معنی استمداد

لغت نامه دهخدا

استمداد

استمداد. [اِ ت ِ] (ع مص) یاری خواستن. (منتهی الارب). مدد خواستن. (زوزنی). یاری جستن. یاوری خواستن. بمدد طلبیدن. استعانت. اعانت جستن: مدّت مجاهدت دراز کشید واهبت و سازی که داشتیم نمانده و راه استمداد و طلب زاد بسته بود و مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 26). الیسع چون بجانب قهستان رسید رحل و ثقل بخوس بگذاشت و بر امید استمداد به بخارا رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291).
- استمداد کردن، استعانت. مدد خواستن. یاری خواستن:
این غزل را پیش ازین هرچند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد.
صائب.
|| سیاهی گرفتن از دوات. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

استمداد

(اِ تِ) [ع.] (مص م.) یاری خواستن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

استمداد

کمک‌خواهی، مددخواهی، مددطلبی، یاری‌جویی

فرهنگ عمید

استمداد

کمک خواستن، مدد خواستن، یاری خواستن،

فرهنگ فارسی هوشیار

استمداد

یاری خواستن


استمداد کردن

(مصدر) مدد خواستن یاری خواستن.


استمداد طلبیدن

یاری خواستن


استمدادات

جمع استمداد

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

استمداد

510

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری