معنی اسفار

اسفار
معادل ابجد

اسفار در معادل ابجد

اسفار
  • 342
حل جدول

اسفار در حل جدول

فرهنگ معین

اسفار در فرهنگ معین

  • (~.) [ع.] (اِ.) جِ سِفúر؛ نامه ها، کتاب ها.
  • (اَ) [ع.] (اِ.) جِ سَفَر؛ سفرها.
  • به روشنایی صبح درآمدن، روشن شدن صبح، آشکار شدن. [خوانش: (اِ) [ع. ] (مص ل. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

اسفار در لغت نامه دهخدا

  • اسفار. [اِ] (ع مص) به روشنائی روز درآمدن. || بی برگ شدن درخت. || سخت شدن جنگ. (منتهی الارب). || روشن شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). روشن شدن صبح. (منتهی الارب): وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد و به ادب بنشست و مرا بمهمانی دعوت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 96). از مطلع آفتاب عزت و جلالت تباشیر اسفار صباح دولت بدمد. (جهانگشای جوینی). || نماز بروشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی). توضیح بیشتر ...
  • اسفار. [اَ] (ع اِ) ج ِ سَفَر. مسافرت ها: او [منتصر] بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). || سپیدی های روز. (غیاث). || ج ِ سِفْر. نامه ها. کتابهای بزرگ. کتاب های کلان. (غیاث): اسفار خمسه ٔ تورات. مثل الذین حملوا التوراه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً بئس مثل القوم الذین کذبوابآیات اﷲ و اﷲ لایهدی القوم الظالمین. توضیح بیشتر ...
  • اسفار. [اِ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان). توضیح بیشتر ...
  • اسفار. [اَ] (اِخ) نام ولایتی است. گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان). حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب چ بریل لیدن سال 1331 هَ. ق. ج 3 ص 295 گوید: در عجایب المخلوقات آمده که در ولایت اسفار جوی آبی است که یک سال روان باشد و هشت سال در بند بود و باز نهم سال روان شود و لایزال چنین باشد. توضیح بیشتر ...
  • اسفار. [اَ] (اِخ) ابن شیرویه. یکی از سران دیالمه. بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب یافته مأمور فتح جرجان شدو زدوخوردهای بسیار با ماکان کرد و در این اثنا بکربن محمد درگذشت، در نتیجه اسفار از طرف نصربن احمد سامانی بولایت جرجان منصوب گردید و بتدریج سرزمین های مجاور را نیز بدست آورده بداعیه ٔ استقلال برخاست، حتی بر لشکری که خلیفه از بغداد فرستاده بود نیز فیروز گشت و نزدیک بود شاهد آرزو را در کنار گیرد که بجزای عمل خویش رسید. توضیح بیشتر ...
  • اسفار. [اَ] (اِخ) ابن کردویه. در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99، 100) آمده: تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منصور ملتفت بود. ابوسعید شبیب را بفخرالدوله فرستاد و بر معاودت حضرت بخارا معاونت خواست و او اسفاربن کردویه را نامزد کرد و دو هزار سوار از اَنجادِ دیلم در صحبت او روانه فرمود و بنصربن الحسن بن فیروزان فرمان بنوشت تادر جمله ٔ حشم منتظم گردد و به امارت و زعامت ایشان قیام کند و باتفاق روی بحضرت تاش نهند و حکم او را مطیع و منقاد باشند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

اسفار در فرهنگ عمید

  • [جمعِ سِفر] = سِفر: اسفار خمسه،

    [جمعِ سَفَر] = سَفَر
  • روشن شدن صبح،
نام های ایرانی

اسفار در نام های ایرانی

  • پسرانه، معرب اسوار از نامهای تاریخی
عربی به فارسی

اسفار در عربی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

اسفار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • مسافرتها، سپیدیهای روز، کتابهای بزرگ، نامه ها، کتابهای کلان، ج سفر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

اسفار در فرهنگ فارسی آزاد

  • اَسْفار، مسافرتها، (مفرد: سَفَر).

    اَسْفار، کتابها (کتابهای بزرگ)، فصول تورات (مفرد: سِفر)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید