معنی استوار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
محکم، پایدار، سخت، مورد اعتماد، امین، درجه ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار. [خوانش: (اُ تُ) [په.] (ص مر.)]
فرهنگ عمید
محکم، پایدار، پابرجا، سخت: تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰)،
راست و درست،
امین، مورد اعتماد،
(اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیکم و پایینتر از ستوانسوم است،
* استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
برقرار داشتن،
اطمینان داشتن، باور داشتن،
امین شمردن،
* استوار ساختن (کردن): (مصدر متعدی)
محکم کردن،
[قدیمی] تایید کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
امین، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابتقدم، ثابت، خللناپذیر، دایم، درستکار، درست، راسخ، رزین، سخت، سفت، قائم، قایم، قرص، قویم، متقن، متین، محکم، مدام، مستحکم، مستقر، معتمد، مقاوم، منیع، وثیق،
(متضاد) بیدوام، سست، نااستوار
فارسی به انگلیسی
Constant, Decisive, Deep-Set, Endways, Erect, Firm, Fixed, Foursquare, Immovable, Indefatigable, Indefatigably, Indissoluble, Indomitable, Invincible, Iron, Sound, Steady, Sure, Mighty, Rigid, Secure, Solid, Stable, Staunch, Stereo-, Stout, Strong, Substantial, Unfailing
فارسی به عربی
امن (فعل ماض)، بالتاکید، ثابت، شرکه، صامد، صلب، صوت، عنید
فرهنگ فارسی هوشیار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
فارسی به ایتالیایی
stabile
فارسی به آلمانی
Dröhnen, Einwandfrei, Gehörig, Geräusch (n), Gesund (m), Klingen, Sicher, Sichern
واژه پیشنهادی
سدید
معادل ابجد
668