معنی استطاله
فرهنگ معین
دراز کشیدن.2- فزونی کردن، گردنکشی کردن. [خوانش: (اِ تِ لِ یا لَ) [ع. استطاله] (مص ل.)]
لغت نامه دهخدا
استطاله. [اِ ت ِ ل َ] (ع مص) استطالت. دراز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). دراز کشیدن. || درازی. طول. || تکبر کردن. (منتهی الارب). گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || دراز پنداشتن. طویل شمردن. || چندی از قومی کشتن زیاده از آنچه ایشان از قوم تو کشته اند: استطالوا علیهم، کشتند بیشتر از آنکه آنها کشته بودند. (منتهی الارب).
- استطاله دادن، اطاله دادن. امتداد دادن.
مستطیلة
مستطیله. [م ُ ت َ ل َ](ع ص) تأنیث مستطیل که نعت فاعلی است از استطاله. رجوع به مستطیل و استطاله شود.
حل جدول
طولانی شدن، به درازا کشیدن
طولانی شد، به درازا کشیدن
به درازا کشیدن
استطاله
طولانی شد، به درازا کشیدن
استطاله
طولانی شدن- به درازا کشیدن
استطاله
فرهنگ عمید
دراز شدن، بهدرازا کشیدن،
(اسم) [قدیمی] درازی، طول،
فرهنگ فارسی هوشیار
فخر وتکبر کردن
فارسی به عربی
خیشوم
عربی به فارسی
دستگاه تنفس ماهی , جویبار , نهر کوچک , گوشت ماهی , پیمانه ای برای شراب , دخترجوان , ابجو , تمیزکردن ماهی , روده (ماهی) رادر آوردن , استطاله زیرگلوی مرغ
سوئدی به فارسی
پت، نوک پستان، برامدگی نوک دار، برامدگی کوچک، پاپیل، پستانک، زاءده بافتی ریشه پر و موی سر و بدن و امثال ان، استطاله بافتی،
معادل ابجد
506