معنی استن

لغت نامه دهخدا

استن

استن. [اُ ت ُ] (اِ) مخفف استون. ستون. (جهانگیری). رکن. (غیاث) (انجمن آرا). اسطوانه. ستون عمارت. (برهان) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان). عماد:
گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب.
مولوی.
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است.
مولوی.
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول.
مولوی.
معجز موسی و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن باخبر.
مولوی (از جهانگیری).
استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی ّ یمین آن دو است.
مولوی.
هر ستونی اشکننده ٔ آن دگر
استن آب اشکننده ٔ هر شرر.
مولوی.
جبرئیلی را بر اُستن بسته ای
پروبالش را به صد جا خسته ای.
مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 24).
استن حنانه آمد در حنین.
مولوی.
رجوع به اساطین شود.

استن. [اَ ت َ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده. استان. یا درختی که در بیخ آن تفرق و پراکندگی باشد و از دور بر شکل کالبد مردم نماید. استنه، یکی استن. (از منتهی الارب).

استن. [اِ ت َ] (اِخ) کرسی از ناحیه ٔ رُدِز در کنار لو، دارای 1036 تن سکنه.

استن. [اِ ت ِ] (اِخ) ژان. نقاش هلندی، مولد لیدن (1626- 1679 م.). او در نقاشی های خود مستان و عربده جویان و صحنه های هزل آمیز را تجسم داده است.

استن. [اِ ت َ] (اِخ) هانری کنت د... امیرالبحر فرانسوی، مولد 1729 م.در کاخ راول (اُوِرنی). وی در هندوستان و آمریکا برخلاف انگلستان قیام کرد و در 1794 او را سر بریدند.

استن. [اِ ت ِ] (اِ) (اصطلاح فیزیک) واحد قوه ایست در سلسله ٔ ام. ت. اِس. و آن قوه ایست که چون بر جرم یک تن وارد آید آنرا دارای واحد شتاب این سلسله کند.

استن. [اُ ت ُ] (اِخ) بقولی نام یکی از حکام قدیم طبرستان و برخی استندار و استنداریه را از آن مشتق دانند. رجوع به استندار و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 26 بخش انگلیسی شود.

استن. [اَ ت َ] (مص) هستن. مصدر مفروض که زمان حال آن صرف شود اینچنین: استم، استی، است، استیم، استید، استند. و گاه بجای آنها: ام، ای، است، ایم، اید، اند بکار برند. و نیز مشتقات این مصدر در آخر صیغ از ماضی مطلق درآید: ستم.


استن ورد

استن ورد. [اِ ت ِ وُ] (اِخ) کرسی کانتن ِ نُر از ناحیت دونکِرک، دارای 3632 تن سکنه.


استن لن

استن لن. [اِ ت َ ل َ] (اِخ) تئوفیل الکساندر. رسام فرانسوی، مولد لُزان (1859- 1923 م.).

فرهنگ عمید

استن

ستون: استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی: ۱۱۸)،

واحد اندازه‌گیری نیرو در اصول m.t.s، برابر ۱۰۸ دین یا هزار نیوتن،

حل جدول

استن

حلال لاک

فرهنگ معین

استن

(اَ س ِ تُ) [فر.] (اِ.) = استون: مایعی است بی رنگ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود.

(اُ تُ) (اِ.) = استون: ستون، رکن.

معادل ابجد

استن

511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری