر مدح اکابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانیده بود. از جمله ٔ ممدوحان او یکی رکن الدین مسعود از کبار ائمه ٔ آل صاعد اصفهان است و دولتشاه گوید: «اکابر صاعدیه به تربیت کمال الدین اسماعیل مشغول شدند و او رادر مدح خاندان ایشان قصاید غراست.» دیگر از ممدوحان مشهور وی جلال الدین منکبرنی پسر محمد خوارزمشاه است.دیگر از ممدوحان مشهور کمال الدین اسماعیل، حسام الدین اردشیر پادشاه باوندی مازندران و اتابک سعدبن زنگی هستند. کمال الدین اسماعیل دوره ٔ وحشتناک حمله ٔ مغول را به تمامی درک کرده و به چشم خویش قتل عام مغول را به سال 633 در اصفهان دید و در آن باب چنین گفت:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید.
و خود دو سال بعد یعنی به سال 635 به دست مغولی بقتل رسید. کمال الدین اسماعیل به استادی و مهارت درآوردن معانی دقیق شهرت وافر دارد. و اعتقاد ناقدان سخن بدو تا حدی بود که او را بر پدرش ترجیح نهاده و خلاق المعانی لقب داده اند. وی علاوه بر باریک اندیشی و دقت در خلق معانی در التزامات دشوار و تقیّد به آوردن ردیفهای مشکل نیز شهرت دارد، چنانکه بعضی از قصاید او را که به این التزامات و قیود سروده شده بعد از وی جواب نتوانستند گفت. از اشعار اوست:
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
تبارک اﷲ از آن میل من به روی نکو
تبارک اﷲ از آن قصد من به زلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه
کنون چه شعله ٔ آتش مرا چه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن
دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز
دریغ دیده که بر هم نهاد می باید
کنون که چشم به کار زمانه کردم باز
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر
به ناگهان به سفر می روم نه برگ و نه ساز
به صد هزار زبان گفت در رخم پیری
که این نه جای قرار است خیز واپرداز
فروشدت به گل ضعف شیب پای مکش
درآمدت به گریبان عجز، سر مفراز
چو جلوه گاه حواصل شد آشیانه ٔ زاغ
مکن به پر هوس در هوای دل پرواز
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
ز پیش خود بفرست آنچه دوست تر داری
که گم شود ز تو هرچ از پس تو ماند باز
ره سلامت اگر می روی مجرد شو
که جز عنا نفزایدترا لباس طراز.
(نقل به اختصار از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف صفا ج 2 ص 871). و رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازاده ٔ شفق ص 300 و تذکره ٔ دولتشاه ص 95 و جهانگشای جوینی صص 153، 156، 167 و مجمع الفصحاء ج 1 ص 489- 494 و آتشکده ٔ آذر چ هند ص 186- 196 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 270 و 554 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 665 و ریاض العارفین ص 229 و تاریخ مغول و مجالس النفایس ص 348 و 353 شود.


میرکوه حاج اسما...

میرکوه حاج اسماعیل. [اِ] (اِخ) دهی است ازدهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در 7/5هزارگزی شمال سراب با 278 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


ابراهیم بن اسما...

ابراهیم بن اسماعیل. [اِ م ِ ن ِ اِ] (اِخ) نام چند تن از رجال حدیث.

فرهنگ عمید

اسما

اسم

گویش مازندرانی

اسما

ناسزا و توهین زنان به یکدیگر به گونه ای که یکی دیگری را به...

حل جدول

اسما

نامها


از اسما حسنی

ودود, مومن, قهار, مهیمن, حفیظ، مهیمن, تواب, خبیر

فارسی به انگلیسی

اسما

Nominal, Nominally

نام های ایرانی

اسما

دخترانه، جمع اسم، نامها، نام دختر ابومسلم خراسانی

معادل ابجد

اسما

102

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری